من حسینیه را حسینیه نمیدانم مگر آنکه دلاورانی را برای نبرد با دشمن اسرائیلی فارغ التحصیل کند
[ شهروند] جنگ این روزها، جنگ روایتهاست که رسانههای فارسیزبان خارجی عمدتا تلاش دارند، روایت خود را به مخاطبان القا کنند. در کنار آن، جریانهای معاند در حال پخش تصاویر و ویدئوهایی هستند تا برای رژیم صهیونیستی، خونشویی کنند. همچنین کلیپهایی ساختهاند و پخش میکنند که در آن اعضای برخی گروههای مقاومت و مبارزه علیه رژیم صهیونیستی را مخالف شیعیان نشان بدهند. دقیقا نظیر همان ویدئویی که درباره گفتوگوی دو عضو حماس پخش و ادعا کردند، فاجعه بیمارستان غزه، کار خودشان بوده! درحالیکه هیچ سندومدرکی هم درباره اینکه این صداها متعلق به کیست، ارائه ندادند. همراستا با این شبههافکنی، در هفتههای گذشته در فضای مجازی دوباره ویدیوئی وایرال کردهاند و مدعی شدهاند یکی از مسلمانان اهل تسنن مبارز، در حال سخن گفتن علیه شیعیان است. فارغ از اینکه سخنان فرد مورد نظر جرح و تخریب شده است و ترجمه سخنان وی به غلط تعبیر به مخالفت با تشیع وانمود شده است. قصد و نیت پخشکنندگان این ویدئو، قطعا اختلافافکنی است. درواقع میخواهند اختلاف بیندازند تا جنبشهای مبارزاتی و مقاومت مردم غزه و حماس، به حاشیه رانده شود. باید دقت داشت که گاهی از این تلاشها نیز بوی جریانهای نفوذ به مشام میرسد. بهویژه که استعمار و رژیمهای تروریستی نظیر رژیم اشغالگر قدس همواره تلاش کردهاند به این اختلاف، دامن بزنند. این نکته را امام موسی صدر، پیامآور صلح و آشتی بین مسلمانان لبنان، بهدرستی دریافته بود. برای امام موسی صدر، رژیم صهیونیستی اسرائیل، یک رژیم، غاصب بود و آن را شرّ مطلق میدانست و به همین دلیل گفته بود: «اگر اسرائیل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان میایستیم.» درواقع این روزها به محض برجستهسازی تفاوتهای شیعه و سنی، آن هم میانه نبرد جانانه مردم غزه، باید یادی کرد از امام موسی صدر که استعمارگران حضورش را برنتافتند. امام موسی صدر: من حسینیه را حسینیه نمیدانم مگر آنکه دلاورانی را برای نبرد با دشمن اسرائیلی فارغ التحصیل کند.
تولد جنبش امل
سیدموسی صدر، متولد 14خرداد 1307در قم بود. پدرش سیدصدرالدین صدر و مادرش صفیه طباطبایی قمی، فرزند سیدحسین طباطبایی قمی، جانشین سیدابوالحسن اصفهانی و رهبر قیام مردم مشهد علیه رضاخان بود. جد پدری او، سیداسماعیل صدر نیز مرجع تقلید و جانشین میرزای شیرازی بود. امام موسی صدر از عالمان و اندیشمندان شیعه در عرصه فرهنگی و سیاسی بود که پس از هجرت از ایران به لبنان، مجلس اعلای شیعیان لبنان و جنبش امل را تأسیس کرد و رهبری فکری و سیاسی شیعیان این کشور را عهدهدار شد. او در ۹ شهریور ۱۳۵۷، طی سفری رسمی به لیبی به دعوت معمر قذافی، ناپدید شد. بسیاری گزارشها، حاکی از قتل او در همان زمان توسط قذافی است، ولی گزارشهایی نیز در دست است که او در آن زمان، به شهادت نرسید و در زندانهای لیبی بوده. پس از سقوط معمر قذافی نیز هیچ گزارش رسمی جدیدی از وضعیت او بهدست نیامد. چرا؟ همانطور که فرشته مرادی در کتاب «سیدموسی صدر: نگاهی به زندگی و مبارزات امام موسی صدر» مینویسد: «این یک واقعیت است که تا قبل از اقدام امام موسی صدر هیچ فعالیت ضداسرائیلی از سوی احزاب و مردم لبنان صورت نگرفته بود و سید، نخستین کسی بود که از همان روزهای آغازین فعالیتش مبارزه علیه صهیونیسم را نیز در نظر داشت. پرچمداری جوانان مدرسه صنعتی یا مناطقی چون بقاع در این مبارزات، خود گواه صادقی بر این مدعاست، اما این کافی نبود و نیاز به وجود یک تشکیلات منظم نظامی، کاملاً محسوس بود. تشکیلاتی که در سال 1973میلادی بهطور مخفیانه کار خود را با آموزش نظامی جوانان شیعه آغاز کرد. مرکز این عملیات، روستای یمونه بود که در میان کوههای بلند اطراف بقاع قرار داشت. مدیریت این دورهها با دکتر چمران بود و هدف اصلی آن آمادهسازی نیروی مستعد از جوانان برای مقابله با اسرائیل بهحساب میآمد. استدلال امام موسی صدر آن بود که دولت در حق جبلعامل، اهمال و آن را فراموش کرده است. میگفتند دولت، آمادگی مقابله با تجاوزات اسرائیل را ندارد، بنابراین بر خود ماست که به مقابله با آن اقدام کنیم. در سال 1975دایره این فعالیتها وسعت یافت. تعدادی پادگان آموزشی در رشته کوههای شرق لبنان و در مجاورت مرز سوریه احداث شد و در 6جولای 1975رسما شاخه نظامی، حرکت محرومان «امل» یا «افواج مقاومت لبنانیه» را متولد و توسط امام موسی صدر اعلام شد.»
مشکل ما فقط جوانان موسی صدر هستند
سعد حداد، یکی از عمال رژیم صهیونیستی در مصاحبه تلویزیونی در پاسخ به این سؤال که با احزاب چپ لبنان چگونه برخورد میکنند، گفته بود: «از چندین روش استفاده میکنیم که آنقدر موفق هستند که دیگر نیازی به جنگ نخواهد بود. یک شیوه تطمیع یا خرید افراد است. شیوه دیگر استفاده از زنان و فاسد کردن روحیه افراد است و شیوه بعدی، اهدای اسلحه جدید و ماشین مناسب است. وقتی در اختیار آنها قرار میدهیم دیگر آنها خود به ما مراجعه میکنند.» پس از آن از او پرسیدند که اگر چنین است پس چرا جنگ ادامه دارد؟ و او در جواب گفته بود: «ما فقط یک مشکل داریم و آن، جوانان موسی صدر هستند. با اینها به هیچوجه نمیتوان کنار آمد. با اینکه پولی ندارند و فقیرند با اینکه ماشینی ندارند و پیاده به جبهه میآیند، با اینکه کفش مناسبی ندارند و در برفهای زمستان به مشکل برمیخورند، با وجود همه اینها، اصرار دارند که با ما بجنگند. تا به الان نتوانستهایم با آنها کنار بیاییم، اگر هم ما با اینها کاری نداشته باشیم، آنها با ما کار دارند.» در کنار آنچه نقل شد، قرار است گریزی به کتاب «سخن خوشتر دوست» نوشته طیبه ولی بغدادی بزنیم تا ببینیم نقش امام موسی صدر در آشتی مردم لبنان چه بود و چرا استعمارگران حضورش را خطرناک میدیدند. این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، منتشر شده است و آنچه در ادامه میخوانید، خاطراتی است از دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و نظر او درباره امام موسی صدر.
هر لحظه شمشیری بالای سرم است!
