روزنامه اعتماد
1402/09/08
دانشگاه دنبالهروي روشنفكري
محسن آزمودهبراي من انتخاب تيتر يا عنواني براي گزارش حاضر دشوار بود، زيرا در اين جلسه آنقدر نكات جذاب و خواندني، در زمينه مطالعات علم مطرح شد كه گزينش عنواني كلي كه همه را پوشش دهد، بسيار سخت بود. درنهايت تصميم گرفتم از صحبتهاي دكتر حسين معصومي همداني كه اين روزها مصادف با سالروز تولد او (2 آذر) است، بهره بگيرم، شايد اداي احترامي باشد به اين پژوهشگر ارزنده و باسواد در حوزههاي گوناگوني چون تاريخ علم، فلسفه علم، ادبيات و تاريخ ايران. ضمن اينكه به نظرم آنچه دكتر معصومي همداني درباره ايده محوري روشنفكري ايران عنوان كرد، نكتهاي بسيار مهم و اساسي است و بايد بيش از اينها به آن پرداخت. در اين جلسه كتاب «از ارسطو تا نيوتن: پيدايش فيزيك نو» نوشته
آي-برنارد كوهن (2003-1914) مورخ امريكايي دانشگاه هاروارد با ترجمه حسين معصومي همداني مورد نقد و بررسي قرار گرفت، چنانكه حسن اميري آرا، مدير گروه مطالعات علم موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران در ابتداي جلسه به نقل از مقدمه كتاب گفت: «موضوع اصلي اين كتاب مساله حركت و به ويژه سقوط آزاد اجسام است و طبعا انتخاب اين مساله سبب شده كه نويسنده بسياري از عوامل و مسائل ديگر را كه در تكوين علم نيوتني موثر بودهاند، ناديده بگيرد... اين كتاب در وهله اول تاريخ يك مساله است و اگر به مسائل ديگر هم پرداخته به لحاظ ربطي است كه به آن داشتهاند، با اين حال در كنار فوايد ديگري كه از اين كتاب ميتوان فرا گرفت، درس بزرگي كه به ما ميآموزد اين است كه در بررسي تاريخ علم نميتوان از خود علم غافل بود و تنها به بررسيهاي بيروني اكتفا كرد.» در جلسه نقد و بررسي كتاب كه در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد، حسين معصومي همداني مترجم كتاب، حسين شيخ رضايي عضو گروه مطالعات علم موسسه حكمت و فلسفه، اميرمحمد گميني استاديار گروه مطالعات علم پژوهشكده تاريخ علم دانشگاه تهران و امير كرباسيزاده عضو هيات علمي دانشگاه اصفهان صحبت كردند. آنچه ميخوانيد گزارشي از مباحث متنوع و جذابي است كه در اين جلسه مطرح شد.
پلي ميان علوم انساني و علوم تجربي
امير كرباسيزاده:ترجمه كتاب مثل باقي كارهاي دكتر معصومي همداني نمونه اعلاي ترجمه دقيق، وفادار، مفهوم و روان است. برنارد كوهن، مولف كتاب اولين دانشجوي دكتراي رسمي تاريخ علم در امريكا و از شاگردان جورج سارتن و فارغالتحصيل هاروارد است. سارتن به نحوي پدر تمام مورخان علم است كه تلاش كرده اين رشته را به صورت يك نظام مستقل از ساير رشتهها در امريكا تثبيت كند. قبل از او در 1913 مجله آيسيس را پايهگذاري كرد كه هنوز هم يكي از بهترين و معتبرترين مجلات پژوهش علم است. ايده سارتن كه به نحوي برنارد كوهن هم دنبالهروي آن است، اين است كه علم و تاريخ علم منطق مستقل از خودش دارد. يعني شعار لاكاتوش را دنبالهروي