«غربزدگی» او همچنان با آزمندي استعمار مي‌ستيزد

زنده‌ياد جلال‌‌آل‌احمد، امسال 100 ساله مي‌شود. به شهادت بسا اهالي انديشه و فرهنگ او در عداد معدود روشنفكران و نويسندگان ايراني ا‌ست كه همچنان زنده‌ مي‌نمايد و با ميراثش جريان‌سازي مي‌كند. شايد بتوان راز جاودانگي انديشه آل‌احمد را پس از گذشت اين همه سال در دو خصيصه صراحت و صداقتش خلاصه كرد، صراحتي ناب و فاقد عقده كه گريبان دوستان و دشمنانش را در دوره حيات و مماتش گرفت و او را تا امروز در معرض ارزيابي‌هاي مثبت و منفي قرار داد. در اين مقال قصد بر آن است تا با نظري كلي بر پاره‌اي از آثار ‌آل‌احمد ديدگاه ديگر همگنان و مراودان وي را نسبت به شيوه تفكر آن نويسنده و روشنفكر معاصر، مورد خوانشي تحليلي قرار دهيم. اميد آنكه مفيد‌ آيد.

يك زندگي سراسر جنب و جوش
زنده‌ياد جلال‌آل‌احمد، در خانواده‌اي روحاني چشم به جهان گشود. او در دوره ‌دبيرستان به اجبار پدر و براي آموختن دروس حوزوي به مدرسه مروي تهران رفت، اما در كنار آن به مطالعه انديشه‌هاي شريعت سنگلجي و احمد كسروي نيز پرداخت و نشريات حزب توده را از نظر دور نمي‌داشت. پس از اخذ ديپلم و باز هم به اجبار پدر راهي حوزه علميه‌ نجف شد، اما پس از سه ماه بازگشت، تغييرات اعتقادي بسياري در انديشه و رفتارش مشاهده شد. آل‌احمد در سال۱۳۲۲، براي تحصيل در رشته ‌ادبيات فارسي راهي دانشسرا‌ي عالي شد و يك‌سال بعد به حزب توده پيوست و تا سال۱۳۲۶، مدير داخلي ماهنامه مردم به سردبيري احسان طبري و مديرداخلي هفته ‌نامه بشر (ارگان دانشجويان حزب توده)، به مديريت نورالدين كيانوري شد. پيوستن جلال به حزب، موجب انقطاع او با خانواده و اعتقادات و باورهاي مذهبي‌اش شد تا جايي كه به تشويق صادق هدايت و احسان طبري، به ترجمه كتابي الحادي پرداخت. اين رفتارها اما در انديشه و عمل آل‌احمد ماندگار نبود و او با ديدن چهره ‌واقعي حزب توده در سال۱۳۲۶ از آن انشعاب كرد و در پي آن بيشتر به فعاليت‌هاي ادبي پرداخت. آل‌احمد در ۹اسفند۱۳۳۱ و محاصره خانه دكتر مصدق به سخنراني و دفاع از او پرداخت. با اين همه او پيش از 28 مرداد و از سر گذراندن تلاطم‌هاي بسيار از جنب‌و‌جوش حزبي دوري كرد، در حالي كه هيچ گاه تفكر سياسي خويش را از دست نداد. او در اين دوره، بازنگري عميقي در بنيادهاي فراموش‌ شده انديشه و تربيت خويش داشت و ماحصل آن كتاب «غربزدگي» شد، اثري مملو از جهان‌بيني و اميدواري نويسنده به ذخائر فرهنگي ملي و مذهبي. اين كتاب از زمان انتشار تا به امروز، محل بحث و مناقشه بسيار قرار گرفته است. آل‏احمد روشنفكر حقيقي را كسي مي‌دانست كه ادعاهاي بزرگ ندارد، اما همگام با مردم از مصائب جامعه مي‌گويد، آنها را از شرايط زمانه آگاه مي‌كند و راه آينده بهتر را نشان مي‌دهد. جلال با ديدن غفلت برخي نخبگان از حضور امپرياليسم و استحاله فرهنگي در ايران، نگاه منتقدانه خود به مسير روشنفكر غربگراي ايراني را آشكار ساخت. نظرات متناقض برخي از هم‌عصران آل‌احمد نسبت به وي بيشتر به همين رويكرد ارتباط دارد.


