بگذار داستان را از نو روايت كنم

محمدحسن خدايي
تئاتر اين روزهاي ما گرفتار انبوه اجراهاي كم‌رمق و بي‌جهت شده است. از مهم‌ترين دلايل اين امر بي‌شك مربوط به عنصر نمايشنامه است. في‌الواقع اغلب كساني كه مبادرت به نوشتن متوني مي‌كنند كه قرار است نمايشنامه باشد و نقشه راه گروه اجرايي، در اين وادي كم‌تجربه بوده و با زيست‌جهان فقير و سترون خود، حتي اگر تمناي نوشتن هم داشته باشند در نهايت، حاصل كارشان توليد نمايشنامه‌هايي است بلاتكليف و گمراه‌كننده. بنابراين پناه بردن به سياست اقتباس و خوانش تازه از متون كلاسيك، مي‌تواند يكي از راه‌هاي گريز از اين فروبستگي و بن‌بست باشد. با مروري به اجراهايي كه اين شب‌ها در سالن‌هاي دولتي و خصوصي تئاتر روي صحنه است، مي‌توان نمايش‌هايي را مشاهده كرد كه شكلي از بازخواني يا اقتباس را پيشه كرده و وام‌دار يكي از متون كلاسيك و شناخته‌شده هستند.
نمايش اول - داش آكل به روايت نوچه كاكارستم
حامد شيخي با نگاهي به داستان كوتاه «داش آكل» صادق هدايت و با خوانشي يكسره متفاوت از اين متن، آخرين نمايش خود را در مقام نويسنده، بازيگر و كارگردان در سالن قديمي سنگلج بر صحنه آورده است. گويا بنيان اين خوانش متفاوت با عنايت به روايت يك نفر شكل گرفته كه ادعا دارد داستان داش آكل و كاكارستم را دقيق‌تر از همه مي‌داند و با روايت نويسنده‌اي چون هدايت فرق دارد. بنابراين با نمايشي روبرو هستيم كه از جهان هدايت فاصله گرفته و با شاخ و برگ دادن به ماجراي عاشقانه و تراژيك اين قصه، تلاش دارد جهان پيشنهادي خود را در تكميل يا تخالف با جهان هدايت برسازد. حامد شيخي با افزودن شخصيت‌هايي چون «اقدس» كه روسپي معروف محله است و عاشق داش آكل و «امان» كه در ظاهر نوچه كاكارستم و در باطن، مريد مرام داش آكل، اخلاقيات تازه‌اي مي‌آفريند كه جالب توجه است. از ياد نبريم كه چگونه هدايت از زوال و پايان دوران لوطي‌گري سخن به ميان آورده و با اتصال زندگي داش آكل با ميراث خانوادگي «حاجي صمد» بر تغييرات ناگزير زمانه تاكيد كرده است. تغييراتي كه عشق و سياست بر آن تاثير گذاشته و مهر پايان بر رندي و عياري روزگار گذشته كوبيده است. به ديگر سخن فيگوري چون داش آكل با تمام قدرتي كه در عرصه نمادين دارد، با آن مرام و لوطي‌منشي، روزگارش به پايان رسيده و حال عشق دختركي چون مرجان، اين زوال و مرگ را پاياني شكوهمند بخشيده است. يوسف اسحاق‌پور در اين رابطه در كتاب «بر مزار صادق هدايت» مي‌نويسد كه «تضّاد ميان «عاشق» و زاهد از مايه‌هاي اساسي فرهنگ ايراني است. ناب‌ترين صورت عشق در نزد هدايت را در چهره داش آكل مي‌بينيم كه آخرين نماينده