روزنامه جوان
1402/06/19
چند تكه كلوخ زشت به نام «شهرك ابريشم»
قول ميدهم وقتي وارد شهركابريشم ميشويد هيچکدام از حسهایتان بينصيب نخواهد ماند. شامه بويايي از بوي تعفن زبالههاي البرز در حلقه دره سهم خود را جداگانه خواهد برداشت، يعني جايي كه روزانه هزارو005تن زباله و پسماند بدون آنكه بازيافت شود، به آنجا میآورند؛ درهاي كه روزگاري قرار بوده است دستكم به شعاع01کيلومتر با كرج فاصله داشته باشد و حالا دستهاي چركين و بويناك خود را دور گردن شهركنشينان ابريشم انداخته است؛ شهركنشينهايي كه به خاطر شغل كارگري، به خاطر اينكه درآمد آنها از 51-01ميليونتومان فراتر نميرود، به حاشيه شهر رانده شدهاند. چند ساعتي كه در اين شهرك قدم بزنيد از چهره و حرفهاي آدمها متوجه حس تاريك و خشمآلود راندهشدن ميشويد. به قول يكي از ساكنان، شهركهايي مثل شهركابريشم بيشتر به تبعيدگاه شبيه هستند تا محل استانداردي براي زندگي. در اين ميان شهركابريشم يكي از بهترين سوژهها براي محققان اجتماعي است كه در اين باره تحقيق كنند كه كانون توليد نارضايتيهاي اجتماعي در حاشيه شهرها چگونه شكل ميگيرد؛ كانون توليد حس تبعيض، بيعدالتي و رشد فضاي دوقطبي در جامعه. اين شهرك 45دقيقه با پايتخت فاصله دارد وقتي وارد شهركابريشم ميشويد تنها چيزي كه نميبينيد وجه تسميه نامگذاري اين شهرك است. ابريشم در ذهن آدمي يادآور نرمي، درخشش، لطافت و زيبايي است و اين همه در شهركي كه ميتوان آن را با اختلاف- دستكم با ارزيابي و مقايسه عكسها- احتمالاً زشتترين مسكن مهر ايران ناميد، به چشم ميآيد. اگر ترافيك نباشد ميتوانيد از شهركابريشم تا ورودي غربي تهران را در فاصله زماني 45دقيقه طي كنيد، با اين حال انگار اين شهرك، دورترين نقطه از پايتخت و بخشي از محروميت مناطق مرزي است، نه يك فضاي مسكوني چسبيده به پايتخت كه بخشي از زخمي است كه بعد از يك دهه هنوز بسته نشده است.اينجاواقعاً شكل شهر است؟!
از مرد ميانسالي كه در حال خريد از يك دكه است از حال و هواي زندگي در شهركابريشم ميپرسم، دقيقاً از كلمه تبعيدگاه استفاده ميكند و ميگويد: ما به اينجا نيامدهايم، ما به اينجا پرت شدهايم. اين جمله را با لبخند تلخ و سكوت معناداري ميگويد كه ترجيح ميدهيد سكوت كنيد. چند لحظهاي بينمان سكوت ميشود و بعد ميگويد: شما در اين شهرك، شوق و شور زندگي ميبينيد؟ آدمهايي كه با پاي خود اينجا آمده باشند، اينطور راه ميروند؟ به خدا گرد گورستان را به اين شهرك پاشيدهاند. خودتان چشم داريد و ميبينيد. اينجا شكل شهر است؟
