آسفالت رونالدو!

تصور کنید اعضای خانواده‌ای فقط وقتی قانع می‌شوند که ریخت‌وپاش‌های خانه را جمع‌وجور کنند ـ آن هم نه جمع‌وجور کردن به مفهوم واقعی آن، بلکه بیشتر از جنس پنهان کردن آشفتگی‌ها، آبروداری ظاهری و در نهایت نوعی جارو کردن آشغال‌ها زیر فرش ـ که خبر برسد مهمانی مهم در راه خانه است.
ما چه چیزی را مهم می‌دانیم؟ این به نظرم گره داستان ماست.‌ای کاش ما خودمان را مهم و عزیز می‌دانستیم. آیا وقتی من فقط در یک شرایط خاص و زیر فشار بیرونی حاضر می‌شوم تکانی به خودم بدهم ـ آن هم یک تکان نادرست و شتابزده ـ می‌توانم منشأ تحول فردی، خانوادگی و اجتماعی باشم؟
وقتی با خبر آمدن مهمان، آشغال‌ها را زیر فرش جارو می‌کنم، این نوع منش بیشتر از آنکه نشانه مهمان‌نوازی باشد نوعی توهین به خود و بی‌ارزش و کم‌ارزش قلمداد کردن اعضای خانه است. من آنقدر برای خود و اعضای خانواده ارزش قائل نیستم که آشفتگی‌ها و نقصان‌های خانه را جمع کنم، بنابراین منتظر رویدادی در بیرون می‌مانم که آن رویداد مرا مجاب به جمع کردن آشفتگی کند.
اگر ضرورت آسفالت خیابانی احساس می‌شود و بودجه و اعتبار آن هم در سازمان مربوطه وجود دارد، آیا آن سازمان باید به این نگاه کند که قرار است کدام شخصیت از روی آن خیابان رد شود تا قانع شود آن طرح یا پروژه را به سرانجام برساند یا نه؟


وقتی آن مهمان یا شخصیت رفت دوباره ما خواهیم ماند و آن حس بدی که به خودمان داریم. از این زاویه، نشانه بلوغ فکری آنجاست که محرک من در رفتارهایم، درونی باشد نه آمد و شد آدم‌ها و موقعیت‌ها. به عبارت دیگر مرا با تبلیغات، تطمیع و تحریک به سمت کاری هل ندهند، در غیر این صورت مثل پر کاهی در دست باد خواهم بود.
امروز بسیار در رسانه‌ها می‌شنویم که پول‌های زیادی در ورزش کشور رد و بدل می‌شود، اما این پول‌ها به خاطر فساد و رانت حاکم در ورزش کشور بیشتر از آنکه به توسعه زیرساخت‌ها منجر شود ـ دست‌کم در این حد که نگران کیفیت چمن ورزشگاه آزادی نباشیم ـ به فربه شدن حاشیه‌ها و هیاهو‌ها و ناکارآمدی‌ها کمک کرده‌است.
به نظرم این اتفاق از یک منظر طبیعی است. شما به عنوان یک سرمایه‌گذار روی چه چیزی سرمایه‌گذاری می‌کنید؟ طبیعی است که روی اسب بازنده سرمایه‌گذاری نمی‌کنید، بلکه روی کالا، جنس، فرصت و سهمی دست می‌گذارید که واجد ارزش باشد و علت اینکه امروز ما در تأمین زیرساخت‌هایمان به چنین فقر گسترده‌ای رسیده‌ایم، این است که حس خوبی نسبت به خود در سطوح فردی و ملی نداریم و خود فردی و ملی را واجد ارزش نمی‌دانیم.
اگر نظام آموزشی، خانواده، مدیریت جامعه و رسانه، طعم عزیز، گرامی و مهم بودن ـ و نه خودشیفته، متکبر و از خودراضی بودن ـ را به ما می‌چشاند، ما امروز در نقطه دیگری ایستاده‌بودیم و فوران عقده‌های خودکم‌بینی را به این شکل وسیع در رفتار‌های فردی و سازمانی خود شاهد نبودیم.
انتظار زیادی نیست که سازمان شهرداری یا وزارتخانه ورزش به چنان بلوغ مدیریتی رسیده‌باشد که مصالح و برنامه‌های خود را به ورود یک ستاره ورزشی گره نزند، اما وقتی تصاویر رسانه‌ها نشان می‌دهد که این اتفاق افتاده و خیابان‌های اطراف ورزشگاه آزادی آسفالت‌شده، آن هم آنقدر عجله‌ای و دیرهنگام که حرکت خودرو‌های سرمربی و کادر تیم النصر که برای نشست خبری به ورزشگاه رفتند، آسفالت را خراب کرده‌است، بیانگر نوعی روزمرگی، هیجان‌زدگی و بی‌برنامگی در اداره سازمان‌های ماست.