جای خالی رسول
سینمای ایران رسول ملاقلیپور را در موقعیت ناخوشایندی از دست داد. برای سینمایی که یکی از جریانسازان مبتکر خود را در مرز رسیدن به پروانگی از دست داد، هیچ واقعیتی بدتر از این نمیتواند باشد که ببیند و بداند که آن سبک ساختاری، ۱۷ سال پس از درگذشتش، همچنان جانشینی ندارد و کرسی آن تفکر خاص همچنان خالی است. یکی از اتفاقهای جریانساز و مهمی که دفاعمقدس برای سینمای ایران به همراه داشت، معرفی نسلی جدید و تازهنفس در عرصه کارگردانی بود که توانستند نبوغ فکری و توانمندی حرفهای خود را در این عرصه به نمایش بگذارند.
رسول ملاقلیپور قطعا طلایهدار نسلی بود که با تکیه فردی خود به جایگاهی رسیدند. کارگردانی که دانش آکادمیکی در این حوزه نداشت و فاقد هرگونه تجربه اجرایی در حوزه فیلمسازی بلند بود. عکاس بود و بینهایت علاقهمند به ارتقای دانش فنی و اجرایی. وقتی نتوانست با اصرار فراوان، دوربین سوپرهشت حوزه هنری را برای تهیه مستندی از جنگ، به دست آورد، شبانه از دیوار حوزه بالا رفت و دوربین را گرفت و ابتدا از نمازجمعه فیلمبرداری کرد و سپس راهی خط مقدم جنگ شد.
آن بالا رفتن از دیوار، دلنشینترین موردی بود که در این حوزه به ثبت رسیده است. آن بالا رفتن از دیوار، از جوانی شیفته سینما، کارگردان جریانسازی ساخت که امروز با وجود ۱۷ سال از درگذشتش، همچنان زنده مانده و آثارش به محلی برای بحث و تبادل نظر تبدیل شده است.
رسول ملاقلیپور با آثار نخست خود یعنی «نینوا» و «بلمی به سوی ساحل»، بهنوعی سینما را مشق میکرد. «پرواز در شب»، از نگاهی نخستین اثر ساختارمند و حرفهای او بهحساب میآید که میشد در آن رگهها، نشانی و امضای یک جریان جدید را مشاهده کرد. تکانههای احساسی و توجه به فرامتن که همواره یکی از مشخصههای کارگردانی ملاقلیپور است، با این اثر در مخاطب تهنشین شد. این مولفه، هر چه جلوتر آمدیم، پررنگتر شد و البته درد آن بیشتر.شمایلی که ملاقلیپور از جنگ ارائه میدهد، حاصل دیدههای میدانی مستقیم و عمیق او در جبههها و تلفیق آن با رویاپردازی خارقالعاده در داستانپردازی و پردازش سوژه بود که سبب شد تا این سبک ساختاری، قرابتی تصویری با کارگردانان دفاعمقدس نداشته باشد.ویژگی بارز سینمای ملاقلیپور در این بود که در تمام سالها، جبهه بود و جنگ را از نزدیک تجربه کرد. این تجربه در کنار روحیه ریسکپذیری فوقالعاده بالای او سبب شد تا بیشترین میزان تشابه در بازسازی سینمایی آن تجارب را در آثارش داشته باشد. درواقع، شمایلی که از جنگ در آثار این کارگردان دیده میشود، مبتنی بر شنیدهها نبود؛ حاصل دیدههای میدانی مستقیم و عمیق ملاقلیپور در جبهههای مختلف نبرد و تلفیق آن با رویاپردازی خارقالعاده کارگردان در داستانپردازی و پردازش سوژه بود که سبب شد تا سبک ساختاری ملاقلیپور، هیچ تشابه تصویری با کارگردانان دفاعمقدس نداشته باشد. همین خصیصه سبب شد تا فقدان این جریان در سینمای ایران خیلی به چشم بیاید، چراکه هیچگاه جایگزینی برای این باور فکری در سینمای ایران پیدا نشد و جای رسول تا همیشه در سینمای ملی خالی ماند.در اثر همین روحیه بود که ملاقلیپور بارها بهعنوان صفشکن، مسیر روایتگری در سینمای دفاعمقدس را تغییر داد و نهایت تلاش خود را به عمل آورد تا این حقیقت ۸ ساله را در قامت جریان روز درآورده و آن را برای نسلهای بعدی باورپذیر کند. وقتی او در دهه ۶۰ با پرواز در شب و افق، نخستین گامهای این جریانسازی را برداشت، در دهه ۷۰ با سفر به چزابه، جهتدهی دیگری به این گونه داد. به مفاهیم سوررئال و نمادهای شاعرانه قدرت جولان بیشتری داد و این قلمرو را تا «هیوا» ادامه داد. در همین دهه بود که ملاقلیپور، علاوه بر تمام داشتههایی که با آن خوانده میشد، بهعنوان یک کارگردان مولف متفکر نیز شناخته شد.
