روزنامه اعتماد
1402/07/05
فرار از خانه به سوي دنياي هنر
«كلوديا ميدانست كه محال است بتواند به سبك سنتي و قديمي فرار كند؛ يعني اينكه در اوج عصبانيت كولهپشتياش را به دوش بگيرد و از خانه بيرون بزند. از سختي كشيدن خوشش نميآمد. اين بود كه تصميم گرفت فقط به اين خاطر كه از جايي فرار كرده باشد، خانه را ترك نكند، بلكه قصدش فرار كردن به جايي باشد. فرار به يك محل بزرگ، يك محل راحت، جايي در زير سقف و ترجيحا زيبا. به اين ترتيب بود كه موزه هنر متروپوليتن شهر نيويورك را انتخاب كرد.» قصه «فرار به موزه نيويورك»، با اين جملات شروع ميشود، يك قصه از فرار ماجراجويانه و هنري يك دختر نوجوان به نام كلوديا به همراه برادرش جيمي به قلم اي ال كنيگزبرگ از خانه به موزه متروپليتن نيويورك، فراري كه حتي مقدمات هم رنگ و بويي از هنر دارد: «چهارشنبه ميرويم، چون روز درس موسيقي است. من ويولنم را از جلدش درميآورم و توي آن را پر از لباس ميكنم. تو هم همين كار را با جلد ترومپتت بكن.» فرار دو نوجوان در حالي كه چمدانشان كيف ويولن و ترومپتشان است و به اين ترتيب نويسنده در قالب روايتي ساده و خوشخوان، همراه با قهرمانان متهور و هنردوستش، دست مخاطب نوجوان خود را هم ميگيرد و به قلب يكي از مهمترين و زيباترين موزههاي جهان ميبرد و در برابر يك چالش هنري مربوط به تاريخ هنر مجسمهسازي ايتاليا قرار ميدهد؛ عصر نوزايي و مجسمهساز بزرگي به نام ميكلآنژ و يكي از مجسمههاي فرشته منسوب به او؛ «مجسمه فرشتهاي كه دستهايش را روي هم قرار داده بود و قيافهاي مقدس داشت. وقتي كلوديا به مجسمه رسيد، فكر كرد آن فرشته زيباترين و خوشتركيبترين مجسمه كوچكي است كه در عمرش ديده است» و دقيقا از همين منظر است كه اين مجسمه سرفصل جذابي در روايت در برابر مخاطب مشتاق هنر ميگشايد، كوشش براي كشف اين موضوع كه آيا اين اثر به راستي ساخته دست يكي از بزرگترين هنرمندان هنرهاي تجسمي دنيا، ميكلآنژ است يا اينكه فقط شبيه به آنهاست؟ موزه اين مجسمه را از يك كلكسيوندار به نام خانم بازيل.اي فرانك وايلر خريده بود در حالي كه مدارك كافي دال بر تعلق اين مجسمه به ميكلآنژ نداشت و در تلاش و تكاپو بود تا اين راز را به كمك متخصصان و دوستداران هنر برملا كند؛ «يكي از سخنگويان موزه اعلام كرد حتي اگر مدرك قطعي پيدا نشود كه ثابت كند اين مجسمه كار ميكلآنژ است، ما از اين خريد راضي هستيم. اگرچه شهرت ميكلآنژ بيشتر به خاطر نقاشيهايش در نمازخانه سيستين در رم است، اما او هميشه خودش را مجسمهساز و در درجه اول، سازنده مجسمههاي مرمرين به حساب ميآورد. اين سوال كه آيا موزه به يكي از شاهكارهاي هنري ناشناختهتر دست يافته است يا نه، هنوز در انتظار پاسخ نهايي است.» دو نوجوان فراري قصه بعد از ديدن استقبال مردم از مجسمه و خواندن اين گزارش در روزنامه از اينجا به بعد به خيل دوستداران مشتاق كشف اين راز ميپيوندند و براي همين به كتابخانه ميروند، كلوديا كتاب هاي مربوط به هنر نوزايي ايتاليا را امانت ميگيرد تا درباره ويژگيهاي هنر اين دوره تحقيق كند و برادرش را هم وا ميدارد كتابهايي را ببيند كه داراي عكسهاي آثار ميكلآنژند تا شايد عكس فرشته را پيدا كند. در همين جستوجوهاست كه نويسنده اطلاعاتي درباره هنر مجسمهسازي ميكلآنژ به مخاطب نوجوان خودش ارائه ميدهد، از فرشته و كوپيد ميگويد. در گفتمان هنر ديني