از غربزدگي فرديد تا غربزدگي آل احمد
احمد فرديد و جلال آل‌احمد از دير زمان تا درگذشت جلال، همنشين يكديگر بودند. فرديد پس از درگذشت جلال، بارها او را مورد ارزيابي و البته تحسين قرار داد. بسياري از هم‌عصران و دوستان اين دو متفكر معتقدند كه براي اولين بار كلمه «غربزدگي» را از احمد فرديد شنيده‌اند. عبدالله‏ انوار مي‌گويد: «زمستان سال۱۳۳۵ در باشگاه معلمان، انجمني فلسفي برگزار شد و فرديد براي اولين بار، اصطلاح غربزدگي را در آنجا به كار برد و جلال آن را اتخاذ كرد و رساله غربزدگي نوشت... .» جلال‌آل‏احمد نيز به اين موضوع اذعان كرده است: «همين‌جا بياورم كه من اين تعبير غربزدگي را از افادات شفاهي سرور ديگرم حضرت احمدفرديد گرفته‌ام...» اما مفهوم غربزدگي در ديدگاه آن دو متفاوت بود. فرديد غربزدگي را حوالتي تاريخي دانست كه شامل همگان مي‏شود و تنها با تموجي تازه در عرصه تاريخ از بين مي‏رود، اما آل‌احمد آن را بيشتر منتسب به قشر روشنفكر جامعه مي‏دانست و راه علاج آن را ايستادگي، آگاهي و مقاومت جمعي براي رهايي از نفوذ سياسي، اقتصادي و فرهنگي غرب مي‏پنداشت. راه ديگري كه آل‌احمد براي رهايي از غربزدگي ترسيم مي‌كرد، توجه به پيشينه بومي و ديني بود، اما فرديد سرآغاز غربزدگي را فلسفه يونان باستان مي‌دانست و معتقد بود با ظهور آن در جهان، شرق به محاق رفت و غرب آغاز گشت و پس از آن ديگر تمام نشد و تأثيرش را در طي قرون مختلف بر جوامع بشري گذاشت. تفاوت اساسي نگاه آل‌احمد با فرديد، در اين نكته خلاصه مي‌شود كه آل‏احمد موافق احياي اعتقادات گذشته براي مقابله با غربزدگي بود. مجموعه اين عوامل باعث گشت احمدفرديد بارها تأكيد كند آنچه جلال‌آل‌احمد در كتاب غربزدگي نگاشته، متفاوت از آن است كه خود از اصطلاح غربزدگي در نظر دارد. وي در توضيح غربزدگي مي‏گويد: «غربزدگي يعني پذيرش قهري تمدن و فرهنگ غرب و پيروي بي‌چون و چرا از آن بدون رشد به مرحله خودآگاهي‌اي كه غربيان به آن رسيده‌اند. پيداست كه رنسانس ما آن را غربزدگي مي‌ناميم با مقتضيات قهري تاريخ چون استعمار و لوازم آن همزاد و همراه بوده است و برخلاف آنچه آل‌احمد در اين زمينه نوشته، نكوهش از غربزدگي مستلزم ستايش دوره پيش از مشروطه و آرزوي خام بازگشت به شريعت مآبي قلابي گذشته نيست... .» اين در حالي است كه تأكيد آ‏ل‏احمد بر بازگشت به معتقدات ديني بود و نه شريعت مآبي قلابي مورد نظر فرديد.
