حسنين(ع) در نبرد قادسيه؟

عظيم محمودآبادي
 
در سال‌هاي اخير به واسطه توسعه فضاي مجازي، گاه مطالبي خلاف واقع چنان دست‌ به دست مي‌شود كه در مواردي گويي به باوري مسلم تبديل شده است. اين اتفاق وقتي بغرنج‌تر مي‌شود كه گاه در پاي يك مطلب سراسر كذب، ارجاعي به كتابي مشهور نيز داده شده است و مخاطب عامي كه نه از دانش كافي براي تشخيص اصالت آن مطالب و نه حتي از دسترسي به اسناد ارايه شده در آن برخوردار نيست چاره‌اي جز پذيرفتن ندارد.
البته گاه ردّي از آنچه نقل مي‌شود در برخي متون تاريخي رسيده به ما وجود دارد اما آيا اين به تنهايي كافي است كه ما به صرف يك يا چند نقل قولِ تاريخي وقوع آن مساله را بپذيريم و براي‌مان به امري مسلّم تبديل شود؟


همان‌طور كه حتما خوانندگان محترم نيز تجربه كرده‌اند در سال‌هاي اخير به مناسبت‌هاي مختلف از قبيل ايام شهادت اميرالمومنين(ع) در ماه رمضان و رسيدن ايام عزاي سيدالشهدا در محرم يا مناسبت‌هاي ماه صفر از قبيل رحلت سول خدا(ص) و شهادت امام مجتبي(ع) و... مطالبي در شبكه‌هاي اجتماعي دست به دست مي‌شود كه مثلا اميرالمومنين(ع) در جنگ بني قريظه چند نفر از يهوديان را كشت، پيامبر(ص) با مشركان مكه چه كرد، يا در مورد تعداد همسران امام مجتبي(ع) اعداد عجيب و غريبي ذكر و تفسيرهاي به غايت توهين‌آميز و مشمئز‌كننده از آن ارايه مي‌شود. يكي از اين موارد هم مساله حضور امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در جنگ قادسيه است كه به فتح ايران منجر شد.
 
تفاوت علم تاريخ با رواياتِ تاريخي
البته همان‌طور كه اشاره شد در مورد برخي از اين مطالب، در متون تاريخي چيزهايي نوشته شده است اما آيا براساس علم تاريخ ما مجازيم هر آنچه گزارش شده را صددرصد بپذيريم؟ يا به عكس! تاريخ، علم محفوظاتِ رواياتِ تاريخي نيست بلكه دانشي است كه به ما مي‌آموزاند چطور از ميان انبوه گزارش‌هايي كه با اغراض مختلف فرقه‌اي، سياسي، حكومتي، مذهبي و... نوشته شده است، بتوانيم سره از ناسره را تشخيص دهيم و به دركي برسيم كه به حقيقت نزديك‌تر باشد. براي رسيدن به اين مهم علاوه بر تحقيق در متون مختلف تاريخي و مقايسه دقيق آنها با يكديگر، بايد واجد بسياري از تئوري‌ها و ابزارهاي علمي ديگر نيز در اين عرصه باشيم. از آن جمله است هرمنوتيك و علم خوانش و فهم متن كه براي ارزيابي گزارش‌هاي مختلف تاريخي، اهميتي بي‌بديل دارد. هرمنوتيك به ما مي‌آموزاند كه چطور با فهم فضاي تاريخي هر عصر -اما بيرون از متن تاريخي موردنظر- بتوانيم صحت و سقم آنچه در متن آمده را تخمين بزنيم. اين علم است كه به ما مي‌آموزاند قرائن مختلف را چطور بايد يافت و با تبديل آنها به يكي از معيارهاي داوري‌مان چگونه مي‌توان ميزان درستي هر روايتِ تاريخي را تشخيص داد.
