تولد هيولايي در تكريت!

دقيقا ۴۲ سال پيش در ۲۱ دي ۱۳۶۰، روزنامه‌هاي اطلاعات و جمهوري اسلامي، خبر كشف يك گور دسته‌جمعي از دختران خوزستاني در منطقه آزادشده عمليات طريق‌القدس - آزاد‌سازي بستان - منتشر كردند. گوري كه در آن پيكر ۲۰ دختر جوان ايراني مرز نشين كشف شده بود! ارتش عراق آنها را به شكل گروهي در محلي بيرون از شهر حميديه دفن كرده بود و از پيكر دختران چنان پيدا بود كه آنها را زنده به گور كرده‌اند! يك قتل گروهي به دست ارتش صدام رخ داده بود. خبر البته در ميان هياهوي ديگر خبرها گم شد. جنگ هم ادامه يافت تا اينكه گروهي از رزمندگان در اقدامي خودجوش در مسير تردد خودروهاي نظامي تابلويي به نشانه آن گور نصب كردند و بر آن نوشتند: «اين بهشت فاطمه و مزار ۲۰ خواهر گمنام شهيد است... اين بقيع ديگري است» تابلوهاي ديگري هم بعدها نصب شد. با آرم جهاد يا سپاه. روي هريك عبارتي نوشته شده بود با اشاره به آرامگاه آن دختران. دختراني از روستاهاي همان حوالي. ارتش عراق در نخستين روز تجاوزش به خوزستان، آن مناطق را اشغال كرده بود. بستان، حميديه و سوسنگر‌‌د. ارتش زرهي عراق به ۱۲ كيلومتري مركز خوزستان، اهواز رسيده بود. به «كارخانه نورد لوله اهواز». آنها جاده اهواز به خرمشهر را كاملا قطع كرده بودند و دسترسي به خرمشهر فقط از راه «كوت عبدالله» به آبادان ميسر بود. عراق قصد جداسازي آبادان و خرمشهر را داشت. به همين دليل هم در تهاجم‌هاي بعدي قصد عبور از كارون را كرده بود. براي قيچي كردن بخشي از خاك كشور و الحاق آن به نقشه خود! همه اين رويدادها در همان ماه‌هاي نخست جنگ رخ داده بود. سرعت پيشروي و تجاوز عراق به خاك كشور به قدري بود كه بسياري از فرماندهان نظامي ايران را غافلگير كرده بود. آنها به محض تصرف، بلافاصله شروع به استقرار مي‌كردند و همين هم بازپس‌گيري مناطق تصرف‌شده را مشكل مي‌كرد. مانند همان منطقه اشغال‌شده بستان و سوسنگرد. حضور ارتش عراق در اين منطقه سبب تهديدي جدي براي مركز خوزستان، اهواز شده بود. آتش توپخانه عراق به راحتي به اهواز مي‌رسيد. پرواز جنگنده‌هاي «ميگ» عراق بر فراز اهواز هم امري عادي شده بود. عراق براي تخليه اهواز مدام مناطق مسكوني را موشك مي‌زد. همان موشك‌هايي كه به «موشك ۹ متري» معروف بودند. مردم اما شهر را تخليه نمي‌كردند. وضعيت شهر به كلي تغيير كرده بود. شب‌ها خاموشي زده مي‌شد و تردد در سطح شهر فقط با «اسم شب» ممكن بود. مردم همه پنجره‌ها را با پوششي ضخيم و تيره پوشانده بودند و چراغ همه معابر هم به دستور استانداري براي هميشه خاموش شده بود. شب‌ها ديگر از هيچ روزني، نوري ديده نمي‌شد، حتي روي نور كوچك قرمز زنگ در خانه را پوشانده بودند. مردم اطلاعاتي درباره جنگ نداشتند. همه در يك صبح با شكسته شدن ديوار صوتي آسمان شهرشان متوجه حمله بمب‌افكن‌هاي عراقي شده بودند. چند نقطه بمباران شده بود و مردم هم روز را با چنين «شوك» بزرگي آغاز كرده بودند. همه‌چيز خيلي سريع اتفاق افتاده بود. «صدام» هيچ ملاحظه‌اي نداشت. براي او كشتن انسان‌ها ساده بود. او به مردم كشور خودش هم هيچگاه رحم نكرده بود. او در نخستين روز به دست‌گيري قدرت، پس از كودتايي ساده و بي‌دردسر، شماري از اطرافيان خود و رييس‌جمهور پيشين-  حسن البكر- را كشته بود. او سه روز بعد، در كنگره حزب بعث، گروهي از اعضاي حزب را از پشت