شريعتي و دلدادگي او به مشرب جلال
به شهادت اسناد، نخستين ديدار جلال آل‌احمد و علي شريعتي، بس شورانگيز بوده است. در آن ديدار شريعتي شيفته انديشه و منش آل‌احمد گشت و موجبات ديدارهاي بعدي تا مقطع وفات ‌آل‌احمد فراهم شد. شريعتي، ‌آل‌احمد را روشنفكري شجاع، صادق، صريح، مبارز و مجموعاً كم‌بديل مي‌دانست كه به مبارزه با استحمار و استثمار غرب و سرمايه‌داري برساخته آن پرداخته است. او معتقد بود كه جلال، عليه تمامي ارزش‌هاي پوشالي ساخته و پرداخته در ميان روشنفكران قيام كرده و به خاطر ترس، تن به سكوت و تمكين نداده، بلكه حقيقت را با چشم باز ديده و فهميده و براي فهماندن آن به سوي مردم شتافته است. شريعتي درباره احترام آل‌احمد به ارزش‌ها و اعتقادات مردم در جامعه ايراني مي‌گويد: «آدم بزرگ كه مي‌شود گستاخ مي‌شود، آنچنان كه خودش را مرجع و بر مردم تحميل مي‌كند و ارزش‌هايي كه مردم به آنها معتقدند را كنار مي‌گذارد، با آنها درمي‌افتد و به آنها حمله مي‌كند، اما جلال چنين نكرد. قدم‌هاي جلال، طليعه‌ يك فهم تازه و بازگشت روشنفكران به ميان مردم بود. او حج كرد و حج‌نامه نوشت. روي اعتقادات ديني و ملي كه ديگر روشنفكران آنها را كنار گذاشته بودند، تكيه كرد و غربزدگي نوشت... .» تأثير جلال بر شريعتي آنقدر عميق بود كه در سال۱۳۵۱ و در يك سخنراني گفت: «بعد از مرگ جلال يك حال روحي خاصي پيدا كردم كه هنوز از عزاي او بيرون نيامدم و درست حس كردم خبر درگذشت خودم را شنيدم!... .» شمس‌آل‌احمد نيز ارادت قلبي دكتر شريعتي نسبت به برادرش را تأييد مي‌كند. در سال۱۳۴۸، اولين ديدار شمس‌آل‌احمد و دكترشريعتي در مراسم سالگرد جلال در دانشگاه فردوسي پيش‌ مي‌آيد و او با انديشه و قلم شريعتي آشنا و متوجه شباهت قلم او به برادرش مي‌شود و پس از درگذشت ‏شريعتي به تكثير و انتشار آثار او مبادرت مي‌ورزد.
گلستان، بدگويي به آل احمد در قالب نقد
ابراهيم گلستان به تازگي و در تاريخ ۳۱ مرداد۱۴۰۲درگذشت. نامبرده تا آخرين مصاحبه، نقدهاي تند و گاه دوراز انصاف خود را از جلال آل‌احمد دريغ نكرد و بيشتر اين نكات را در جزوه «نامه به سيمين» آورد. در اين نامه، گلستان انسان را به سمت شك مي‌برد، شك به هرچيز و هركس و از اين جنبه مي‌توان در شخصيت و كارنامه وي نيز شك‌هاي بسيار آورد كه برخي از آنان نيز جامه‌صحت بر تن مي‌كنند و مهر تأييدي مي‌شوند بر بدبيني‌ها و بدگويي‌هاي گاه و بيگاه گلستان از ديگران و به خصوص جلال‏آل‏احمد. در سال‌هاي اخير گلستان تلاش كرد تا ‌آل‌احمد را يك ضد روشنفكر منفعل با شخصيتي سست و سطحي نشان دهد. اين در حالي است كه نامبرده، سال‌ها اثري خلق نكرده بود و عده‌اي او را دخيل بسته به آثار خويش در قديم مي‏دانستند. گلستان هيچ‌گاه آل‌احمد را يك ماركسيست حقيقي ندانست، چراكه وي هرگز از مذهب انقطاع كاملي نداشت. او راجع به كتاب «غربزدگي» آورده است: «غربزدگي نوشته‌اي بي‌انديشه، از روي حسي نابينا با وصله‌كاري و ناخنك‌زدن به حرف‌هاي گوناگون با استنباط‌هاي خام بدوي افتاده روي كوره راه درآمد. وقتي غربزدگي درآمد از خنده روده‏بر شدم! آخر اين استدلال‌ها چه بود؟ براي يك ناله از فشار تغييرات؟ اصل درد ناموجه بود و حاجت نداشت به يك رشته جعل علت و برهان... .» او در باره «مدير مدرسه» و «سرنوشت كندوها» نيز به همين راه مي‌رود و معتقد است كه آل‌احمد عيوب اساسي را نمي‌بيند و درد‌هاي اجتماعي را حدود حقير بازتاب مي‌دهد و در هيچ كدام از نوشته‌هايش استفاده از اصول بحث و استدلال رعايت نمي‌شود و از ميان همه اينها تنها به سطح بسنده مي‌كند و هيچ كوششي براي تجزيه درد و علت و حل مسئله پيدا نمي‏كند. گلستان در كنار تمامي نقد‌هايش، اوج فعاليت ادبي آل‌احمد را در «مديرمدرسه» و «خسي در ميقات» مي‌داند. باور گلستان بر اين بود كه جلال در آثارش، نوعي بلندپروازي، هيجان آني و «حس بي‌مهار» دارد و اين مسائل او را از غربال افكار و رسيدن به تعمق منع مي‏كند. شايد بتوان عدم صداقت گلستان در نقد آل‌احمد را در آنجا يافت كه وي جلال را شخصيتي مدعي در روشنفكري و در پي خودنمايي مي‌پنداشت! اين در حالي است كه‌ آل‌احمد در طول زندگي كوتاهش، هيچ‌گاه دست از آگاهسازي برنداشت و در حد توان، مسئوليت اجتماعي فهميدن و فهماندن را نفي نكرد و همين امر باعث شد كه كتاب‌هايش پس از سال‌ها، هنوز مخاطب گسترده‌اي داشته باشد.
