«بحرین» دریغ ابدی ایران و ایرانی

داغ واگذاری بحرین، در عداد آن دست از وقایع تلخ می‌نماید، که تا ابد دل هر ایران‌دوستی را دردمند ساخته است. انتزاعی که بی کفایتی‌های پهلوی دوم، به تاریخ ایران تحمیل کرد و تا زمان می‌پاید، این ننگ آوری به نام اوست! هرچند امروزه ابواب جمعی سلطنت بدون اندک مطالعه تاریخی، در بوق‌های رسانه‌ای و فضای مجازی چنین وانمود می‌کنند که بحرین هیچ‌گاه بخشی از خاک ایران نبوده تا بابت جدایی اش ناراحت باشیم! بحرین از دوران فتحعلیشاه در اختیار انگلیسی‌ها بوده و در واقع پهلوی دوم برای خارج کردن انگلستان از خلیج فارس و بازپسگیری جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی، با پیشنهاد همه پرسی توسط سازمان ملل در خصوص مالکیت بحرین موافقت کرده است!... این عده از پاسخگویی به یک پرسش ابتدایی ناتوانند، که آیا دستیازی یک دولت خارجی به بخشی از خاک ایران، مجوز اعطای خودمختاری یا جداسازی آن از کشور می‌شود؟ و مگر برای حفظ یک نقطه از خاک کشور، می‌توان بخش دیگری از آن را واگذار کرد؟ به عنوان مثال اگر روزی استعمار بر اصفهان و فارس به گونه‌ای توامان ادعا و اعمال نفوذ کرد، می‌توان یکی را داد و دیگری را وانهاد؟ طرفداران پهلویسم در اینجا که قافیه استدلال را می‌بازند، تنها به این مهمل بسنده می‌کنند: با وضع موجود،‌ای کاش باقی خاک کشور هم جدا شده بود؟! گو اینکه امروز بحرین در حقوق بشر و دوری از سرکوب و ایذاً مردمان خویش، وضعیت به سامانی دارد و نه انگار که شیعیان آن، سال‌هاست سایه ستم حاکمان را بر سر دارند؟
به گواه اسناد تاریخی و از جنبه حقوقی، بحرین همواره جزیی قطعی از خاک ایران بوده و و هرگز این بخش از کشورمان، قانوناً از مام میهن جدا نیفتاده است. از سده‌های نه چندان دور مثال بیاوریم، باید بگوییم که مثلاً تا دوره صفویه، بحرین قطعه‌ای صددرصدی از ایران محسوب می‌شده و وفق اسناد، حاکم بحرین به ایران باج‌هایی، چون طلا، پول و اسب‌های خوش نژاد می‌فرستاده است. در دوره نادرشاه نیز اسنادی مبنی بر مالکیت ایران بر بحرین وجود دارد. نمونه آن نامه‌ای است که حاکم بحرین به نامبرده نگاشته و در آن آورده است: «اعلیحضرت یک نفر انگلیزی [انگلیسی]به اینجا آمد. من از او پذیرایی کردم...». نادرشاه هم پاسخ نوشته است: «بسیار فضولی کردید! تو چه اختیاری داشتی که بدون اجازه من از یک انگلیسی پذیرایی کنی؟ ... هر وقت خواستی پناه بدهی، اول از من اجازه بگیر وگرنه می‌آیم و بحرین را بر سر تو خراب می‌کنم!...». در دوران قاجار نیز، این حاکمیت همچنان تداوم داشته است. حتی به تاریخ ۲۰ رمضان ۱۲۷۶ ه. ق/ ۱۲ آوریل ۱۸۶۰ م، حاکم بحرین نامه‌ای با عنوان «اعلانیه وفاداری شیخ بحرین به ایران»، به ناصرالدین شاه قاجار نوشت، که در بایگانی وزارت خارجه انگلستان موجود است. مجموعه این اسناد در کتابی با عنوان «جزایر بحرین»، توسط فریدون آدمیت نشر یافته است.
هرچند از دوره قاجار، زمزمه استقلال بحرین آغاز شد و دولت انگلستان در این باره به تحرکاتی دست زد، اما دولت ایران به رغم عدم برخورداری از نیروی دریایی قدرتمند و اینکه چندان نمی‌توانست در برابر انگلیسی‌ها ایستادگی کند، تصمیم به واگذاری این قطعه از کشور نگرفت؛ لذا بحرین تا پایان دهه ۴۰ شمسی، در نوعی تعلیق میان تعلق قانونی به ایران و تصرف غیرقانونی توسط انگلستان قرار داشت. سوگمندانه در سال ۵۰، پهلوی دوم که، چون پدر، برکشیده انگلستان و به بذل و بخشش از خاک ایران عادت یافته بود، نتوانست خواست اربابان را نادیده بگیرد. او اما، چندان به راه دوری نرفته بود. رضاخان نیز بخش‌های زیادی از سرزمین ایران را، بدون حتی یک روز مقاومت به دیگر کشور‌ها واگذار کرد. وی به دستور انگلستان و برای ایجاد اتحادیه دست نشاندگان این کشور در برابر روس ها، اراضی مجاور رشته کوه آرارات را -که به دالان لاچین معروف است- به دولت ترکیه وانهاد! علاوه بر آن بخش‌هایی از جنوب شرقی ایران و منافع استراتژیک مرزی و آبی آن را، به افغان‌ها تحویل داد! قزاق همچنین طی قراردادی، حق کشتیرانی در اروندرود، به جز آب‌های مقابل خرمشهر و آبادان را نیز، به دولت عراق واگذار نمود. ایران همچنین پذیرفت که بابت عبور کشتی‌های نفتکش از آبادان، مبلغ هنگفتی را به دولت عراق بپردازد! درک رضاخان از بلندی‌های آرارات، در حد چند تپه بود، که واگذاری آن‌ها اهمیتی ندارد. همان‌گونه که پسرش در حاتم بخشی بحرین، به این استدلال خدشه ناپذیر! اکتفا کرد که: بحرین نفت و مروارید ندارد، پس به چه کار ما می‌آید؟... بیچاره قاجار‌ها که در تاریخ نامشان به بی کفایتی در رفته است، نبودند تا ببینند که رضاخان و پسرش، مرز‌های حمیّت و ایران دوستی را، چطور جابه‌جا کردند!