حال به مناسبت فرارسيدن ماه محرم و ايام عزاي سبط ‌پيامبر عظيم‌الشان اسلام و سرور جوانان اهل بهشت، مي‌خواهم به يكي از موضوعاتي بپردازم كه در ساليان اخير بسيار در فضاي مجازي و شبكه‌هاي اجتماعي مورد توجه و بازنشر قرار گرفته و حتي از آنجا به گفت‌وگوهاي خانوادگي و دوستانه و... راه پيدا كرده و از گوشي به گوشي تا گوش به گوش در حال انتقال است و متاسفانه جواب درخوري هم تاكنون يا داده نشده است يا اگر داده شده آن‌قدر صداي ضعيف و رمق نحيفي داشته كه در فضاي پرهياهوي زمانه ما به جايي نرسيده است. لذا مقاله پيش رو بنا دارد به يكي از اين موارد بپردازد كه به نظر مي‌رسد شايد از مهم‌ترين شائبه‌هايي باشد كه در عصر ما محل توجه قرار گرفته است. اين مساله همانا حضور امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در نبرد قادسيه و جنگي است كه به فتح ايران توسط اعراب مسلمان انجاميد.
نبرد قادسيه
حمله اعراب به ايران (معركه القادسيه) در روز هفتم ماه رمضان سال 14 هجري (در اوايل حكومت خليفه دوم عمربن خطاب) در قادسيه -پانزده فرسخي كوفه- آغاز شد. سركرده لشكر اعراب در اين جنگ، سعد بن ابي‌وقاص بود و سردار سپاه ايران، رستم فرخزاد. اين جنگ نهايتا فقط پس از چهار روز (دهم رمضان سال 14 هجري) با كشته شدن رستم فرخزاد به پايان رسيد و اين پايان درواقع آغازي بود بر سقوط دولت ساساني و رفتن ايرانيان به زير يوغ اعرابي كه به نام اسلام توانستند براي قرن‌ها سرنوشت مُلك و مِلت ايران را در اختيار خود بگيرند.
 
پارادوكس ايران و تشيع در نبرد قادسيه
حال با بيان اين پيشينه تاريخي، اهميت شائبه‌اي كه پيش‌تر در مورد حضور امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در اين جنگ ذكر شد روشن‌تر مي‌شود. ما ايرانياني كه از سويي بر مذهب شيعه هستيم و دلداه خاندان پيامبر اسلام(ص) و از سوي ديگر به واسطه علقه‌هاي ملي‌، نسبت به تاريخ ملت‌مان طبيعتا حساسيت ويژه‌اي داريم و بسياري از ما نبرد قادسيه عليه كشورمان را ناعادلانه و حتي گاه غيرِاسلامي مي‌دانيم، در اينجا گرفتار پارادوكس و تناقضي به غايت پيچيده و دشوار مي‌شويم. اين پارادوكس با همه مصايبش اما خاصيتي مهم دارد كه توجه به آن، مي‌تواند در به ثمر رسيدن فهمي محققانه از اين رويداد تاريخي نقشي اساسي ايفا كند. اين خاصيت، همانا طرح اين شائبه است كه آيا احتمال جعل چنين داستاني توسط حكومت‌هايي كه تمام اركان فرهنگي - و از آن جمله تاريخ نويسي را دراختيار داشتند- براي ايرانياني كه از ابتدا دل به مذهب اهل‌بيت عليهم‌السلام دادند و از همان صدر اسلام در جناح‌بندي‌هاي سياسي طرف ايشان را مي‌گرفتند وجود دارد؟ به بيان ديگر گفتن اينكه حسنين (عليهماالسلام) در جنگي كه به فتح ايران منجر شده حضور داشتند چقدر مي‌توانسته با انگيزه رماندن ايرانيان از مذهب تشيع و منتفي شدن طرفداري‌شان از خاندان پيامبر(ص) ساخته شده باشد؟ اين از جمله مواردي است كه يك تاريخ‌دان به محض برخورد با آن شامه‌اش تيز مي‌شود و با نگاه انتقادي و ديالكتيكي‌اش با ترديدي جدي به آن مي‌نگرد و اصل آن را مورد تشكيك قرار مي‌دهد و احتمال جعلش توسط حاكمان و روايت‌سازي‌هاي مورخان درباري به امر ايشان را مورد توجه جدي قرار مي‌دهد. چنانكه به نظر مي‌رسد بازنشر چنين مسائلي در زمانه ما كم‌ و بيش با همان انگيزه‌ها باشد.