آهي ميكشد و ميگويد: از ما كه گذشت، به خدا دلم به حال اين نوجوانها و جوانها ميسوزد. ما اين طفلكها را هم نابود ميكنيم. شما در اين شهرك چه فضايي براي اين نوجوانها و جوانها درست كردهايد. ما با جوانهايمان هميشه از موضع بالا حرف زدهايم، اما شما ببينيد يك جايي در اين شهرك وجود دارد كه اين نوجوانها و جوانها آنجا جمع شوند؟ يك فرهنگسرا ميبينيد؟ يك فضاي تجاري آبرومند ميبينيد؟ دستم را ميگيرد و ميگويد اينها را ميبينيد؟ اين دكههاي كثيف و اين دستفروشها با اين وضعيت آدم را از زندگي سير ميكنند، نميكنند؟
آدمهايي كه مجبور شدهاند به اين شهرك بيايند
داستان ما و اين شهركهاي اقماري تلخ و تيره چيست؟ داستان اين است كه شهرها گران شده است و عده زيادي از آدمها ديگر نميتوانند در اين شهرها زندگي كنند. امروز براي زندگي در تهران به ويژه اگر بخواهيد با مستأجري كار را پيش ببريد، دستكم به 40ميليون تومان درآمد در ماه نياز داريد و اين درآمد از عهده بسياري از شهروندان خارج است، بنابراين آدمها مجبور به مهاجرت اجباري ميشوند، در حالي كه عملاً شهركهاي اقماري به مفهوم واقعي كلمه براي زيستن اين آدمها مهيا نشده است. آنها از چاله بيرون ميآيند و به چاه ميافتند. هزينههاي اقتصادي اندكي كم ميشود اما هزينههاي رواني و ذهني چنين زندگيای سرسامآور است. اين شهرك پر از تحصيلكرده است اما انگار
براي كارتنخوابها ساختهاند
يكي از خانمهايي كه در يكي از بلوكهاي پروژه نيارش اين شهرك زندگي ميكند، وقتي متوجه ميشود خبرنگار هستم، شروع ميكند به درددل كردن، ميگويد: اين شهرك هم مثل هر جاي ديگري، آدم خوب و بد دارد اما اینجا طوري ساخته شده است كه انگار يك عده معتاد و كارتنخواب ساكن اين شهرك هستند، در حالي كه خيلي از خانمهاي ساكن اين شهرك تحصيلات بالايي دارند. ما يك كانال فضاي مجازي داريم كه خانمهايي تحصيلكرده با مدرك فوقليسانس در آن عضو هستند. اين خانمها ميتوانستند و ميتوانند بخشي از مشكلات و گرههاي اين جامعه را باز كنند اما اتفاقاتي كه در زندگيشان افتاده از جمله دور افتادن از پايتخت و اسير شدن در اين شهرك دستوپاي آنها را بسته است؛ خانمهاي تحصيلكردهاي كه به خاطر شرايط بازار كار ترجيح دادهاند در خانهها بمانند چون هزينه و وقت رفتوآمد به تهران يا حتي كرج بالاتر از دستمزدي است كه به آنها پيشنهاد ميشود. وقتي گفتوگويمان جلوتر ميرود و از او ميپرسم چه مدركي داريد، ميگويد: من كارشناس ارشد روانشناسيام. واقعاً خجالت ميكشم دستمزدي كه مراكز مشاوره پيشنهاد ميدهند بگويم. من اسم اين كار را بردهداري ميگذارم، بنابراين ترجيح ميدهم در خانه بمانم و دستكم كار هنري انجام دهم.