ميكردند كه درست است كه رياضيات يك محصول انساني است، اما ميتواند مستقل از انسان و توليد محصول انساني باشد، به گونهاي كه خودش را بيگانه از مولدان خودش ميكند. در نتيجه از نظر لاكاتوش اگر كسي بخواهد تحولات رياضيات را بررسي كند، بايد به خود منطق درون اين اندامواره نگاه كند. اين ايده با ايده پيشرفت علم نوعي تاريخنگاري دروني را در تاريخ علم رواج داده است. اين تاريخنگاري دروني امروزه و به ويژه در جامعه ما چندان رايج نيست، زيرا نوعي تاريخنگاري بيروني در تقابل با آن وجود دارد كه ميگويد اگر علم را بايد در بستر اجتماع بررسي كنيم و دانشمندان مثل انسانها هستند و دليلي نداريم كه علم را تافته جدابافتهاي از ساير حوزههاي بشري بدانيم، بنابراين براي نگارش تاريخ علم بايد به روابط اجتماعي و سلايق و باورهاي پسزمينهاي دانشمندان به عنوان انسانها بپردازيم، چنانكه لاتور چنين ميكرد. اما تاريخ علم را به كدام يك از اين روايتها بايد نوشت؟ به نظر من افراط در هر دو روش اشتباه است. اما برنارد كوهن بيشتر به منطق علم توجه ميكند. اين را در بررسي مساله لختي در آثار گاليله ميتوان ديد. نويسنده نشان ميدهد كه گاليله دو فرآيند براي رسيدن به قانون لختي دارد؛ يكي گاليلهاي كه در يادداشتهايش جلوه ميكند و براساس آزمايشهايش سخن ميگويد و ديگر گاليلهاي كه براي مخاطب عام و كتاب گفتوگوهايي براي نظام دو عالم را مينويسد. اين دو گاليله متفاوتند و نويسنده نتيجه ميگيرد گويا به تعبير وايت، منطق يافته با منطق يافتن متفاوت است و به تأسي از رايشنباخ به تمايز كلاسيك فيلسوفان علم، يعني تمايز مقام داوري و مقام گردآوري متوسل ميشود. كتاب نشان ميدهد كه كوهن مورخ گشودهاي است و ميكوشد از ايدهآل سارتني فاصله بگيرد و علم را در بستر وسيعتري بررسي كند، در عين حال كه متون و كار علمي گاليله و كپلر و نيوتن را ناديده نگيرد.
حرف من اين است تاريخ نگاري بيروني علم كاملا بيمعنا نيست، بلكه شايد ما دو سطح از تبيين تاريخي داريم كه اين سطوح تا حدي ميتوانند مستقل از هم حركت كنند، اما يكي از آنها وابستگي بيشتري به سطح پايينتر دارد كه تاريخنگاري اجتماعي يا بيروني علم است. يعني نميتوان تاريخنگاري علم داشته باشيم، بدون اينكه توجهي به محتواي علم كنيم. اما امكان تاريخنگاري علم دروني و توجه كمتر به بسترهاي بيروني وجود دارد، بنابراين اولويت براي مورخ علم، تاريخ دروني علم است.
نويسنده، كتاب را در حال و هوايي نوشته كه در فرهنگ غربي، دو پاره فرهنگ ميبينيم، يكي فرهنگ علوم انساني و ديگري فرهنگ علوم تجربي و عموما اين دو گروه از هم خبري ندارند. درحالي كه آموزش عالي بايد اين دو پاره فرهنگ را به يكديگر نزديك كند. اين كتاب زاييده اين تفكر است و ميكوشد اين پل را ايجاد كند. همچنين يكي از مشكلات اين كتاب كه ناشي از نگاه نزديك شده به سارتن است، اين است كه از بسترهاي تاريخي دانشمنداني مثل گاليله كمتر صحبت ميكند.