اقتضای جامعه سبب شد تا ملاقلیپور در سومین جهتدهی به سینمای جنگ، در انتهای دهه ۷۰ به «نسل سوخته» برسد. اینبار اما رگههای سیاسی و رئالیستی آثارش بر فضای سوررئال و شاعرانه میچربید و صراحت و زمختی بیشتری داشت. «قارچ سمی» اوج این نگاه بود که به زعم بسیاری از دوستدارانش، حتی تا اندازه بهترین فیلم کارنامه این سینماگر، بالا کشیده شد. هر چند که فیلم بعدیاش یعنی «مزرعه پدری» نیز خالی از این نشانهها نبود، اما تفاوتش با دو فیلم قبلی در این بود که بستر روایت، برخلاف جامعه، در جبهه بود.
«میم مثل مادر» درحالی بهعنوان آخرین ساخته ملاقلیپور شناخته میشود که وی آشکارا درصدد ورود به فضای چهارمین دگردیسی معناگرایانه کارنامه خود بود. در دورهای که خیلیها از تمام شدن سوژه در سینمای جنگ سخن میگفتند و این گونه را تمامشده میدانستند، حاجرسول با میم مثل مادر، روایتگری جدیدی از آدمهای بهجامانده از جنگ دارد؛ عملا این گونه را وارد فاز روایتگری جدیدی میکند که به لحاظ بلوغ اجرایی، به یک پروانگی رسیده بود. حسرت اصلی اینجاست که سینمای ایران در اسفند ۱۳۸۵، تنها یک کارگردان مولف و جریانساز را از دست نداد، بلکه در غم تفکری نشست که پس از ۲۳ سال فیلمسازی حرفهای، به نوعی پروانگی رسیده بود که آثارش از آن به بعد، با نقص بهمراتب کمتری همراه بود و به جایگاه استادی میرسید.
حسرت بزرگتر، نبود جایگزین برای چنین تفکری است. جایگاهی که ۱۷ سال پس از درگذشتش همچنان خالی مانده و محال است فردی با روحیات ملاقلیپور و آن حجم تجربه میدانی و قدرت تصویرگری بسیار بالا، در سینمای دفاعمقدس ظهور کند. به همین دلیل است که نام ملاقلیپور، تا به امروز، همچنان زنده است و جای خالی او هرگز پر نشد. سینماگری که با وجود ناملایماتی که دید، با عشق از مردم این سرزمین گفت، برای آنها ساخت و آن انقلابیگری که بسیاری از کارگردانان تراز اول این سینما در عرصههای بینالمللی رقم زدند را او در چارچوب وطن رقم زد و اسکار و نخل طلای خود را از دست مخاطبان ۴ دهه گرفت.
ملاقلیپور قطعا برای نسلهای بعدی نیز غافلگیریهایی دارد که سبب خواهد شد تا نام او، تا سالیان دراز، همچنان زنده باشد؛ همچون طراوت حضور وی در تاریخچه سینمای ایران. تفکری که هیچگاه خود را محدود به پروژهسازی نکرد و با وجود مرارتهای بسیاری که از نهادهای مختلف دید، با عشق ساخت و در بین تمامی طیفها علیالخصوص مردم، به چشم کارگردانی محبوب و جسور دیده شد؛ حال آیا کارگردان جریانساز دیگری را با این مختصات به یاد داریم؟