عواقب یک جرّ و بحث براي من!

بله. مرحوم سيد محمود دعايي با دوندگي بسيار سرانجام توانست براي من از زندان رجايي‌شهر كرج دو روز مرخصي بگيرد، اما كمك او در اين باره برايم بدون عواقب نبود!
من در طول زندانم، هم به دليل تحليل مشخصي كه از شرايط داشتم و هم به دليل عدم دسترسي به منابع خبري و تحليلي، از اظهارنظر سياسي خودداري مي‌كردم. اين تصميم سه پيامد برايم داشت؛ نخست اينكه شرايط مطالعه برايم راحت‌تر شد به‌طوري كه به اتفاق هم‌سلولي‌ام مجيد توكلي روزانه بيش از ده ساعت مطالعه مي‌كرديم. دوم، ناخشنودي هم‌بندي‌ها از اينكه بيانيه‌هاي مشترك آنها را امضا نمي‌كردم، افزايش يافت. سوم اينكه رييس و ديگر مسوولان زندان مرا به عنوان يك زنداني بي‌دردسر به رسميت شناختند و در مواقع ضرور، از اجراي پيشنهادهايم سر باز نمي‌زدند.
در واقع، زندانبانان از كمك به زنداني بي‌دردسر دريغ نمي‌كنند، به خصوص اگر زنداني آنها اتهامش سياسي باشد! با اين حال، از يك دوره‌اي به خصوص در مراحل تبعيدم به گناباد، رييس و ديگر مسوولان زندان رجايي‌شهر، سخت‌گيري غيرقابل دركي از خود نشان دادند.
اگر يك زنداني پس از پايان يافتن مدت حبسش، حكم تبعيد هم داشته باشد، معمولا رسم بر اين است كه به او يك هفته مرخصي مي‌دهند تا خودش را به دادستاني شهر تبعيدگاه معرفي كند. رييس زندان قول اتفاقي مشابه را به من داده بود، اما وسط راه چنان اخلاقش عوض شد كه انگار با هم پدركشتگي داشته‌ايم!


بدخلقي و سخت‌گيري مسوولان زندان برايم كاملا غيرمنتظره بود. فقط مي‌شد حدس زد كه دادستاني به آنها دستور داده است. اما چرا دادستاني بايد چنين دستوري مي‌داد درحالي كه من حتي با معيارها و مقررات خودشان «در داخل زندان مرتكب كوچك‌ترين تخلفي نشده بودم.» كشف پشت پرده اين ماجرا آسان نبود اما از تخيلم كمك گرفتم و نهايتا به مرحوم آقاي دعايي رسيدم!
در آن دوران سيد محمد خاتمي ممنوع‌التصوير و ممنوع‌السخن بود و ظاهرا عباس جعفري دولت‌آبادي دادستان تهران، از سوي مقام‌هاي مافوق خود، ماموريت داشت كه اين محدوديت را به هر قيمت، اعمال كند. مرحوم دعايي اما عاشق سينه چاك آقاي خاتمي بود و به‌رغم بارها تذكر و اخطار از طرف نهادهاي مختلف، بر نشر صحبت‌هاي رييس دولت اصلاحات در روزنامه اطلاعات پافشاري مي‌كرد. پافشاري دعايي بر ادامه انتشار صحبت‌هاي خاتمي در روزنامه اطلاعات، گويا سبب احضارش از سوي دولت‌آبادي به محل دادستاني مي‌شود. آن دو در محل دادستاني ظاهرا كارشان به جرّ و بحث مي‌كشد به‌طوري كه دادستان تهران تهديد به توقيف روزنامه اطلاعات مي‌كند. خلاصه انگار جعفري‌دولت‌آبادي، از مرحوم دعايي كينه به دل مي‌گيرد و به فكر تلافي‌جويي مي‌افتد.
از اينجا به بعد حدسيات من است. يعني حدس مي‌زنم دولت‌آبادي چون در آن مرحله زورش به مرحوم دعايي نمي‌رسد، براي گرفتن حالِ او تصميم مي‌گيرد كه به من در زندان سختگيري كند. حالا چرا من؟ چون دولت‌آبادي مي‌پنداشته كه مرحوم دعايي به دليل دخالتش براي مرخصي‌ام از زندان، نسبت به سرنوشتم حساس است و چنانچه زمينه آزار مرا فراهم كند عملا از آن مرحوم انتقام گرفته است! به هر حال، تبعيد مستقيم من از زندان رجايي‌شهر به گناباد، با چنان مشقت و دردسري همراه شد كه حال خود و خانواده‌ام را حسابي خراب كرد، اما گمان نمي‌كنم كه به حال مرحوم دعايي كمترين اثري كرده باشد، چون او كلا از وضعيت من خبر نداشت و محضِ درخواست مرحوم استاد دكتر باستاني پاريزي در ماجراي مرخصي‌ام دخالت كرده بود.
حالا اگر اين حدسيات قرين حقيقت باشد، چه نتيجه‌اي از آنها مي‌توان گرفت؟ اين نتيجه كه كمك يك صاحب نفوذ در جمهوري اسلامي در وقت تنگنا به شما، مي‌تواند شما را در معرض انتقام صاحب نفوذ ديگري قرار دهد! پس تا مي‌توانيد از آن اجتناب كنيد!