او ادامه میدهد: متأسفانه هيچ نهادي در این شهرک فعاليت جدي ندارد؛ نه سازمان عمران و توسعه دارد كه بتواند شهرك را اداره دارد و نه اينكه زير نظر شهرداري كرج است. عملاً شهرك به حال خود رها شده و از طرفي ساكنان چنين شهركهايي به خاطر شرايطي كه در زندگيشان حاكم شده است عملاً صداي بلندي ندارند كه به گوش كسي برسانند و اين هم كاملاً طبيعي است. هر چقدر از مركز دور ميشويد، صدايتان ضعيفتر ميشود. چند مسئول تجربه زندگي در شهركي مثل ابريشم را دارند؟
كلماتي كه ما خبرنگارها و افراد رسانه در گزارشهايمان از آنها استفاده ميكنيم تا به واسطه آنها شرايطي را توصيف كنيم، در اغلب مواقع آدمها و مكانها، شرايط و فضا را آن گونه كه هستند، توصيف نميكنند، حتي عكسها هم اين قدرت را ندارند. گاهي بهترين توصيف فقط زماني خلق ميشود كه فرد در آن فضا حضور پيدا كند، گاهي حتي حضور چندساعته هم نميتواند، بايد در آن فضا زندگي كنيد. شايد علت اينكه امروز جاهایی مثل شهركابريشم درست در بيخ گوش پايتخت ساخته شدهاند و ابتداييترين نيازها را ناديده میگیرند، به خاطر اين است كه مديران هيچ وقت در چنين فضاهايي زندگي نكردهاند و وقتي از شهركهايي مثل ابريشم ياد ميشود، در نهايت آن را در قالب پروژه مسكن مهر و اينكه چند هزار واحد دارد و چه تاريخي به بهرهبرداري رسيده است و بعد از گذشت يكدههواندي هنوز چند بلوك و واحد تكميل نشده دارد، به ياد ميآورند. در واقع هيچ ارتباط گرم انساني شكل نميگيرد، بنابراين درد اين شهركنشينها هم به درستي لمس نميشود.
قلعههاي شني كودكان از ساختمانهاي اين شهرك زيباتر است
وقتي وارد شهركابريشم ميشويد، هيچ حسي از حسهاي شما بينصيب نميماند. بيناييتان سهم خود را به اندازه كافي از زشتي و بدقوارگي ساختمانها برميدارد، همچنان كه يكي از ساكنان اين شهرك توصيف ميكند وقتي چند ساعت در اين شهرك قدم بزنيد، ميفهميد كه اين شهرك براي زندگان نيست، دريغ از مراعات حداقلهاي استاندارد در ساخت ساختمانهايي ساده اما دستكم زيبا و اندكي چشمنواز. اگر بخواهيم حتي نه چندان سختگيرانه شرايط زندگي و كيفيت ساختوسازها و فضاسازيها در اين شهرك را با بندهاي مقررات ملي ساختمان بسنجيم، اساساً چنين شهركي از خاك سر برميآورد؟ بدون اغراق قلعههاي شني كودكان در كنار دريا بسيار زيباتر و چشمنوازتر از اين ساختمانها ساخته شدهاند. حيرت ميكنيد كه چطور چنين چيزي ممكن است؟ اين ساختمانها چرا تا اين اندازه زشت ساخته شدهاند؟ چرا نماهاي كجوكوله و فرسوده و نازيبا به شما حس ناامني ميدهد، در حالي كه بسياري از بلوكهاي شهرك يكيدو سال است كه افتتاح شده است. از نبود فضاسازي، از رنگهايي كه وجود ندارد، از فضاي سبز غایب، از زمينهاي باير بلاتكليف درون و بيرون شهرك كه فقط محل عرضاندام علفهاي هرز و سگهاي ولگردند، از فقدان يك بوستان استاندارد متناسب با جمعيت اين شهرك، از يك محل بازي براي كودكان، چند مركز خريد استاندارد و آبرومند، نه! هر چه هست دكهها و دستفروشيهاي فلافلفروشي و سيبزميني و پيازفروشي و جگركيهاست كه در جایجای اين شهرك حضور دارند.