سالهاي دور اروپا، فرشتههايي يادآور آيينها و مناسك مسيحيت و كوپيدهايي كه اغلب تير و كمان در دست دارند و به ادوار قبلتر برميگردند. و در ادامه به شيوه كار متخصصان براي تاييد انتساب يك اثر به هنرمندي خاص ميپردازد: «مداركي را جمعآوري ميكنند، مثلا طرحهاي اوليه، دفترهاي خاطرات، آمار حراجها و بعد هم مجسمه را معاينه ميكنند كه معلوم شود چه ابزاري براي ساختنش به كار رفته و چطوري به كار رفته. مثلا در قرن پانزدهم، كسي از مته برقي استفاده نميكرده.» دو نوجوان قصه حالا ديگر دو نوجوان سركش فراري نيستند آنها دو آدم مشتاق هنرند كه مدعياند از اين رو كه مخفيانه در موزه ميخوابند و با آن مجسمه شبانهروز زندگي ميكنند، بيش از هر متخصصي قادر به كشف رازش هم هستند و با همين اشتياق و انگيزه است كه موفق ميشوند علامت روي مخمل آبي مجسمه را كه سه دايره درهمتنيده بوده است، پيدا كنند در حالي كه در كتابها خوانده بودند كه اين علامت نشان و سمبل سنگتراشي ميكلآنژ بوده است، آنها در قدم بعد تلاش ميكنند با نامهنگاري با مديران موزه از اين كشف خود حرف بزنند كه البته نتيجهبخش نيست چون مديران در پاسخي مودبانه بچهها را از پيشتازيشان در اين كشف نااميد ميكنند و مينويسند كه متخصصان خودشان متوجه اين نكته بودهاند و حالا بايد به دنبال ادله قويتري بود. در هر حال براي كلوديا مواجهه با اين اثر هنري و كوشش براي كشف رازش معنا و فلسفه فرارش از خانه شده است و از اين رو تلاش ميكند حتما در اين راه به موفقيت برسد. او ميخواهد نه يك نوجوان بيطاقت فراري از انضباط خانه كه يك دختر هنردوست قهرماني باشد كه فهميده است موزه صاحب يك اثر اصيل هنري شده يا نه. در ادامه اين تكاپوها، كلوديا و برادرش، خودشان را به خانه خانم كلكسيوندار ميرسانند و با يك معامله با اين زن عجيب موفق ميشوند به اسنادي در كتابخانه او دست پيدا كنند كه تصريح ميدارد مجسمه به راستي و قطعا متعلق به ميكلآنژ است اما مشكل اينجاست كه او از بچهها ميخواهد اين راز را پيش خودشان نگه دارند و در عوض در وصيتنامهاش براي اينكه بچهها به بخشي از ثروت هنري او دست بيابند، تغييراتي ميدهد. كتاب با اين پايانبندي نمادين معماوار تمام ميشود در حالي كه مخاطب ساعتي را هم در قصهاي نغز گذرانده و هم در موزه هنري معتبري قدم زده و هم ميكلآنژ و هنرش را بيشتر و بهتر شناخته است. كتاب را شهره نورصالحي ترجمه كرده و نشر پيدايش در 196 صفحه در سال 1387 به بازار كتاب فرستاده و نسخه الكترونيك آن نيز در اپليكيشنهاي كتابخواني موجود است.
سایر اخبار این روزنامه
پشت پرده اخراجها
واليبال ایران طلسم طلا را شكست
گفت وگو در سيلان زندگي روزمره
حصرآبادان چگونه شكسته شد
درين خرقه بسي آلودگي هست !؟
قطع اميد از برنامه هفتم
«نگهبان شب» فاقد معيارهاي موفقيت در اسكار است
فرسودگي
دست بسته منتقدان منصف
درباره اخراج استادان
جامعه و قتلهاي ناموسي
اوضاع نامطلوب سينماي اجتماعي
يادي از تندگويان وزير نفت كابينه رجايي
عمرم گهي به هجر و گهي در سفر گذشت
محك عقلانيت اعضايشوراي عاليمحيطزيست
«بهداشت محيط» با تغيير اقليم رنگ ميبازد!
فرار از خانه به سوي دنياي هنر
او را زنده سوزاندند
انزواطلبي چه نسبتي با استبداد دارد؟
قصه پدري كه فرزندش قرباني موشك ميشود!
فرسودگي
دست بسته منتقدان منصف
درباره اخراج استادان
جامعه و قتلهاي ناموسي