تريبون صدا زده بود و آنها را به جوخه اعدام سپرده بود. نكته مهم اينكه دستور ضبط آن مراسم را به تلويزيون عراق هم داده بود! او ابايي از خونريزي نداشت. افرادي كه به او اظهار وفاداري مي‌كردند در نزد او جايگاهي مي‌يافتند. از چاپلوسي و ‌تملق خوشش مي‌آمد. مداحان و مجيزگويان خودش را داشت. هركس با هر درجه و مقام، بايد مطيع او مي‌بود. به همين خاطر زماني هم كه معاون دايي‌اش، رييس‌جمهور «حسن البكر» بود، قدرتي بيش از آن مي‌خواست. قدرتي فراتر از يك نايب‌رييس. به همين خاطر هم «دوم» بودن را تحمل نكرد و با كودتايي بسيار ساده او را از ميان برداشت. او دايي‌اش را براي جشن تولد دخترش به خانه دعوت كرد و همانجا در اتاقي، جلسه هيات دولت تشكيل داد و در حضور آنها او را از رياست خلع و به حبس خانگي فرستاد. صدام موجودي عجيب و غيرقابل پيش‌بيني بود! از همان ابتدا اينگونه بود. همه زندگي‌اش عجيب بود. مثل تولدش، يا اسمش! مادرش وقتي او را به دنيا آورده بود، همان‌جا در «تكريت» نزد بستگان، رهايش كرده بود و رفته بود. او حتي در زمان بارداري تلاش كرده بود او را سقط كند تا از دستش خلاص شود. معتقد بود فرزند «شومي» است. چون در همان ماه‌هاي نخست بارداري، فرزند پسر دوازده ساله‌اش را بر اثر تب و‌ بيماري از دست داده بود و مرد خانه ‌اش هم او را رها كرده بود و رفته بود، همان مرد صاحب نطفه. زن هم تصميم به قتل «جنين» گرفته بود، اما موفق نشده بود. او با نفرت آن فرزند را به دنيا آورده بود و ‌نامش را «صدام» يعني «آسيب‌رسان» گذاشته بود! بعدها هم صدام هرگز پدرش را نديده بود و مادرش هم به دور از او‌ زندگي تازه‌اي با مرد ديگري را آغاز كرده بود ‌‌و ديگر هرگز حاضر به ديدار با او نشده بود. «صدام» همه آن عقده‌ها و حقارت‌ها را با خود تا آن دوران آورده بود و حالا در فرصت پيش رو، درصدد ارضاي آن عقده‌ها برآمده بود. 
تحقير اطرافيان همراه با آسيب و خونريزي! او فرزندانش را هم اينگونه بار آورده بود. خصوصا پسرش كه موجود سفاكي بود و حضورش در هر مكان، همه را به وحشت مي‌انداخت. او حتي اين اجازه را داشت تا براي خود شبكه تلويزيوني تاسيس كند و به بهانه توجه به جوانان، خودش را در آن تبليغ كند! شبكه «شباب»، شبكه مورد علاقه او بود. هم او كه بعدها ترور شد ‌و از ناحيه پا و كمر آسيب دايمي ديد. صدام با هيچ كس تعارف نداشت به همين خاطر هم هر چه را كه به ذهنش مي‌رسيد مي‌كرد. اما نكته مجهول، زمان كودتاي او و سپس حمله او به ايران بود. كسي كه تا پيش از انقلاب چندان محلي از اعراب نداشت. شاه به او بي‌اعتنا بود و به نظر، قدرت نظامي عراق هم چندان، قدرت مهمي در منطقه نبود. در ميان كشورهاي منطقه عراق كشور به ظاهر آرامي بود. آيت‌الله خميني بخش عمده تبعيدش را در آنجا گذرانده بود و حوزه علميه نجف هم به شكل سنتي، هيچ گرايشي به سياست نداشت. اما در مهر ۱۳۵۷، صدام تصميم به اخراج آيت‌الله خميني از عراق مي‌گيرد و آيت‌الله در ۱۹ مهر ناگزير به ترك عراق به مقصد فرانسه مي‌شود. اين همه در حالي است كه صدام هنوز حسن البكر را كنار نزده است. صدام اما پنج ماه پس از سقوط شاه و برآمدن حكومت تازه در ايران، دست به كودتا مي‌زند و خود بر كرسي رياست مي‌نشيند. از ۳۱ تير ۵۸، زمان به قدرت رسيدنش تا ۳۱ شهريور ۵۹ زمان حمله نظامي‌اش به ايران نزديك به يكسال مي‌گذرد. در همين