 
امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در زمان جنگ قادسيه چند ساله بودند؟
اما مورد ديگر كه توجه به آن در بررسي ادعاي حضور حسنين عليهماالسلام مطرح است سن و سال اين دو امام بزرگوار است. گاه در مطالب مجازي و حتي برخي سخنان طوري از حضور ايشان گفته مي‌شود كه گويي آنها دو جوان رشيد مثلا سي، چهل ساله بودند كه در جنگ قادسيه سرداري يا سربازي كرده‌اند. حال آنكه امام حسن كه برادر بزرگ‌تر بوده متولد نيمه رمضان سال سوم هجري است و تا آغاز جنگ مذكور دقيقا يازده ساله بوده‌اند و امام حسين(ع) كه برادر كوچك‌تر بوده متولد سوم شعبان سال چهارم هجري است كه در زمان اين جنگ حدود ده سال داشته‌اند. هرچند در مواردي استثنايي - مثل قيام عاشورا- يا جنگ‌هاي اوليه اسلام مانند بدر و اُحد، به ندرت حضور يا شهادت شخصيت‌هايي كم ‌و بيش با چنين سن ‌و سالي گزارش شده اما بعيد به نظر مي‌رسد در اوج قدرت دستگاه خلافت اسلامي كه در عرض چهار روز مي‌تواند امپراتوري ساساني را به زير كشد، نيازي به حضور خردسالاني ده، دوازده ساله بوده باشد!
 
اعراض اهل بيت از تصميمات خلفا
قرينه ديگري كه اينجا وجود دارد كناره‌گيري اهل بيت پيامبر(ص) با محوريت شخص اميرالمومنين(ع) از عموم مناسبات سياسي و مناصب حكومتي است. بعد از ماجراي سقيفه و منتفي شدن عمل به امر پيامبر(ص) در روز غدير، اميرالمومنين(ع) از خلافت كناره گرفتند و افسار حكومت را رها كردند و كار امت را به خودشان واگذار كردند. ايشان به اتفاق همسر مكرمه‌شان كه تنها فرزند بازمانده از رسول خدا(ص) بود -حضرت زهرا (س)- هر آنچه مي‌شد كردند تا از حكومتي كه به نام رسول خدا(ص) تشكيل شده سلب مشروعيت كنند. از امتناع از بيعت در روزهاي نخستينِ خلافتِ نخستين خليفه گرفته تا محروم كردن دستگاه حكومت و شخص خليفه از حضور در تشييع جنازه دختر پيامبر(ص) و اقامه نماز بر پيكر مطهر ايشان از جمله اقدامات مدني بود كه اهل‌بيت پيامبر(ص) براي مشروعيت‌زدايي از دستگاه خلافتي كه به نام پيامبر حكومت مي‌كرد به كار بستند. البته مي‌دانيم كه در مورد اين موارد هم در سال‌هاي اخير سعي شده شك و شبهه‌هايي مطرح شود چنانكه گويي اتفاق خاصي نيفتاده بود و اميرالمومنين(ع) و حضرت فاطمه(س) راضي بودند به نتيجه آنچه بعد از رحلت پيامبر(ص) رقم خورد و... به نظر مي‌رسد با كساني كه چنين مسائلي را مطرح مي‌كنند و بديهيات تاريخ اسلام را ناديده مي‌گيرند بحث چنداني نمي‌توان كرد و فقط بايد از ايشان پرسيد با اين وجود آدرس قبر يگانه فرزند رسول خدا(ص) كه بعد از وفات ايشان در قيد حيات بود كجاست؟ چرا امروز محل قبر صحابه‌اي چون بلال حبشي در شام معلوم است و قبر زهراي مرضيه (س) در حجاز نه؟ لذا اين قرينه مهم‌ترين دليل و در واقع باطل‌السحر سخن تمام كساني است كه سعي در مشتبه كردن امر مي‌كنند و مي‌خواهند خاندان پيامبر(ص) را نيز در آنچه در عهد خلفا رفته شريك و سهيم كنند! پس در اينكه راه اهل بيت از ديگران جدا بود و ايشان هر اقدامي كه توانستند انجام دادند تا از حكومت خلفا و اقداما‌ت‌شان سلب مشروعيت كنند ترديدي وجود ندارد. حال بايد پرسيد اميرالمومنين كه حتي شهادت همسر خود و دختر رسول خدا را از دستگاه خلافت پنهان مي‌كند تا امكان حضور در مراسم تشييع و تدفين ايشان را از آنها سلب كند چطور راضي مي‌شود و بلكه اجازه مي‌دهد فرزندانش در جنگي شركت كنند كه هيچ حجت شرعي مبرهني -نه نص قرآن و نه وصيت پيامبر(ص)- براي آن وجود نداشته است! به ويژه كه نبرد قادسيه، جنگي دفاعي هم نبوده و در شمار اصطلاحا «جهاد»هاي ابتدايي صورت‌بندي مي‌شود كه مساله ضرورتِ حراست از مرزهاي اسلامي نيز در آن منتفي است.
 
مناسبات سعدبن ابي‌وقاص فرمانده قادسيه
با اهل‌بيت(ع)
مورد بعدي فرماندهي اين جنگ است كه دراختيار سعدبن ابي‌وقاص است و او به تعبير خود اميرالمومنين(ع) -در نهج‌البلاغه- همواره كينه ايشان را داشته است. امام(ع) در خطبه مشهور به «شقشقيه» وقتي به شوراي شش نفره‌اي كه به وصيت خليفه دوم تشكيل شد مي‌رسند با اشاره به سعدبن ابي‌وقاص و عبدالرحمن بن‌عوف مي‌فرمايند: «فصغا رجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ و مال الْآخرُ لِصِهْرِهِ؛ يكى از كينه راهی گزيد و ديگری داماد خود ديد» (نهج‌البلاغه، خطبه سوم، ترجمه سيدجعفر شهيدي). آن اولين كسي كه در اينجا اميرالمومنين(ع) به وي اشاره مي‌كند، سعد ابي‌وقاص است كه با كينه‌اي که از ايشان داشته راي خود را به ديگري مي‌دهد تا حضرت به خلافت نرسد و دومي هم كه به عبدالرحمن‌بن عوف اشاره دارد كه او نيز راي‌اش را به برادر همسرش كه عثمان بود داد!
بنابراين صراحت كلام حضرت امير(ع) در مورد سعد ابي‌وقاص نشان مي‌دهد علاوه بر اينكه حضرت، اساس مشروعيت خلافت را به‌طور كلي نپذيرفته بودند
-هرچند بنا به مصالحي كه در همين خطبه آمده به بيعت اجباري تن دادند- فردي كه فرماندهي اين سپاه را برعهده داشت نيز جمله افرادي بود كه رابطه خصمانه با اميرالمومنين(ع) داشته است لذا هر نوع همكاري ميان ايشان يا فرزندان‌شان را با چنين جنگي بعيد‌تر مي‌نماياند.