يكي از صورت‌هاي ازلي بنيادي در اين فرهنگ است. آخرين «عيار» برادر آن «رند»ي كه آميزه‌اي از پهلواني و عرفان بود و «جوانمرد»ي كه دار و ندارش را با دوستان هم‌پياله خرج كرده يا به فقرا بخشيده است و هنوز هم سرِ هر كوي و برزني قمه‌كشِ مدافع آنهاست. اين آدم كافي است يك نگاه به‌‌صورت دختركي تازه‌بالغ بكند و چنان عاشق شود كه بگذارد دشنه حريف در قلبش فرو رود درحالي كه به‌آساني مي‌توانست آن دختر را به زني بگيرد. عشق، فرزند بي‌نوايي و زشتي است و سرانجامي جز مرگ نمي‌شناسد.» سرنوشت آخرين عيار حقيقي شهر با عشق و مرگ رقم خورده و نشانه‌اي است از دوراني كه تناقضات زندگي مدرن شهري، ديگر مجالي براي عياري و جوانمردي باقي نگذاشته است. بنابراين نويسنده‌اي چون هدايت، كوتاه و نوستالژيك و باشكوه، روايت اين به «پايان‌رسيدن» را مي‌نويسد. حامد شيخي براي نمايش خويش راهي ديگر انتخاب كرده و با طنزي تماشايي، از آن عياري و جوانمردي، نشان چنداني در داش آكل قرار نمي‌دهد. در روايت حامد شيخي داش آكل شايد يكي از مردان قوي شهر باشد اما واجد خصلت‌هاي جوانمردانه به تمامي نيست. حتي احتمال دارد از ناموس حاجي صمد به خوبي مراقبت نكرده و پدر فرزندي باشد كه مرجان در شكم دارد. نمايش «داش آكل به روايت نوچه كاكارستم» با ساخت‌شكني از داش آكل، آن را به زندگي روزمره و استلزاماتش نزديك مي‌كند. رويكردي كه اين‌هماني با شخصيت‌هاي شاهنامه چون رستم را در نظر گرفته و تلاش دارد سويه‌اي اسطوره‌اي و فرازماني به شخصيت‌ها بخشد. استفاده از شيوه نمايش‌هاي ايراني چون نقالي و حضور شخصيت «امان» در مقام شخصيت «سياه» اين نمايش را واجد اتصال با تاريخ گذشته مي‌كند. بازي حامد شيخي در نقش داش آكل قابل اعتناست و اغلب بازيگران همدلانه در خدمت اجرا هستند. شايد كنار گذاشتن روايت هدايت و برساختن يك جهان تازه، تمناي پدركشي در ادبيات باشد كه اين اجرا تا حدودي آن را پي گرفته و در تلاش است به سرانجام رساند. اما با تمامي اين نكات ذكر شده، همچنان شاهد هستيم كه نام پدر كه هدايت باشد، در تمام لحظات اين اجرا به گوش مي‌رسد و اين ارجاع به هدايت پايان‌ناپذير است. حامد شيخي و گروه با انگيزه‌اش، در مدت زمان يك ساعت توانسته‌اند فضايي مفرح، تماشايي و خلاقانه خلق كنند. البته بعضي از نقش‌ها كه قرار است لمپن‌ باشد يا زنان اندروني، به كليشه راه مي‌برد كه مي‌بايست براي آن تمهيدي انديشه شود. به هر حال روايت شخصيت حاشيه‌اي و يحتمل جعلي و نوظهوري چون نوچه كاكارستم، كمابيش مي‌تواند جذاب و شنيدني باشد اگر باور كنيم كه حاشيه‌نشين‌ها به اندازه مركزنشينان دروغ و حقيقت را به هم مي‌بافند.


