عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت

احتمالا اگر تابستان امسال سفري نكرده باشيد، با دلخوري از آن ياد مي‌كنيد. شايد حق با شما باشد. در فرهنگ امروزي جامعه ما سفر رفتن بخشي از زندگي به شمار مي‌رود و خانواده‌ها معمولا سعي مي‌كنند با هر مصيبتي هم كه شده يك سفر سالانه داشته باشند. اگر دست‌شان به دهن‌شان برسد، مي‌روند آن طرف آب وگرنه به همين طرف آب هم قناعت مي‌كنند. هيچي نباشد، مي‌توان در دورهمي‌ها از اين سفر و خاطره‌هاي آن سخن گفت. 
اما هميشه اين‌طور نبوده است. در گذشته سفر انگار چيز نامطلوبي بوده است و در ضرب‌المثل عربي مي‌گفتند: «السفر قطعه من السقر؛ سفر بخشي از دوزخ است.» هيچ فكر كرده‌ايد كه چرا در سفر نماز را شكسته مي‌خوانند و روزه نمي‌گيرند؟ حتما در حاشيه جاده‌ها تابلوهاي متعدد «مسافت شرعي» را ديده‌ايد كه البته وقتي ترجمه آن را به انگليسي مي‌بينيد، نوشته است «Legal distance»، نمي‌دانيد كه بخنديد يا گريه كنيد، چون وقتي اين عبارت را به فارسي ترجمه كنيم، مي‌شود «فاصله قانوني» و آن وقت ربطي به آن معناي مسافت شرعي ندارد. تازه مگر انگليسي‌زباني كه به كشور ما سفر مي‌كند، اينقدر غم نماز و روزه را دارد كه حتما از اين تابلوها ياري بگيرد. حالا بگذريم از اين مساله.
خب، هيچ فكر كرده‌ايد كه چرا در سفر بايد نماز را شكسته خواند؟ پاسخش آسان كردن كار بر مومنان است. يعني اصل آن بوده است كه سفر به اندازه كافي سختي خودش را دارد و ديگر نبايد با نماز كامل و انتظار روزه، مومنان را اذيت كرد. اصولا در گذشته سفر لاكچري يا تفريحي نداشيم و در ادبيات ما هم هر جا سخن از سفر بوده معمولا از درد و حرمان و رنج بحث شده است. اگر گذرتان به همدان افتاد، حتما سري به قبر عارف قزويني بزنيد و بر سنگ قبر او اين شعر را بخوانيد و در آن تامل كنيد: 
«عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت/ تاريخ زندگي همه در دردسر گذشت»


در گذشته سفرها يا دريايي بود يا صحرايي و هر يك مخاطرات خودش را داشت. به گفته سعدي «به دريا در، منافع بي‌شمار است/ و‌گر خواهي سلامت بركنار است» باز مي‌گفت: «در اين ورطه، كشتي فرو شد هزار/ كه پيدا نشد تخته‌اي بر كنار» به دريا رفتن يك سرش سود و هزار سرش سودا بود. صحرا هم وضع بهتري نداشت. اولا تنهايي رفتن خودكشي بود. لذا مولانا مي‌گفت: 
«مجهول مرو، با غول مرو/ زنهار سفر با قافله كن»
با كاروان و قافله رفتن كمابيش بيش ايمن بود، اما خطر راهزنان هم جدي تا جايي كه بارها كاروان‌ها را مي‌زدند و اموال مردم را مي‌بردند و گاه آنها را مي‌كشتند. بيهقي از كسي نقل مي‌كند كه وضعش خوب مي‌شود و هر چه از او مي‌پرسند چه شد كه توانگر شدي، فقط مي‌گفت: «كارواني زده شد، كار گروهي سره شد.»
خلاصه، برخلاف امروز كه انگار سفر كردن از نان شب واجب‌تر شده است، در گذشته غالب افراد سفر نمي‌كردند و حدود 80درصد مردم در كل عمرشان اصلا سفر نمي‌رفتند و كمتر از 50 كيلومتر از محل زندگي خود دور مي‌شدند. جابه‌جا شدن و از اين شهر به آن شهر رفتن فقط از سر ضرورت بود. البته همواره سه گروه استثنا بودند و اهل سفر و به سه دليل سفرشان موجه شمرده مي‌شد تا جايي كه گفته مي‌شد: لا تشد الرحال الا لثلاث؛ فقط براي سه كار بارِ شتر بسته مي‌شود.» سخن از اين سه گروه بماند براي بعد.