فاصله، امريكا دومين ضربه را از ايران خورده است. پس از، از دست دادن متحد قدرتمندش، شاه، در ۲۲ بهمن ۵۷، در ۱۳ آبان ۵۸، سفارتخانه‌اش در تهران تصرف مي‌شود. اين دو رخداد و همزماني همه اتفاق‌ها در يك بازه زماني كوتاه، اين گمان را تقويت مي‌كرد كه امريكا براي حمله به ايران به صدام چراغ سبز نشان داده است و بعدها هم روي همه جنايت‌هايي كه در جنگ مرتكب شد، چشم بسته است تا به همه اهداف مورد نظرش برسد. شايد در نظر صدام اينگونه بود كه خود با لياقت خود به صدارت رسيده است. اما بي‌گمان آنچه در عراق رخ داده بود يك اتفاق تقريبا برنامه‌ريزي‌شده بود. صدام مامور نابودي زيرساخت‌هاي نظامي ايران شده بود. ترس از حكومت نوپاي انقلابي ايران، خصوصا وقايع پس از اشغال سفارت، امريكا و متحدانش را به تصميم تازه رسانده بود. جنگ در همان يكي دو ساله نخست، به بسياري از زيرساخت‌هاي كشور - اعم از نظامي و صنعتي - آسيب جدي وارد كرده بود. پالايشگاه عظيم آبادان تا مرز نابودي كامل بمباران شده بود. نيروگاه در حال تاسيس بوشهر بيش از هفت بار زير و رو شده بود. تاسيسات صنعتي خوزستان همه آسيب جدي ديده بود. بمباران‌ها حتي تا شهرهاي صنعتي ديگر هم رفته بود. با اين حال جنگ هشت سال ادامه يافته بود. هرچند كه پس از آزادسازي خرمشهر، صدام مايل به پذيرفتن آتش بس و خاتمه جنگ شده بود و هيات بلندپايه‌اي از چند كشور به ديدار رهبر مقتدر ايران، براي ميانجي‌گري آمده بود. اما آيت‌الله خميني كنار آمدن با صدام را نپذيرفته بود. عراق البته مناطقي از ايران را در تصرف خود داشت و تحركات خود را هم هرگز كاهش نداده بود با اين حال، اينطور به نظر مي‌رسيد كه به پايان ماموريتش براي آسيب‌رساني به زير ساخت‌هاي نظامي و صنعتي ايران رسيده است و حالا درصدد تثبيت قدرت خود در عراق و منطقه است. با اين حال جنگ ادامه يافت و او در قدرت ماند تا اينكه پس از پايان جنگ، او به شكلي لجام‌گسيخته به كويت حمله كرد و همان هم آغازِ پايان دوران گردنكشي او شد. او خيلي زود همه اقتدار خود را از دست داد. با ورود ارتش امريكا به عراق، به راحتي، ارتش عراق زمين‌گير شد و از هم فرو پاشيد. صدام با همه جلال و جبروتش به سوراخي خزيد و همان‌جا هم دستگير شد. او با همه هيمنه‌اش، ظرف مدت كوتاهي تبديل به فردي بزدل شده بود كه از ترس، در حفره‌اي درون زمين پنهان شده بود! او حتي براي نزديكانش هم ديگر بزرگ نبود. او از همه‌چيز به هيچ رسيده بود. گويا آه آن دختران بيگناه در آن گور سرد، بالاخره گريبان او را گرفته بود. مردمان بسياري در هر دو كشور از دست او و ارتش بي‌رحم و خونريز او، آسيب ديده بودند. او حتي از زماني به بعد سبعيت را به جايي رسانده بود كه مردم مناطقي در كشور خودش را هم بمباران شيميايي كرده بود! موجود غريبي بود. هيولايي كه در همسايگي ما متولد شده بود و سال‌هايي ملت ما را آزار داده بود. امريكا لابد نقشه‌اش خوب جواب داده بود. هم بدون دخالت مستقيم به زيرساخت‌هاي ايران آسيب زده بود. هم از صدور انقلاب - با مشغول كردن رهبران ايران در جنگ - جلوگيري كرده بود. هم براي مدتي طولاني پس از جنگ ايران را سرگرم بازسازي خود كرده بود و هم بنيه اقتصادي كشور را تا سال‌ها ضعيف كرده بود. مهم‌تر اما، حضور دايم او در همسايگي ايران به بهانه خلع يد از صدام بود. اتفاقي كه به نظر دقيق برنامه‌ريزي شده بود!