درسي از ۱۱ سپتامبر

۱۱ سپتامبر كه رخ داد، عموم افراد به اين نتيجه رسيدند كه دنياي كنوني ما دچار يك تحول جدي خواهد شد و چنين هم شد، ولي آن تحول ديري نپاييد. آغاز اين تحول با حمله به افغانستان و برچيدن حكومت طالبان بود. خيلي زود اجرا و به نتيجه رسيد، شايد زودتر از آنچه تصور مي‌رفت. در ايران نيز برخي از يك حيث خوشحال بودند كه چنان حكومت مرتجعي در شرق كشور منقرض شده است و از اين حيث تاسف مي‌خوردند و حتي به زبان مي‌آوردند كه، حالا كابل هم پاريس مي‌شود و ما همچنان در تهران خودمان خواهيم بود. دو سال بعد هم كه به عراق حمله شد، اين كليشه را براي بغداد به كار مي‌بردند. اگر آن روز كسي پيدا مي‌شد و پيامبرگونه ادعا مي‌كرد كه در دهه بعد همين طالبان برمي‌گردد و بساط امريكايي‌ها و دولت ساخته شده آنان را برمي‌چيند، قطعا همگان به او مي‌خنديدند و آن را ناشي از جهالت گوينده مي‌دانستند ولي در عمل ديديم كه چنين شد. چرا؟ به اين دليل ساده كه جامعه موم نيست كه به هر شكلي بخواهيد بتوانيد در آوريد. نيروهاي بيروني تا حد محدودي توانايي تاثيرگذاري دارند. اتفاقا كساني هم كه تحولات داخل كشورها را به دست‌هاي بيگانه و خارجي نسبت مي‌دهند دچار همين خطا مي‌شوند. اگر ايالات متحده مي‌توانست تغيير اساسي در كشوري چون افغانستان ايجاد كند، بايد طي دو دهه و با آن همه هزينه و قدرت آنجا را مطابق ميل خود آباد مي‌كرد ولي نتوانست. اگر نتوانست در افغانستان اراده خود را حاكم كند، به‌طور قطع قادر به ايجاد تحولات عميق در كشورهاي ديگر هم فراتر از ظرفيت داخلي آنجا نيست. تحولات جوامع انساني ناشي از پويایي خاص  و دروني آنها است كه البته از خارج هم تاثير مي‌گيرند ولي اين تاثيرات به نسبت فرعي و حتي بطئي است. ملتي كه سرنوشت خود را در اراده ديگران جست‌وجو كند، ذليل و خوار خواهد شد.  در برابر نيز صاحبان قدرتي كه تحولات دروني جامعه خود را كم‌اهميت بدانند و بخواهند آنها را ناشي از دخالت يا اراده بيگانگان بدانند، موفق نخواهند شد و به خطا خواهند رفت. نكته آموزنده در ماجراي افغانستان اين است؛ به همان اندازه كه بايد در نفي دخالت و حضور بيگانگان ثابت‌قدم بود، به همان اندازه بلكه بيشتر بايد تحولات داخلي و درونزاي جامعه را محترم شمرد و با آن همنوايي كرد. اين دو رويكرد دو روي يك سكه هستند. به ميزاني كه تحولات داخلي را اهميت ندهيم افكار عمومي و مردم را منفعل و نااميد مي‌كنيم و نگاه‌شان معطوف به خارج مي‌شود و زمينه حضور بيگانگان از اين طريق فراهم مي‌شود. برعكس اين گزاره نيز حقيقت دارد. به ميزاني كه بيگانگان حضور پررنگ پيدا كنند و بخواهند تحولات برونزا را به جامعه قالب و غالب كنند، بخش مهمي از نيروهاي جامعه را به واكنش منفي در برابر تحولات تحريك خواهند كرد. 
۱۱ سپتامبر كه با پذيرش گزاره صدور دموكراسي در سال ۲۰۰۱ آغاز شده بود در ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۳ و با خروج آخرين سرباز امريكايي از افغانستان و با اعلام شكست اين رويكرد پايان يافت. از اين نظر جريان 
۱۱ سپتامبر مي‌تواند دستاورد خوبي براي كشورهاي در حال توسعه باشد كه تنها راه رهايي آنان نه در تقابل با جهان و انزواي از آن است، همچنان كه پيش از 
۱۱ سپتامبر در افغانستان بود و نه رفاه و پيشرفت آنان مي‌تواند محصول دخالت قدرت‌هاي جهاني باشد. پذيرش اين آموزه نه فقط نزد كشورهاي در حال توسعه، بلكه براي كشورهاي پيشرفته نيز ضرورت دارد كه ظاهرا آن را پذيرفته‌اند.