روزنامه جوان
1402/06/27
روز باشکوه شهر کوچک
آنروز بچههای اندیمشک منتظر میهمانان عزیزی بودند؛ میهمانانی که روزهای قبل در اوج گرمای مردادماه این شهر گرمسیری بارها برای استقبال از آنها تا ایستگاه راهآهن رفته، اما هربار ناامید برگشته بودند. اما ظاهراً خبرهای آنروز خوشحالکننده بود که گوسفند هم برای قربانیکردن آورده و جلوی پایگاه شهید جواد زیوداری را آبوجارو کرده، چای گذاشته و شربت درست کرده بودند. گروهی با ماشین به راهآهن رفته و عدهای هم خودجوش گل و شیرینی و هدیه به دست به پایگاه آمده بودند.حالا لحظات نفسگیر شده و کسی گرمای بالای ۵۰ درجه را احساس نمیکند. همه در جنبوجوشاند. همه نگاهها به در مؤسسه است تا ماشین از راه برسد و میهمانان عزیز را با خود بیاورد. گوسفند برای قربانی هم آماده است. بالاخره انتظارها به پایان میرسد و در میان دود اسپندها و صدای صلواتها و شادی و خنده مردم و جوانان در روز میلاد امام محمدباقر علیهالسلام میهمانان عزیز میرسند....
***
حالا حتماً همه شما دارید حدس میزنید که این میهمانان عزیز چه کسانی هستند؟ شهید؟ با ماشین سواری؟! در میان خنده و شادی مردم؟! نه! یک مسئول بلندپایه دولتی و استانی؟ نه! یک سلبریتی؟ استقبال در یک پایگاه با بچههای مسجد؟ با اسپند و کندر و گوسفند؟! نه! میتوانیم باز هم دایره احتمالات را زیاد و زیادتر کنیم. اما بعید است حالا حالاها به جواب درست برسید. جواب حتماً شگفتزدهتان خواهد کرد. کتاب! بله کتاب. کتابهایی که به تازگی به زیور طبع آراسته شده و جمع زیادی از مردم و جوانان این شهر را ذوقزده کرده است. کتابهای «پلاکت کو؟» و «حبیبِ ممدآقا» با هم از زیر چاپ خارج شده و با هم به اندیمشک زادگاه سوژههایشان رسیدهاند. یکی درباره جنگ و دفاع مقدس و دیگری درباره جبهه مقاومت و دفاع از حرم، یکی درباره ایران اسلامی و یکی درباره امت اسلامی. یکی خاطرات شفاهی خانم سیده فاطمه موسوی امدادگر جهاد سازندگی و بیمارستان راهآهن اندیمشک در دوران دفاع مقدس و به قلم خانم معصومه پاپی و دیگری زندگی شهید مدافع حرم حبیب رحیمیمنش به قلم آقای روحالله قلاوندی.
البته در موضوع مانحنفیه، فرقی نمیکند که کتابهای مزبور چه نام دارد، درباره چه کس یا کسانی است و بهدست چه کس یا کسانی نوشته شده است؛ مهم این است که دو نویسندۀ غیرتهرانی با تشویق یک ناشر دلسوز دست به قلم شدند تا روایت فرزندان شهیدشان را بنویسند و نوشتهاند و خوب و جذاب نوشتهاند و مایه افتخار شهر و دیارشان شدهاند و مردم را گل و شیرینی و هدیه به دست به پایگاه بسیج کشاندهاند و با شور و شادی به استقبال نشاندهاند و روزی تاریخی در این شهر رقم زدهاند. گیرم که مسئولان بیمارستان متروکه اندیمشک حاضر نشده باشند که این روایتگری و برنامه در محل اصلی سوژه برگزار بشود. پشت دیوارهای بیمارستان را که از بچههای آتش به اختیار جبهه فرهنگ نگرفتهاند!
***
بیایید یک جور دیگر تصور کنیم. تصور کنیم این اتفاق در یکی از روستاهای یکی از کشورهای اروپایی مثل هلند و فرانسه و ایتالیا، یا نه در آسیای دور و امریکای لاتین اتفاق افتاده بود و بعد روشنفکران و اصحاب رسانه ما چقدر از خود بیخود شده و آب از لبولوچهشان جاری شده و چقدر بهبه و چهچه کرده بودند که ببینید مردمی که قدر فرهنگ را میدانند و برای چاپ یک کتاب چه شادمانیها که نکردهاند و.... اما در اینجا به جز در صفحه شخصی یکی از نویسندگان محلی بازخوردی نداشته، نه اداره فرهنگ و ارشاد کاری کرده نه سازمان تبلیغات اسلامی، نه صداوسیما فیلم و خبر رفته نه روزنامههای سراسری، نه سلبریتیها خودشان را برای این اتفاق خرج کردهاند و نه مدعیان دیگر خودشان را برای آن کشتهاند. هیچ و هیچ. به جز عاشقان فرهنگ و ادبیات مقاومت در یک پایگاه گمنام بسیج مردمی.
دو سه روز دیگر سالگشت هفته دفاع مقدس است؛ و حتماً و به درستی باز هم درباره کتابهای خوب جنگ و دفاع مقدس سخن خواهند گفت و ناشرها چاپ چندم و تیراژهایشان را به رخ هم خواهند کشید. اما هنوز هستند خاطراتی که در کوچه و خیابانهای شهرهای دور خاک میخورند و نویسندگانی که حمایت نمیشوند و حماسههای بزرگی که دیده نمیشوند. آقایان مسئولان فرهنگی! این وجه قضیه را هم ببینید حتی اگر قرار باشد برای پر کردن رزومه و نشان دادن عملکردتان باشد نه آن بندههای خدایی که زحمت میکشند و تولید میکنند. ممنونیم!
سایر اخبار این روزنامه
حدیث نفس هممیهن پس از شکست فتنه
جماران علیه اندیشههای امام!
خانواده، دال مرکزی برنامه هفتم توسعه است
«نوجهان» کار کارستان دهه هشتادیها
خانهات آباد گندمکار
لزوم درایت مدیریتی در پاداشهای استانی
پاسخ فوری به اروپا با تعلیق ۸ بازرس آلمانی و فرانسوی
رضا پهلوی: مردم به من لاو میورزند!
حمایت هیجانی از شعر و ادب فارسی راه به جایی نمیبرد
دو روی سکه تحریمهای رسانهای
داغ نقره!
داغ نقره!
روز باشکوه شهر کوچک