 
ممانعت اميرالمومنين(ع) از حضور پررنگ حسنين(ع) در جنگ‌هاي دوران خود
مورد ديگر اما فارغ از مشروعيت دستگاه خلافت و جنگ‌هايي كه راه انداختند، ولايت و سرپرستي اميرالمومنين(ع) بر فرزندان‌شان است و اهتمامي كه ايشان در مورد حفاظت از جان اين دو شخصيت
به غايت مهم به عنوان تنها وارثان رسول خدا(ص) داشته‌اند. اين مساله آن‌قدر براي اميرالمومنين(ع) حياتي بود كه حتي در جنگ‌هاي دوران حكومت خودشان نيز اجازه نمي‌دادند كه حسنين عليهماالسلام چندان درگير كارزار جنگ شوند. اهميت اين رويكرد حضرت امير(ع) وقتي روشن‌تر مي‌شود كه براساس برخي روايت‌هاي تاريخي، حتي محمد حنفيه (ديگر فرزند اميرالمومنين) به ايشان اعتراض مي‌كند كه چرا فقط من را دل دشمن مي‌فرستي در حالي كه تو دو پسر ديگر هم داري؟ چنانكه مرحوم علامه مجلسي در بحار آورده است محمد حنفيه در گير و‌دار جنگ صفين، به پدرش از تبعيض بين او و حسنين (عليهماالسلام) در ميدان نبرد شكايت كرد و اينكه چرا حضرت، آن دو را كمتر به خط مقدم جبهه روانه مي‌كند؟ در اين هنگام ايشان سر فرزندش محمد حنفيه را بوسيدند و در پاسخ به او فرمودند: فرزندم! تو پسر من هستي؛ ولي آن دو، پسران پيامبر خدا(ص) هستند، آيا نبايد من از ايشان محافظت و نگهداري نمايم؟ محمد نيز در پاسخ به پدر گفت: آري پدر جان! خداوند مرا فداي تو و فداي آنان كند. (مجلسي، بحار الانوار، ج ۴۵، ص۳۴۹)
ابن ابي‌الحديد معتزلي نيز در شرح خود بر نهج‌البلاغه آورده است كه در جنگ جمل -كه اميرالمومنين(ع) پرچم را به دست محمد حنفيه سپرد و او را به خط مقدم جبهه فرستاده بود- منافقان لشكر امام و بدخواهان ايشان از اين بهانه سوءِاستفاده و سعي مي‌كردند به تحريك وي عليه پدر و برادرانش پردازند كه البته بنا بر نقل ابن‌الحديد او با درايت فتنه آنها را تشخيص داده و پاسخ‌شان را داده است: «به محمد گفته شد چرا پدرت در جنگ تو را در معرض هلاك قرار مي‌دهد ولي حسن و حسين عليهماالسلام را در معرض هلاك قرار نمي‌دهد؟ گفت آن دو چشمان او هستند و من دستش! پس با دستش از چشمانش مواظبت مي‌كند. علي عليه‌السلام، محمد را در مهلكه‌هاي جنگ مي‌افكند ولي حسن و حسين را نگاه مي‌داشت.» (ابن‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج1، ترجمه غلامرضا لايقي، انتشارات كتاب نيستان، چاپ دوم؛ 1392ص291)
 
سفارش اميرالمومنين در مورد حسنين(ع) در جنگ صفين
همچنين در نهج‌البلاغه آمده است كه وقتي اميرالمومنين ديدند امام حسن(ع) با شتاب در حال پيشروي در سپاه دشمن است فرمودند: «امْلِكُوا عنِّي هذا الْغُلام لا يهُدّنِي، فإِنّنِي أنْفسُ بِهذيْنِ -يعْنِي الْحسن و الْحُسيْن (عليهماالسلام)- على الْموْتِ لِئلّا ينْقطِع بِهِما نسْلُ رسُولِ‌الله (صلی‌الله عليه وآله)؛ اين جوان[امام حسن(ع)] را نگه داريد و به آمدن با منش مگذاريد تا قصد جنگ نكند و پشت مرا نشكند. دريغم آيد كه اين دو [امام حسن و امام حسين] را مرگ در رسد و با كشته شدن آنان دودمان رسول خدا (صلي‌الله عليه وآله) به سر رسد.» (نهج‌البلاغه، خطبه 207، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدي)