نمايش دوم – انباشت
مهسا اكبرآبادي در نمايش «انباشت» به مساله خاطرات مي‌پردازد. اين اجرا نگاهي است به نمايشنامه «والس تصادفي» و به نوعي مقايسه‌اي مابين تجربه زيسته يك نويسنده مشهور چون ويكتور هاييم با دانشجوي جواني چون مهسا اكبرآبادي. خاطراتي كه زن در مواجهه با فرشته در «والس تصادفي» مرور مي‌كند تا شايد از برزخ رها شده و به بهشت رود، مبتني است بر روايت كردن انواع و اقسام تجربيات عاشقانه. در اين ماجراجويي‌هاي شگرف عاطفي، زن با مردان بسياري روزگار گذرانده و به كارهاي مختلفي تن داده است. بنابراين مرگ او در يك اتومبيل با سرعت 220 كيلومتر و در حالت مستي ناشي از نوشيدن بلومانكوف، چندان امر غريبي نيست و مي‌تواند در موقعيت‌هاي مختلف اتفاق افتاده باشد. رابطه زن و فرشته همچون يك والس دو نفره به پيش مي‌رود و بي‌آنكه منطق اين والس كه مبتني است بر بازي معلوم شود، مدام بر تصادفي بودن شكل مي‌يابد. زندگي پس از مرگ براي زن كه ميان دوزخ و بهشت سرگردان مانده، از طريق شركت در اين بازي تصادفي، معناي تازه‌اي مي‌يابد و اين امكان را فراهم مي‌كند كه زن به تناوب يا ضرورت، گاه از سر تفنن يا شانس، حتي اغوا يا تطميع، تخيل بورزد و سرنوشت خويش را مدام از طريق روايت متفاوت از خاطرات گذشته، تغيير دهد. اين تنوع در روايتگري به مانند يك والس عمل كرده و همچون استعاره‌اي از رقص دو نفره است. نمايش انباشت مهسا اكبرآبادي مبتني است بر مرور خاطرات. وارد شدن يك دختر جوان به يك سازمان عريض و طويل و اجبار به يادآوري خاطرات گذشته براي خروج از آن، چيزي شبيه به والس تصادفي. مهسا اكبرآبادي در مقام بازيگر و كارگردان تلاش دارد يك فضاي علمي- تخيلي بيافريند. در اين مسير كه همراه است با يك سيستم پاداش‌دهي از صفر تا صد يا همان ورود به بهشت و دوزخ، شخصيت مهسا اين امكان را مي‌يابد كه هويت خويش را بار ديگر به ميانجي مرور خاطرات از طريق شركت در يك بازي از نو بازآفريني كند. حاصل كار در نهايت ملاقات با پسري است كه گويا روزگاري او را دوست داشته و اين روزها در اين سيستم كافكايي مشغول كار است. انباشت پروژه پايان‌نامه دوره كارشناسي اين دانشجوي جوان بوده و فضاي هيبريدي و التقاط‌گرايانه‌اش گاهي ملال‌آور و گاهي پيچيده مي‌نمايد. مقايسه زيست‌جهان مهسا در نمايش انباشت با زن نمايشنامه والس تصادفي، نشانه‌اي است از چشم‌اندازهاي متفاوت ايران امروز با اروپاي جهان اول. مهسا اكبرآبادي از طريق تصاوير ويديويي تلاش دارد با فيگورهاي مهمي چون افلاطون شوخي كند و با نمايش زندگي واقعي خويش، روايتي صادقانه از دغدغه‌ها و روابط دوستانه و عاطفي‌اش به نمايش گذارد. با آنكه هر دو زن اين دو نمايش، كمابيش يك بازي را تجربه مي‌كنند اما مسيري كه طي مي‌شود تفاوت‌هاي معناداري دارد. نمايش انباشت را مي‌توان يك بازيگوشي خلاقانه دانست كه با نگاهي به نمايشنامه والس تصادفي، ميل آن دارد كه زيست‌جهان يك نسل تازه اما سرگردان را در وضعيت اينجا و اكنون ما روايت كند. جايي كه خاطرات را نمي‌توان به راحتي فراموش كرد و همچون تروما مدام بايد يادآوري كرد و گرفتار انباشت آن شد.
نمايش سوم – آنتيگون
مهم‌ترين نكته‌اي كه در خوانش محمدرضا آگاه از متن آنتيگونه سوفكل مشهود است، غياب شخصيت آنتيگونه بر صحنه و اين‌هماني با «ليدي مكبث» و «اوفلياي هملت» است. اجرا مي‌خواهد اين قضيه را به تماشاگران بقبولاند كه گويي تن زنانه در طول تاريخ و صد البته تا همين امروز و تا اينجا و اكنون ما، به شيوه‌هاي مختلف و مردسالارانه، حذف شده است. اما اجرا با رويكردي مبهم به ما نمي‌گويد كه از قضا اين حذف زنانگي در نمايش آنتيگون محمدرضا آگاه، بيش از آنكه تاريخي باشد و محصول سيستم مردسالارانه، انتخاب كارگردان است در استفاده نكردن از يك بازيگر زن در نقش آنتيگونه و برساختن ايدئولوژيك يك غياب دستوري از جهان زنانه. به ديگر سخن، اگر كارگردان اجازه مي‌داد يك بازيگر زن نقش آنتيگونه را بازي كند، اين غياب ساختگي كه ربطي به حذف تاريخي زنان ندارد، به راحتي حل‌وفصل مي‌شد و ما در مقام تماشاگر شاهد حضور آنتيگونه بوديم. وقتي هر شب يكي از تماشاگران، امكان مي‌يابند بر صحنه حاضر شده و اين «آنتيگون‌شدگي» را بدون هيچ مشكلي بر صحنه اجرا ‌كنند بي‌شك دليلي وجود ندارد يكي از بازيگران زن به شكل ثابت، اين آنتيگون بودن را بر صحنه اجرا نكند. به هر حال نمايش آنتيگون محمدرضا آگاه، شبيه اغلب اجراهايي است كه تلاش دارند از روايت آثار كلاسيك فراتر رفته و حرف تازه بزنند اما در نهايت سياست‌هاي اجرايي‌شان توان اين گذار را ندارد و حضورشان زير سايه سنگين آثار كلاسيك چون آنتيگونه سوفوكل، ناپديد شده و به فراموشي سپرده مي‌شود.