آيا نميشد نهادي دستكم اين دكهها را به صورت غرفههايي زيبا و دائمي در قالب بازارچهاي زيبا و دائمي درميآورد كه هم رونقي به كسبوكار كاسبان ميداد و هم فضاي شهرك را اندكي تحملپذير مينمود؟ خجالت ميكشم دوستانم را به خانهام دعوت كنم
يكي از ساكنان اين شهرك ميگويد: 10سال از افتتاح اولين بلوكهاي شهركابريشم كه در قسمت ورودي شهرك قرار دارد و حالت ويلاييگونه است، ميگذرد و با وجود آنكه به خاطر تورم قيمت زمين و مسكن دو سالي است كه افرادي از پايتخت و كرج و نقاط ديگر به اين مسكن مهر كوچ كردهاند، همچنان احساس ميكنيد اين نقطه بخشي از انتهاي دنياست و از زاويه استانداردهاي زندگي حتي با آخرين نقطه استحفاظي شهرداري كرج-كيانمهر- فرسنگها فاصله دارد. خودتان ميبينيد، ساختمانهاي اين شهرك به قدري زشت ساخته شدهاند و حالت متروكه دارند كه خجالت ميكشيم به فاميل، آشنايان و دوستان بگوييم در چنين جايي زندگي ميكنيم، اميدوار بوديم به زشتي زيستن در چنين ساختمانهايي عادت كنيم. دو سال است در اينجا زندگي ميكنم و هنوز عادت نكردهام. واقعاً خجالت ميكشم دوستان و فاميلم را به میهماني دعوت كنم. چند روز پيش شوخي و جدي به يكي از دوستان ميگفتم خيلي دوست دارم به خانهمان تشريف بياوريد اما باور كنيد نميخواهم چشمتان به اين همه زشتي بيفتد.
بعد چيزي را ميگويد كه صداي خنده من و چند نفري را كه دور هم در ابتداي ورودي يكي از مجتمعهاي اين شهرك ايستادهايم و گپ ميزنيم درميآورد. ميگويد باور ميكنيد به دوستانم گفتم فقط در يك صورت حاضرم شما را به شهركابريشم بياورم، اگر حاضر باشيد به چشمتان چشمبند بزنم و هيچ چيز را نبينيد تا وقتي كه در خانهمان را باز كنم و وارد خانه شويد.
وقتي آثار خنده فروكش ميكند، يكي از ساكنان ديگر كه پسر جوان 30سالهاي به نظر ميرسد، ميگويد: درست است كه ما ميخنديم، ولي واقعاً اينها گريه دارد. اين همه شعار كرامت و حفظ شأن انساني ميدهیم، آن وقت اينها خانههايي است كه اينجا براي افراد ساختهاند.
پيامبر(ص) فرمودهاند كه حتي قبر را هم كه ميسازيد درست بسازيد، يعني نگوييد چه فرقي ميكند، حالا اينكه مرده است. كاش مهندسان، طراحان و پيمانكاراني كه اين شهرك را ساختند، اين شهرك را با این نگاه میساختند.
ساكنان اين شهرك 6ساعت در روز در راه هستند
يكي از ساكنان شهرك ميگويد: من جامعهشناسي خواندهام اما چون با ليسانس كار مرتبطي در اين باره پيدا نكردهام، نگهبان هستم. او ميگويد: حاشيهنشيني آن هم به اين شكل رنجآوري كه به مردم تحميل ميشود تبعات رواني زيادي دارد، البته حاشيهنشيني اگر به شكل درست آن اجرا شود، نه تنها بد نيست بلكه تأمينكننده سلامت ذهني آدمهاست اما خودتان را بگذارید جاي كسي كه فقط براي رفتوآمد به محل كارش در تهران مجبور است شش ساعت در روز در راه باشد، شش ساعت حدود يك شيفت كاري است. اين پديده واقعاً رنجآور است، چون چنين آدمي بسيار زود به فرسودگي ميرسد. من آدمهاي زيادي را از بلوكهاي شهرك ميبينم كه واقعاً از اين ساعات طولاني رفتوآمد خسته شدهاند اما اينها در جامعه ما براي كسي مهم نيست.