عليه كليشههاي رايج درباره انقلاب علمي
اميرمحمد گميني:اولا اين كتاب از جهت فراهم آوردن متني درسي به فارسي براي تاريخ علم بسيار ارزشمند است، به خصوص كه ترجمه بسيار خوبي دارد. ثانيا اين كتاب بر تاريخ نجوم و فيزيك متمركز است و من معتقدم اساسيترين اتفاقها در تاريخ علمي در اين دو حوزه رخ داد. ثالثا اين كتاب از جهت ترجمه متون تاريخ علم بسيار سودمند است. رابعا اين كتاب ادامهدهنده شيوه روايتگري تاريخ علم الكساندر كويره و تكميلكننده راه اوست و از اين جهت نيز ارزشمند است. كوهن در اين كتاب اشتباه بودن برخي كليشههاي رايج درباره تاريخ علم را نشان ميدهد. مثلا گفته ميشود كه ويژگي اساسي انقلاب علمي تجربهگرايي بود. حال آنكه در اين كتاب ميبينيم كه مثلا انگيزه انقلاب كپرنيكي شواهد تجربي نبوده است. در مورد گاليله ماجرا پيچيدهتر است و كتاب نشان ميدهد كه در متون منتشر نشده گاليله شواهد تجربي زيادي وجود دارد و او آزمايشهاي زيادي را واقعا انجام داده است، اما درنهايت به نظر ميرسد كوهن از اين نكته غافل است كه گاليله آزمايشهاي تجربي خودش را در آثارش عرضه نميكند و گويا از ارايه آزمايش در علوم رياضي ابا دارد و ميتوان حدس زد از اينكه براي ادعاهاي خودش شواهد تجربي ارايه كند، شرمنده است. كتاب حاضر اين نكته را توضيح نميدهد، اما به ما نشان ميدهد اين تصور رايج كه ويژگي اساسي انقلابيهاي قرن هجدهم تجربه بوده، غلط است و دانشمندان قرن هجدهم معتقد بودند در حقيقت عناصر متافيزيكي در كار است، مثل فيثاغورثيگري و رياضي باوري و وجود يك نظم رياضي در جهان و مفهوم سادگي كه جنبه تجربي ندارد. عناصر متافيزيكي ديگري هم در كار دانشمندان عصر انقلاب علمي بوده كه كتاب به آنها اشاره نميكند، مثل رئاليسم كه كويره بيشتر از آن بحث كرده يا مكانيك باوري به عنوان متافيزيك جايگزين فيزيك ارسطويي. يعني كوهن به سراغ مباحث متافيزيكي انقلاب علمي مثل مباحثي كه دكارت مطرح ميكند، نرفته است. كتاب مباني مابعدالطبيعه علوم نوين اثر ادوين بارت كه مترجم در انتهاي كتاب به عنوان منبع تكميلي معرفي كرده، ميتواند اين نقيصه را جبران كند.
ديگر ديدگاه رايج درباره انقلاب علمي اين است كه همه انديشهها نو بودند و ريشه باستاني نداشتند. درحالي كه كوهن در اين كتاب ريشههاي پيشاارسطويي در كارهاي گاليله و كپرنيك و كپلر را نشان ميدهد، ديدگاههايي كه به فيثاغوريان و انديشههاي افلاطوني بازميگردد. حتي گاهي انديشههاي اين دانشمندان ريشههاي ارسطويي دارد، يعني ريشه در متفكري دارد كه با او مخالفت ميكردند. كوهن همچنين به وامداري اين دانشمندان نسبت به متفكران قرون ميانه ميپردازد. البته او مثلا در مورد گاليله بيشتر به متفكران قرون ميانه مسيحي توجه دارد، درحالي كه ميدانيم دانشمندان قرون ميانه اسلامي هم در اين زمينه نقش داشتند. كتاب كوهن در دهه 1980 ميلادي منتشر شده و به پژوهشهايي كه به ريشههاي انقلاب علمي در قرون ميانه اسلامي توجه كردهاند، دسترسي نداشته است.