آقا موسی، مردی بسیار خوشبیان بود. خوشزبان بود. خوشاخلاق بود و درسش هم خوب بود. من قوانین را (قوانینالأصل یا قوانین المحکمه، کتابی معتبر و مشهور در علم اصول فقه تألیف میرزا ابوالقاسم قمی) نزد ایشان خواندم. مسلط هم بود. زمانی که طلبه بودم، او را بهترین استاد تشخیص داده بودم... آن زمان که من طلبه شده بودم، اصلاً نمیدانستیم دنیا کجاست. ایشان لیسانس اقتصاد داشت و از معممین کمتر کسی اینگونه بود... یک روز اعلام شد که در دانشگاه الأزهر، از همه کشورهای اسلامی، دانشمندان بزرگ دعوت شدهاند... یکمرتبه دیدیم که آقای امام موسی با گروهی از محافظانش وارد شد. خیلی سال بود ایشان را ندیده بودم. از آن وقتی که من طلبه جوان حداکثر نوزده ساله در قم بودم... بعد از جلسه نشستیم و نیمساعت گفتوگو کردیم. من به آقای صدر گفتم که مقداری محاسنتان سفید شده است. یعنی میخواستم بگویم که قدری پیر شدی. گفت: بله، «چگونه است حال کسی که...(این جمله خیلی حساس است. این تعبیر بعد از سالها در ذهنم مانده است). گفت: «چگونه است حال کسی که هر لحظه فکر میکند شمشیر آخته بالای سرش است.» آن زمان نفهمیدم که چرا این حرف را میزند. او که محافظ دارد... چرا این حرف را میزند؟... بعد... سه چهار ماه مراکش بودم. بعد به لندن رفتم. در لندن روزنامهها را که نگاه میکردم دو مطلب توجهام را جلب کرد: «یک، فوت مرحوم شریعتی... دوم اینکه دیدم روزنامهها نوشتند که امام موسی صدر ناپدید شد... تا دیدم جمله ایشان در ذهنم تفسیر شد.»
مذهب من محبت است
آقا موسی، جهان را میشناخت و روشن و روادار بود. ولی جامعه لبنان، جنگ داخلی نسبتا طولانی را تجربه کرده بود و ایشان میدانست که اگر مردم نخواهند با هم کنار بیایند، هر روز جنگ و جدل خواهند داشت. پس باید همدیگر را تحمل کنند. آقای صدر هم این را تشخیص داده بود. مثال دیگری میزنم که خودم تجربه کردهام. برای بزرگداشت ابن عربی (از بزرگان و دانشمندان صوفیه) به لبنان دعوت شدم. آقای محقق داماد هم بودند. کسی در آن جلسه گفت که ابن عربی ضد شیعه بود و این امر تفرقه میکرد. یکدفعه دیدم که جمعیت برآشفتند. گفتم که میکروفن را بدهید. اجازه بدهید من یک کلمه بگویم. ابن عربی تفرقهگرا نبود. این بیت را هم از ابن عربی خواندم: «أدین بدین الحب، و الحب مذهبی.» تا این را گفتم، جلسه آرام گرفت. «من آیینم محبت است.» جلسه آرام شد. چون آنجا فضایی است که باید همدیگر را بهضرورت تحمل کنند. اگر تحمل نکنند، اصلاً زندگی در لبنان فلج میشود. هر کس هم بخواهد آنجا زندگی کند، باید اینگونه باشد. این طبیعت لبنان است. فرقهها با هم تضاد فکری دارند، ولی همدیگر را تحمل میکنند. طبیعتا آقای صدر هم بهروز بود و میدانسته که باید همین کار را بکند.
کاش همه بین ادیان صلح برقرار میکردند
امام موسی صدر، مردی است که غیر از اینکه عالم دینی-عرفانی است، مرد سیاسی است. لبنان ویژگیای دارد که در هیچ کشوری در عالم نیست؛ تندترین سنی در لبنان است؛ داغترین شیعه در لبنان است؛ تندترین مسیحی مارونی در لبنان است. امام موسی صدر میخواهد اینها را با هم آشتی بدهد. آنها به این رسیدند که جنگ، خانمانسوز است. چون تجربهاش را داشتند. شیعه، سنی و مسیحی دیدند که امام موسی پیام صلحآمیز از عالم غیب آورده است. این سعهصدر، امام موسی صدر بود. اگر آخوند متعصب به لبنان میرفت، در آنجا جنگ ایجاد میکرد. آنجا نمیشود عرفان بایزید بسطامی گفت. صدر، عالِم به زمانش بود. میخواست اینها را درست کند... چه کاری میخواست بکند؟ میخواست جنگ شیعه، سنی و مسیحی را به صلح تبدیل کند. کار خوبی است؟ گفت که آقا با هم جنگ دوست دارید، بروید جنگ کنید ولی من اهل جنگ نیستم. این کار را کرد و موفق بود... آقا موسی صدر در لبنان صلح برادرانهای ایجاد کرد که شاید در تاریخ بینظیر باشد. چقدر قشنگ بود! کاش همه این الگو را داشتند و بین ادیان، صلح برقرار میکردند...ای کاش، این سلیقه را همه داشتند!