ميپرسم اين شش ساعت را چطور محاسبه ميكنيد؟ ميگويد حتي به فرض كه كسي در اين شهرك خودروي شخصي داشته باشد و بخواهد با مترو به تهران رفتوآمد كند. مترو هزينه كمتري دارد و حتي به لحاظ زماني هم بهصرفه است، چون ترافيك داخل تهران خودش يك معضل بزرگ است. از شهرك تا متروی گلشهر نيمساعت راه است و از متروی گلشهر با قطار به ايستگاه متروی صادقيه، حدود يك ساعت و از آنجا يك ساعت طول ميكشد شما با جابهجايي سه يا چهار خط به ايستگاه محل كارتان در مركز يا شمال، شرق يا جنوب تهران برسید. معمولاً در اين ميان 20دقيقه تا نيم ساعت هم پيادهروي داريد.
نماي ساختمانها هر لحظه ممكن است فرو بريزد
شهركابريشم پروژهها و بلوكبنديهای مختلفي دارد. در واقع هر قسمت دست يك پيمانكار بوده است و هماهنگي و هارموني در ساختوسازها ديده نميشود. در طول بازديدم وارد يكيدو مجتمع ميشوم و به نماي بلوكها نگاه ميكنم و ميبينم ورودي بلوكها از ابتداييترين اصول زيباييشناسي بيبهرهاند. صحبت سر سادهبودن نيست. صحبت سر اين نيست كه اين ساختمانها سادهاند و لاكچري و لوكس ساخته نشدهاند. ميتوان ساختمانهايي را ساده اما زيبا ساخت.
وقتي به نماي ساختمانها نگاه ميكنيد حس ناامني سراغتان ميآيد. انگار كه اگر الان ساختمان نريزد، چند دقيقه بعد فرو خواهد ريخت. چرا اين حس را دريافت ميكنيد؟ چون عملاً در اين ساختمانها نمايي به كار نرفته و همه چيز سرهمبنديشده به نظر ميرسد. يكي از ساكنان كه كنارم ايستاده با انگشت بخشي از نماي ساختمان را در طبقات بالا كه طولی نمیکشد فرو بريزد، نشانم ميدهد و ميگويد: باور كنيد هر وقت از اينجا رد ميشوم و چشمم به اين نقطه ميافتد، ميترسم كه نكند يك روز اين بخش نما بر سر كودكاني كه اينجا بازي ميكنند فرو بريزد. بارها به پيمانكار هم گفتهايم اما پيمانكار ميگويد ما تعهدي درباره نما نداريم، در حالي كه عملاً نمايي ساخته نشده است. من از شما ميپرسم ساختمان نما نميخواهد؟
ساكن ديگري در همين مجتمع كه بلوكهاي آن به نام ماههاي شمسي نامگذاري شده است، ميگويد: من مسكنهاي مهر مختلفي را در فاز 11پرديس، در پرند، در كاشان و جاهاي ديگر ديدهام. واقعاً هيچ كجاي كشور فكر نكنم چنين پديدهاي اجرا شده باشد. واقعاً حيف اين اسم زيبا كه روي اين شهرك گذاشتهاند.
سایر اخبار این روزنامه
پروژه تحميلي تلآويو براي براندازان
۲۸ شهریور پایان مهلت خلع سلاح تجزیهطلبها در عراق
سايه جنگ سوم بر آسمان «قرهباغ»
اول تا سوم دبستان با یک معلم
تزریق آب به سفرههای زیرزمینی علیه فرونشستها
مرض چپروی در اصلاحطلبان
۲۲۴۱ کشته و زخمی در زمینلرزه مراکش
چاپ پول بدون پشتوانه متوقف شد
میگفت تحمل جسارت به حرم بیبی را ندارم
خطر جدي بيخ گوش تكواندو
چند تكه كلوخ زشت به نام «شهرك ابريشم»
زنان پویانماییساز ايراني جسور، خلاق و ايدهپرداز هستند
پیشنهادهای جهانی ایران علیه گردوغبار