انوار، راوي صداقت يار ديرين
عبدالله‌انوار و جلال‌آل‌احمد در دانشسراي عالي با يكديگر آشنا شدند و از آن پس، دوست و همراه يكديگر بودند. هم از اين روي دكتر انوار همواره شاهدي بر انديشه و عمل آل‌احمد به شمار مي‌رفت. انوار درباره انشعاب جلال از حزب‌توده مي‌گويد: «وقتي جلال احساس كرد كه حزب توده سرسپرده روس‌هاست، با خليل ملكي انشعاب و در وقايع مربوط به ملي‌شدن صنعت‌نفت و خروج انگليسي‌ها تلاش كرد... .» برخلاف گفته‌ها‌ي ابراهيم گلستان، دكتر انوار جلال را شخصيتي شريف، شجاع، داراي قلمي مؤثر، مبارز و منتقدي آگاه به رژيم گذشته مي‏دانست و معتقد بود، جلال درد را درك و تلاش مي‌كرد تا مشكلات را اصلاح كند. او نقل مي‌كند: «بعد از انتشار كتاب نفرين زمين، پرويز ثابتي نفر دوم ساواك تماس مي‌گيرد و مي‌خواهد با آل احمد جلسه بگذارد و در آن جلسه به آل احمد مي‌گويد آيا مي‌دانيد اين مقاله‌اي كه نوشتيد چقدر خطرناك است؟... .» او همچنين راجع به خصوصيات اخلاقي دوستش اضافه مي‌كند: «جلال فردي مهربان و بي‌غرور بود كه به شاگردان، جوانان و ساير روشنفكران كمك مي‌كرد تا در راه صحيح قرار گيرند. ادبيات روس و فرانسه را مي‏خواند و در حد توان ترجمه مي‏كرد تا در اختيار ديگران قرار گيرد. با دوستان و منتقدانش رابطه خوبي داشت و پذيراي نقد ناقدان بود... .» انوار درباره كتاب غربزدگي بر اين باور است: «نسل جديد مي‌گويند جلال با غربزدگي مي‌خواست غرب ستيزي كند، اما جلال يگانه كسي است كه من از او دفاع مي‌كنم. او از افرادي است كه وارد سياست ايران شد و دست آخر به اين رسيد كه بايد راه‌حلي اساسي پيدا كرد. حرف اصلي او اين بود كه مال‌اندوزي، حرص براي احراز مناصب حكومتي و در يك كلام وارونگي ارزش‌ها، شرافت انساني را پايين آورده است. او در پايان عمر به اين نتيجه رسيده بود كه ارزش خوب‌ ما ارزش مذهبي است، زيرا ضمانت اجرايي در جهاني ديگر را دارد... .»
انورخامه‌اي، جلال را به رغم دگرگوني داراي اصولي ثابت مي‌دانست
دكتر انورخامه‌اي از دوستان جلال‌آل‌احمد و آخرين بازمانده گروه۵۳نفر بود و جلال از طريق او و نورالدين كيانوري عضو حزب توده شد. خامه‌اي مهارت در نگارش، برخورداري از سبك در بيان انتقادي، اشتياق به يادگيري، فهم صحيح از اوضاع جامعه را از ويژگي‌هاي آل‌احمد مي‌دانست. او معتقد بود كه جلال در ابتدا مي‌پنداشت كه حزب در راستاي اهداف ملي فعاليت مي‏كند، اما بعد از پي‏بردن به ماهيت اصلي اين جريان، از آن انشعاب كرد. انورخامه‌اي در توصيفات خود پيرامون او چنين آورده است: «آل احمد عقايد سياسي‌اش هم البته جنبه مذهبي داشت. جلال آدمي بود كه هم از خانواده مذهبي بود و هم خودش اعتقادات مذهبي داشت، حتي بعد از اينكه خليل ملكي او را جذب كرد، اعتقادات سياسي‌اش هم جنبه مذهبي داشت، يعني مي‌گفت شاه كافر است و به خاطر همين كفر نبايد باشد... .» انورخامه‌اي كه ادوار مختلف زندگي آل احمد را شاهد بود، اعتقاد داشت كه او در عين دگرگوني و تطور بنيان‌هاي ثابتي در انديشه دارد: «هم جلال‏آل‏احمد، هم خليل‏ملكي، هم من و هم ديگران يك سرنوشت مشابه داشتيم. اول به توده رفتيم و بعد