ديگر جنبه جذاب كتاب تاثير علوم جديد در شعر و ادبيات است. اما آيا عكس آن هم ميتواند درست باشد، يعني ادبيات هم در تغيير و تحول نظريات علمي تاثيري داشته است؟ مثلا در كتاب كپرنيك صفات الهي به خورشيد نسبت داده شده، چنانكه ميدانيم فيثاغوريان هم انديشههايي خورشيدپرستانه يا آتشپرستانه داشتند. شايد بتوان اين را نوعي تاثيرپذيري كپرنيك از ادبيات و انديشههاي الهياتي خواند. يعني انگيزهها و جنبههاي غيرعلمي كه ميتواند دانشمندي مثل كپرنيك را به سمت پذيرش يا طرح نظريه خورشيد مركزي سوق دهد. يك نسل بعد كپلر در كتابش رسما خورشيد را نماد خداي پدر و ستارگان ثابت را نماد خداي پسر و فضاي بين اينها را نماد خداي روحالقدس ميداند. اين كاملا نشاندهنده نوعي هماهنگسازي انديشه فيثاغورثي با انديشه مسيحي است. تصور رايج اين است كه انقلاب علمي نوعي انقلاب سكولار و ضد دين بوده است و كپلر و كپرنيك و گاليله شورشيهاي عليه دين بودند و درگيري آنها با كليسا، درگيري علم و دين تلقي ميشود، درحالي كه كوهن نشان ميدهد و با مطالعه متون اين دانشمندان درمييابيم كه برعكس، اينها به نوعي خداي مهندس و رياضيدان قائلند كه مهمترين ويژگي خلقت او نظم رياضي است. يعني گويا گاليله و كپرنيك قصد داشتند نوعي علم ديني ايجاد كنند، اما دين را مطابق تصور خود ميفهميدند، يعني خداي كليسا، نوعي خداي ارسطويي بود، درحالي كه آنها به خداي رياضيدان قائل بودند. كپلر به دنبال يافتن امضاي خدا در عالم بود. او خدا را به صورت ديمورژ افلاطون ميشناخت. كتاب همچنين نشان ميدهد كه مسير پيشرفت علم خطي نيست و بيراهههاي زيادي دارد و حتي گاهي دانشمندان اشتباهاتي كردهاند كه باعث شده قوانين درست را بيابند. كتاب نشان ميدهد اين تصورات غلط است كه نجوم كپرنيكي از نجوم بطلميوسي دقيقتر و كيهان كپرنيكي از كيهان ارسطويي-بطلميوسي سادهتر بود.
اين كتاب تاريخ علم نيست
حسين شيخ رضايي:مطالعه اين كتاب براي من هيجانانگيز بود. صحبت من درباره زمينه و سياقي است كه در آن نوشته شده. روشن است كه كتاب درباره تاريخ علم است، اما من ميخواهم نشان دهم كه چرا اين كتاب تاريخ علم نيست. كتاب را در بافت آموزش علوم قرار ميدهم. از ابتداي قرن بيستم در امريكا كمابيش سه رويكرد متمايز درباره آموزش علوم به دانشآموزان دبيرستان و كالج وجود داشته است، اين سه الزاما همزمان نيست: 1- تاكيد بر جنبههاي نظري آموزش علوم يعني در آموزش علوم بايد ساختار مفهومي علم را آموزش دهيم اين رويكرد از ابتدا تا نيمه قرن بيستم دست بالا را دارد؛ 2- رويكرد كاربردي كه در نيمه قرن بيستم قوت ميگيرد و ميگويد در آموزش علوم بايد به فايده آنها تاكيد كنيم؛ 3- رويكرد بافتگرا يا زمينهگرا يا ليبرال كه كتاب كوهن ذيل آن قرار ميگيرد و معتقد است در آموزش علوم بايد تاريخ و فرهنگ علوم توجه كرد يعني در آموزش علوم بايد نشان دهيم كه علوم چگونه بخشي از تاريخ و فرهنگ يك نهاد اجتماعي هستند .
در سال 1945 انجمن ملي معلمان علوم در امريكا، بيانيهاي ميدهد و ميگويد هدف آموزش علوم دادن دانشي به مصرفكنندگان است كه خردمندانهتر خريد كنند و براي حل مشكلات خود راهحل مفيد دهند. از اين بيانيه روشن ميشود كه رويكرد كاربردي پررنگ ميشود، اما بين 1943 تا 1945 يعني بعد از جنگ جهاني دوم جيمز كونانت، رييس وقت دانشگاه هاروارد، 60 هزار دلار ميگيرد و كميتهاي تشكيل ميدهد تا سندي براي اصلاح برنامه درسي دبيرستان و كالج تهيه كنند. 1945 آن بيانيه با عنوان «كتاب قرمز» (Red book) در حدود 400 صفحه منتشر ميشود. اسم اين گزارش «تعليمات عمومي در يك جامعه آزاد» است. اين هسته اوليه رويكرد سوم يعني رويكرد فرهنگي يا بافتگرا است. اين دعوتي به تغيير نظام آموزش عمومي است.
