مائو به روايت مالرو

سال 1976 در چنين روزي درگذشت. هشتاد و دو سال از عمرش مي‌گذشت و قلبش ديگر درست كار نمي‌كرد. گويا تا اواخر عمر افكار خطرناكي در سر داشت و همچنان جان انسان‌ها را بي‌ارزش مي‌ديد. در دوران حكومت بر چين، تصميم‌هاي بد بسياري گرفت و سياست‌هاي غلط و پرهزينه‌اي را به اجرا گذاشت. خلق و خوي عجيبي هم داشت و مثلا هرگز از آب لوله‌كشي استفاده نمي‌كرد يا از درمان به روش‌هاي نوين پزشكي براي بيماري مقاربتي‌اش طفره مي‌رفت. نامش در ميان بدنام‌ترين ديكتاتورهاي قرن بيستم جاي مي‌گيرد و معمولا در كتاب‌هاي تاريخي، تصويري منفي و تيره از او ارايه مي‌شود. تصويري كه نادرست و جعلي نيست. اما آندره مالرو، نويسنده فرانسوي در كتاب «ضدخاطرات» ابعاد ديگري از شخصيت مائو را نشان‌مان مي‌دهد و به جست‌وجوي پاسخ اين پرسش مي‌رود كه او چگونه قدرت را در چين به دست گرفت؟ مائو به مالرو گفته بود «چنان كه تجربه شما در انقلاب فرانسه نيز نشان مي‌دهد، وقتي فقرا تصميم به جنگيدن مي‌گيرند هميشه بر ثروتمندان پيروز مي‌شوند.» به تاريخ فرانسه اشاره مي‌كرد، اما از تجربيات خودش مي‌گفت. از سال‌هاي مبارزه براي تصاحب قدرت، آن‌همزماني كه بيشتر چپ‌ها - به‌ويژه روشنفكران ماركسيست روس- مطمئن بودند دهقانان به تنهايي و بدون اتحاد با پرولتارياي شهري، هرگز به پيروزي نمي‌رسند. مائو در اين باور با آنان شريك نبود. مي‌گفت «پس از ضربه‌اي كه چانگ‌كاي‌شك در شانگهاي زد، ما پراكنده شديم. چنان‌كه مي‌دانيد، من تصميم گرفتم به دِه خودم برگردم. مدت‌ها قبل، قحطي بزرگ چانگ‌شا (مركز ايالت هونان) را ديده بودم با سرهاي بريده شورشيان بر نوك چوب‌هاي بلند، اما آن را فراموش كرده بودم. تا شعاع سه كيلومتري دِه ما، تنه بعضي درخت‌ها تا بلندي چهار متري به‌ كلي از پوست برهنه بود: گرسنه‌ها آنها را خورده بودند. با مردم محتاج به خوردن پوست درخت، مي‌توانستيم جنگجوياني بهتر از رانندگان شانگهاي و حتي باربران بندر فراهم كنيم.» اين اعتقاد او همه‌چيز را تغيير داد و مسير تاريخ چين را تعيين كرد. مي‌افزايد «در ارتش انقلابي ما، بيشتر از آنچه مي‌گويند، كارگر وجود داشت. در كيانگ‌سي خيلي آدم داشتيم. بهترين‌شان را انتخاب كرديم و براي راهپيمايي طولاني، خودشان افراد را از ميان خود انتخاب كردند... آنهايي كه با ما نيامدند به روز بدي افتادند. چانگ‌كاي‌شك بيشتر از يك ميليون نفر از آنها را كشت. ملت ما از نظامي‌جماعت نفرت داشت و مي‌ترسيد يا تحقيرشان مي‌كرد. اما خيلي زود فهميد كه ارتش سرخ از خود ملت است و تقريبا در همه‌جا از آن استقبال مي‌كرد. ارتش سرخ، دهقان‌ها را به‌خصوص در كار درو ياري كرد و آنها ديدند كه ميان ما طبقه ممتاز وجود ندارد. ديدند كه ما همه مثل هم غذا مي‌خوريم و مثل هم لباس مي‌پوشيم. سربازها آزادي اجتماعات و آزادي بيان داشتند و مي‌توانستند به حساب‌هاي گروه خودشان رسيدگي كنند. به‌خصوص افسرها حق نداشتند كه افراد را بزنند يا به آنها فحش بدهند. ما روابط ميان طبقات اجتماع را مطالعه كرده بوديم. وقتي كه ارتش حضور داشت، نشان دادن آنچه از آن دفاع مي‌كرديم دشوار نبود. دهقان‌ها چشم دارند. عده نفرات دشمن خيلي بيشتر از ما بود و امريكايي‌ها هم كمك‌شان مي‌كردند. با‌وجود اين، غالبا ما پيروز مي‌شديم و دهقان‌ها مي‌دانستند كه پيروزي ما براي آنهاست. فن جنگ كردن را بايد ياد گرفت، اما جنگ ساده‌تر از سياست است. در محل جنگ بايد افراد بيشتر يا شجاعت بيشتر داشت. گاه‌گاه چاره‌اي جز شكست خوردن نيست. فقط ميزان پيروزي‌ها بايد بيشتر از شكست‌ها باشد.» البته گاهي برخي از سربازان مائو در درستي مبارزه يا در امكان رسيدن به پيروزي نهايي ترديد مي‌كردند، اما هر بار، دشمنان‌شان با بي‌رحمي در سركوب و قساوتي كه در شكنجه و اعدام اسيران مرتكب مي‌شدند، اين ترديدها را رفع مي‌كردند. خلاصه اينكه در گذر از سال‌هاي مياني دهه 1940 ميلادي - كه مقطعي از آن در جنگ دوم جهاني گذشت - بر بخش‌هايي از سرزمين چين مسلط شدند و پيش از پايان آن دهه با فروشكستن دشمنان‌شان، حكومتي تازه را كه جمهوري خلق چين خوانده شد، تاسيس كردند. مالرو مي‌نويسد كه مائو در صحبت‌هايش زياد از ضمير «ما» استفاده مي‌كرد و آنچه را كه چندان به حساب نمي‌آورد «مرگ» بود. براي او چندان اهميتي نداشت كه در سال‌هاي جنگ داخلي و بعد در دوران تثبيت حكومت جديد و نيز در مسير اجراي سياست‌هاي بد و عجيبش، ميليون‌ها نفر (به تخميني: ده‌ها ميليون نفر) جان باختند. گويا هيچ بهايي را براي تغيير، زياد نمي‌ديد.