نمايش چهارم – در انتظار گودو
بار ديگر نمايش «در انتظار گودو» و اين‌بار به شكل تاسف‌باري، يك اجراي كمابيش غيربكتي. كارگردان جوان نمايش كه گويا عليرضا حاجي‌بابايي نام دارد اما «آلِين رزمارين» خود را خطاب كرده در اين اجرا كه اين شب‌ها در سالن اصلي مولوي اجرا مي‌شود دست به خوانشي مخاطره‌آميز از متن بكت زده و با افزودن چند بازيگر زن، براي هر كدام از شخصيت‌هاي مرد، يك حضور زنانه در كنار شخصيت‌هاي مرد ساخته است. رويكردي مبتني بر روانشناسي يونگي و كنار هم قرار دادن آنيما و آنيموس افراد. اگر بپذيريم كه در انتظار گودوي بكت، پرسشي تاريخي و هستي‌شناختي است در رابطه با انسان معاصر و سياست انتظار در عصر بلاتكليفي و سرگرداني، خوانش اين كارگردان جوان، تمامي ظرفيت‌هاي سياسي و هستي‌شناسانه «در انتظار گودو» را كنار گذاشته و بدل شده به خوانشي بيش از حد شخصي و غيرخلاقانه. انتزاع بكت اصولا بر حذف كردن تكيه دارد و انتظار كشيدن، سويه سياسي و راديكال مي‌يابد. اما اينجا نه انتظار مشاهده مي‌شود و نه راديكال بودن. يك خوانش سترون و دلبخواهي كه ملال‌ مي‌افزايد و روح بكت بزرگوار را در قبر خويش به‌شدت مي‌لرزاند. در انتظار گودو نمايشنامه‌اي است كه بارها در ايران معاصر اجرا شده و تجربيات خوبي را رقم زده. بايد از عليرضا حاجي‌بابايي پرسيد كه نسبت اين اجرا با آن گذشته چيست. اجراهايي از وحيد رهباني، علي‌اكبر عليزاد، همايون غني‌زاده و حسام لك. دريغا كه بكت اينچنين به مسلخ رود و اينگونه اجرا شود. در فقدان فهم از سياست انتظار و سر كردن با امر منفي.
   اغلب كساني كه مبادرت به نوشتن متوني مي‌كنند كه قرار است نمايشنامه باشد و نقشه راه گروه اجرايي، در اين وادي كم‌تجربه بوده و با زيست‌جهان فقير و سترون خود، حتي اگر تمناي نوشتن هم داشته باشند در نهايت، حاصل كارشان توليد نمايشنامه‌هايي است بلاتكليف و گمراه‌كننده. بنابراين پناه بردن به سياست اقتباس و خوانش تازه از متون كلاسيك، مي‌تواند يكي از راه‌هاي گريز از اين فروبستگي و بن‌بست باشد.
    با مروري به اجراهايي كه اين شب‌ها در سالن‌هاي دولتي و خصوصي تئاتر روي صحنه است، مي‌توان نمايش‌هايي را مشاهده كرد كه شكلي از بازخواني يا اقتباس را پيشه كرده و وام‌دار يكي از متون كلاسيك و شناخته‌شده هستند.