در مقدمه و تمام متن اين گزارش تاكيد ميشود كه هدف از آموزش علم، تربيت شهرونداني مناسب جامعه آزاد است و تصريح ميكند ما اگر كساني را تربيت كنيم كه فقط به علوم و رياضيات و زبان مسلح باشند، به درد جامعه ما نميخورند. در همان مقدمه تاكيد ميشود كه ما به خرد و حكمت (wisdom) نياز داريم و مساله اصلي نظام آموزشي فرهنگ است. ما به تعليم و تربيتي نيازمنديم كه در آن تاريخ، هنر و ادبيات منعكس باشد و در آن ارزش داوري يعني قضاوت درست و نادرست اهميت داشته باشد. اگر دانشآموز نفهمد اين ايدههاي عمومي چگونه نيروي محرك تاريخ زندگي بشر بوده، دچار كوري موضعي ميشود. هدف اين تعليمات عمومي نه يك گروه نخبه كه توده وسيعي از مردمي هستند كه قرار است تعليمات عمومي را ببينند.
پيشنهاد كتاب قرمز براي تحقق اين اهداف اين است كه سه حوزه را در برنامه درسي دانشآموزاني كه وارد دبيرستان و كالج ميشوند، قرار دهيم: 1- علوم انساني، 2- مطالعات اجتماعي و 3- علم و رياضي. مدام تاكيد ميشود بايد از تخصصگرايي پرهيز كنيم، زيرا مخل شهروند خوب بودن است. همچنين دانشآموزان بايد قدرت تفكر موثر داشته باشند و بتوانند با هم مفاهمه و مكالمه كنند و قضاوت مناسب انجام دهند و ارزشها را بشناسند، بنابراين از 16 درس دانشآموز دبيرستان و كالج بايد 6 تا در تعليمات عمومي باشد و از اين 6 تا حداقل يك درس در يكي از سه زمينه مذكور باشد.
در اين متن يك جمله كليدي درباره تاريخ علم هست: «ادعاي آموزش اين است كه تاريخ علم بخشي از علم است، همانطور كه فلسفه آن، ادبيات غني آن و بافت و سياق اجتماعي فكري در آن.» كوهن جزو تهيهكنندگان اين گزارش نيست، اما بعد از تدوين و اجرايي شدن اين سند، در 1952 كتاب «آموزش عمومي در علم» منتشر ميشود و برنارد كوهن و فيلچر واتسن از ويراستاران آن هستند. كتاب حاصل كارگاههايي است كه در 1951 براي معلمان برگزار شده تا برنامه اصلاحي آموزشي هاروارد را با ايشان به بحث بگذارد و به طور خاص به آموزش علم ميپردازد. كوهن در مقدمه ميگويد در هاروارد براي اين برنامه 5 درس ارايه كرديم: 1- علوم طبيعي (1): علوم فيزيكي در تمدن تكنيكي؛ 2- علوم طبيعي (2): اصول علوم فيزيكي؛ 3- علوم طبيعي (3): ماهيت و رشد علوم فيزيكي كه مدرس آن خود كوهن است و ميگويد اين درس براي كساني طراحي شده كه پيشزمينهاي در علوم اجتماعي و انساني داشتند و علم نميدانستند؛ 4- علوم طبيعي (4): الگوهاي تحقيق در علوم فيزيكي، مدرس اين درس تاماس كوهن است كه در مقدمه كتاب «ساختار انقلابهاي علمي» به آن اشاره ميكند؛ 5- علوم زيستي. در كنار اين درسها، چند درس تكميلي هم هست ازجمله درس تكامل ارگانيك و مقدمهاي در فلسفه علم و علوم اجتماعي كه درس مقدمهاي در فلسفه علم را فيليپ فرانك تدريس ميكند.