لذا اميرالمومنين(ع) در دوران خلافت خودشان -كه مشروعيت صددرصد داشته است- در جنگ‌هايي كه نه بر سياق فتوحات خلفا بلكه به اقتضاي فتنه‌ منافقان پديد آمده بود - و در مشروعيت مقابله حكومت اميرالمومنين(ع) با اهل فتنه هيچ ترديدي وجود ندارد- اجازه اينكه حسنين(ع) در سن حدودا سي‌ودو- سه سالگي در نبردي كه فرماندهي‌اش را شخص ايشان برعهده داشتند، نمي‌داده است تا جايي كه موجب تكدر فرزند ديگرشان محمد حنفيه مي‌شود. حال اين سوال مطرح مي‌شود كه ايشان چطور اجازه داده‌اند در دوران خليفه دوم با آن مسائلي كه ذكر آن رفت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام در سنين حدود ده، يازده سالگي شركت كنند؟!! لذا ما بنا به معيارها و روش‌هاي شناخته شده و پذيرفته شده در علم تاريخ، وقتي چنين قرائن محكمي داشته باشيم، هر چقدر هم كه در كتاب‌هاي مختلف و متعدد گزارش‌هايي از اين دست مبني بر حضور حسنين عليهماالسلام در نبرد قادسيه وجود داشته باشد، نمي‌توان كمترين احتمالي را در درستي‌شان داد. بلكه به عكس در چنين شرايطي اين ظن قوت مي‌يابد كه به احتمال زياد يك تباني شوم و نامبارك وجود داشته تا نامِ نامدارانِ اهل‌بيت رسول خدا(ص) نيز در پاي برخي جنايات اصحاب قدرت ثبت تا شريك جرم ايشان معرفي شوند. در واقع براساس آنچه آمد مي‌توان اين تحليل را مطرح كرد كه طرح‌كنندگان چنين مسائلي و طراحان اصلي آن، درصدد بودند با بي‌اعتبار كردن وجاهت شخصيت‌هاي اصلي خاندان پيامبر(ص) و سهيم كردن ايشان در آنچه كرده بودند، اعتباري براي خويش بتراشند و آبرويي براي خود بخرند.
 
ايران؛ مهم‌ترين پايگاه مذهب
و محبت اهل‌بيت(ع)
البته اين تحريفات تاريخ، به حكم تاريخ هرگز نتيجه‌اي كه تحريف‌كنندگان از آن مراد كرده بودند را نداد و دامان پيامبر و خاندان طاهرش عليهم‌السلام از اين مسائل مبرا ماند و ايران ما در طول چهارده قرن گذشته به مهم‌ترين پايگاه اهل‌بيت پيامبر صلي‌الله عليه و‌اله وسلم تبديل شد و شايد ما ايرانيان همان قومي باشيم كه خداوند در كتاب خود وعده‌اش را به پيامبر داده بود: «يا أيُّها الّذِين آمنُوا منْ يرْتدّ مِنْكُمْ عنْ دِينِهِ فسوْف يأْتِي‌الله بِقوْمٍ يُحِبُّهُمْ ويُحِبُّونهُ أذِلّه على الْمُومِنِين أعِزّه علی الْكافِرِين يُجاهِدُون فِي سبِيلِ‌الله ولا يخافُون لوْمه لائِمٍ ذلِك فضْلُ‌الله يُوتِيهِ منْ يشاءُ واللّهُ واسِعٌ علِيمٌ؛ ای كسانی كه ايمان آورده‏‌ايد هر كس از شما از دين خود برگردد به زودی خدا گروهى [ديگر] را مى ‏آورد كه آنان را دوست می‌دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند [اينان] با مومنان فروتن [و] بر كافران سرفرازند در راه خدا جهاد می كنند و از سرزنش هيچ ملامتگری نمی‏‌ترسند اين فضل خداست آن را به هر كه بخواهد می‏‌دهد و خدا گشايشگر داناست.» (مائده، 54، ترجمه محمدمهدي فولادوند)
آري شايد ما ايرانيان همان گروهي ديگر باشيم كه خداوند وعده‌اش را به رسولش داده بود. ما ايرانياني كه قرن‌ها است كشورمان را به مهم‌ترين پايگاه مذهب اهل‌بيت پيامبر(ص) و ارادت و دوستي ايشان تبديل كرده‌ايم. چنانكه برخي مفسران نيز ذيل آيه فوق گفته‌اند گروهي كه در اين آيه نويد آن به پيامبر داده شده، از قوم سلمان فارسي هستند. (سيدحسين نصر، تفسير معاصرانه قرآن كريم، ترجمه انشاالله رحمتي، انتشارات سوفيا، چاپ اول؛ 1400جلد دوم، ص364)
   ما ايرانياني كه از سويي بر مذهب شيعه هستيم و دلداده خاندان پيامبر اسلام(ص) و از سوي ديگر به واسطه علقه‌هاي ملي‌، نسبت به تاريخ ملت‌مان طبيعتا حساسيت ويژه‌اي داريم و بسياري از ما نبرد قادسيه عليه كشورمان را ناعادلانه و حتي گاه غيرِاسلامي مي‌دانيم، در اينجا گرفتار پارادوكس و تناقضي به غايت پيچيده و دشوار مي‌شويم.