جدا شديم. ارزش كار به همين بود، اينكه براي ايران به سمت توده رفتيم و بعد باز هم براي ايران از توده جدا شديم... .» او همچنين اذعان داشت كه جلال، عقيده را براي بهبود وضعيت عمومي مي‌خواست و هيچ‌گاه در پي منفعت شخصي نبود و همين امر باعث شد كه به هنگام درك غربزدگي از آن بگويد و با غربزدگي مقابله كند: «به نظر من كتاب غربزدگي اثر باارزشي است. البته آنطور كه در ذهنم مي‌گذرد، اين واژه را ابتدا آل‏احمد مطرح نكرده و پيش از او هم طرح شده است. من از ابتدا به جلال نزديك بودم و او هم همواره نسبت به من حسن نيت داشت. بنابراين مي‌توانم درباره او، نظري نسبتاً واقعي بدهم. جلال يك آدم ميهن‌پرست بود و علايق ملي داشت و هر كاري هم كه مي‌كرد، به خاطر پيشرفت ايران بود. من براي آل‏احمد ارزش زيادي قائل هستم، چون يك انسان ملي و آزادي‌خواه بود كه خواهان پيشرفت و بزرگي ايران بود. به نظر من اين كتاب را هم در همين راستا نوشت و ارزش كار او به همين صداقت در هدفش مرتبط است... .»
دستغيب بر اين باور است كه موضوع غربزدگي همچنان تازه مي‌نمايد
عبدالعلي‏دستغيب دانش آموخته فلسفه، منتقد ادبي و از معاشران جلال آل احمد بوده است. وي در كتاب نقد آثار جلال‏آل‏احمد مي‌نويسد: «غربزدگي كتابي بسيار بحث برانگيز، شايان توجه دقيق و بسيار قابل نقد در بخش‌تاريخ كه پس از گذشت سال‌ها همچنان تازه است و گفت‌وگو برانگيز در طرح گونه‌اي بيماري و علت جويي آن و نمودن راه چاره. آل‏احمد آن را بيماري مي‌خواند و مرادش از طرح مسئله، رهايي مردم جهان سوم از زير يوغ استعمار است. او مشكل را از قطب فردي به قطب اجتماعي مي‌برد و در تحليل آخر راه چاره را در دين مي‌جويد. به صورت كلي مي‌توان آل‏احمد را جزو آن دسته از مخالفين با غربزدگي دانست كه معتقدند بايد تمدن و علم جديد را اخذ كنيم و در همان زمان براي رستگاري شرق، مبارزه اجتماعي را فرونگذاريم. آل‏احمد در نظر كردن به اروپا و غرب، بيشتر نگران آزمندي‌هاي استعماري است كه در ۳۰۰ سال اخير، اين همه آشوب در جهان به پا كرده و فرهنگ‌هاي بومي را در خطر افكنده است. او مسئله غربزدگي و اروپايي‏گري را تا ژرفاي شهر و روستا به بحث مي‏گذارد و در آغاز كتاب، قطب اقتصادي- سياسي جهان را تعريف مي‌كند. غرب قطب نخستين است، يعني سازنده ماشين كه در جوامع آن رفاه است و در قطب ديگر يعني جهان سوم - كه مصرف كننده صنايع غرب است و مواد خامش به يغما مي‌رود- عكس اين جريان مشاهده مي‌شود. منظور او از غرب فقط اروپا و امريكا نيست، بلكه ژاپن را كه سازنده و صادركننده صنايع و ماشين است، جزيي از غرب به شمار مي‌آورد و نتيجه گسترش تكنولوژي و استعمار را گودالي پرنشدني بين دو قطب به وجود آمده مي‏بيند. آل‏احمد در سرگذشت‏كندوها، نون‏والقلم، نفرين‏زمين و ديگر آثارش نيز نشان مي‌دهد كه تمدن استعماري غرب، فرهنگ بومي را از ريشه در مي‌آورد و با سلب شخصيت از مردم جهان راه را براي رسوخ انديشه‌هاي خود هموار مي‌كند. او در اين كتاب تلاش مي‏كند تا ريشه درد را بررسي كرده و به طرح و نقد موضوع بپردازد و يقيناً انتقادهاي بنيادي او به كتابش ارزش اجتماعي مي‏دهد... .»