  حمله اعراب به ايران (معركه القادسيه) در روز هفتم ماه رمضان سال 14 هجري (در اوايل حكومت خليفه دوم عمربن خطاب) در قادسيه -پانزده فرسخي كوفه- آغاز شد. سركرده لشكر اعراب در اين جنگ، سعد بن ابي‌وقاص بود و سردار سپاه ايران، رستم فرخزاد. اين جنگ نهايتا فقط پس از چهار روز (دهم رمضان سال 14 هجري) با كشته شدن رستم فرخزاد به پايان رسيد و اين پايان درواقع آغازي بود بر سقوط دولت ساساني و رفتن ايرانيان به زير يوغ اعرابي كه به نام اسلام توانستند براي قرن‌ها سرنوشت مُلك و مِلت ايران را دراختيار خود بگيرند.
  ابن ابي‌الحديد معتزلي نيز در شرح خود بر نهج‌البلاغه آورده است كه در جنگ جمل -كه اميرالمومنين(ع) پرچم را به دست محمد حنفيه سپرد و او را به خط مقدم جبهه فرستاده بود- منافقان لشكر امام و بدخواهان ايشان از اين بهانه سوءِاستفاده و سعي مي‌كردند به تحريك وي عليه پدر و برادرانش پردازند كه البته بنا بر نقل ابن‌الحديد او با درايت فتنه آنها را تشخيص داده و پاسخ‌شان را داده است: «به محمد گفته شد چرا پدرت در جنگ تو را در معرض هلاك قرار مي‌دهد ولي حسن و حسين عليهماالسلام را در معرض هلاك قرار نمي‌دهد؟ گفت آن دو چشمان او هستند و من دستش! پس با دستش از چشمانش مواظبت مي‌كند. علي عليه‌السلام، محمد را در مهلكه‌هاي جنگ مي‌افكند ولي حسن و حسين را نگاه مي‌داشت.»
  همچنين در نهج‌البلاغه آمده است كه وقتي اميرالمومنين ديدند امام حسن(ع) با شتاب در حال پيشروي در سپاه دشمن است فرمودند: «امْلِكُوا عنِّي هذا الْغُلام لا يهُدّنِي، فإِنّنِي أنْفسُ بِهذيْنِ -يعْنِي الْحسن و الْحُسيْن (عليهما السلام)- علی الْموْتِ لِئلّا ينْقطِع بِهِما نسْلُ رسُولِ‌الله (صلی‌الله عليه وآله)؛ اين جوان [امام حسن(ع)] را نگه داريد و به آمدن با منش مگذاريد تا قصد جنگ نكند و پشت مرا نشكند. دريغم آيد كه اين دو [امام حسن و امام حسين] را مرگ در رسد و با كشته شدن آنان دودمان رسول خدا (صلي‌الله عليه وآله) به سر رسد.»