كوهن در مقاله «تاريخ علم و آموزش علم» در اين كتاب ضرورت تاريخ علم براي آموزش علم را نشان ميدهد. حرف اصلي او اين است كه ما معمولا براي تاريخ علم نقش ابزاري قائليم و آن را در دورههاي تحصيلات تكميلي آموزش ميدهيم. اما در اين برنامه ما انتظار داريم كه دانشآموز بداند علم و جامعه با هم تعامل دو طرفه دارند و مسائل يكديگر را حل ميكنند و علم فقط مشاهده و نظريه نيست و به او ياد دهيم علاوه بر محفوظات، استنتاج منطقي، شكلگيري مفاهيم و ساخت نظريه هم مهم است. يعني تاريخ علم نمكي است كه دانشآموز را به خود علم علاقهمند كند. به نظر كوهن بيشتر كساني كه وارد دبيرستان ميشوند، علائق علوم انساني دارند، اگر علم را بدون تاريخ و ارتباطاتش با جنبههاي فرهنگي به آنها آموزش دهيم، علاقهمند نميشوند. پس بايد علم را با جنبههاي فرهنگي در هم بتنيم و مثلا بايد از ادبيات برايشان مثال بزنيم.
اما چه نوع تاريخ علمي در كتابهاي درسي بايد تعبيه شود؟ تاريخ علمي كه شكلگيري و رشد ايدههاي علمي را نشان بدهد، يعني چگونه ايدههاي قبلي دست به دست هم ميدهند و پازلي ميسازند كه در آن جاهاي خالي وجود دارد و دانشمندهاي بعدي آن پازل را پر ميكنند. كتاب «از ارسطو تا نيوتن» با همين رويكرد نوشته شده است و از اين جهت تاريخ علم نيست، زيرا از ابتدا مثل معلم فيزيك با مخاطب صحبت ميكند و از تاريخ علم براي آموزش علم بهره ميگيرد. همچنين كوهن معتقد است تاريخ علم بايد جنبههاي شهروندي را تقويت كند و نشان دهد كه علم همچنان در معرض تغيير و بازبيني است و نيازمند آن هستيم كه روي علوم برنامهريزي كنيم. تصريح كوهن اين است كه هدف از آشنايي دانشآموزان با كارهاي دانشمندي مثل گاليله، محتواي ادعاهاي آنها نيست، بلكه آشنايي با نحوه كار علم است و اينكه چطور علم در يك بافت تاريخي كار ميكند و ما يك روش علمي واحد و منحصر به فردي نداريم و سنتهاي فكري مختلف داريم. برنامه هاروارد كلا با موفقيت همراه نميشود و به خوبي اجرا نميشود. با اين همه رويكرد ليبرال يا بافتگرا تقريبا تا 1957 در آموزش علوم در امريكا دارد، يعني هدف از آموزش علم تربيت شهروند خوب و نه دانشمند خوب است. 1957 زماني است كه اتحاد جماهير شوروي ماهواره اسپاتنيك را به فضا پرتاب كرد و در جنگ سرد پر تنش آن دوره شوروي جلو افتاد. غرور ملي در امريكا خدشهدار شد و خطر حمله شوروي وجود دارد. قبل از 1957 كميتهاي در دانشگاه امآيتي، مشابه كميته هاروارد تشكيل شده بود، با گرايش تاكيد بر آموزش علوم نظري و با رويكردي نخبهگرايانه. اوج كار اين كميته با ماجراي اسپاتنيك همراه ميشود و متني كه تهيه ميكند به عنوان «سند چرخش» مشهور ميشود، يعني ميخواهيم از رويكرد فرهنگي و بافتمحور به رويكرد نظري تغيير رويه دهيم. امآيتي كتابهاي درسي مينويسد از جمله كتاب درسي معروف «PSSC» در زمينه آموزش فيزيك براي دبيرستانها و كالجهاي امريكايي كه 1960 اولين ويراست آن منتشر ميشود. در سال 1990 آخرين و هفتمين ويراست آن منتشر ميشود. در اين كتاب هيچ جايي براي تاريخ علم و مساله فرهنگي علم نيست و فيزيك به عنوان يك علم محض تدريس ميشود و هدفش نشان دادن مسير از پديده تا نظريه است. البته امآيتي در كنار اين كتابها، كتابهايي مكمل با عنوان مجموعه مطالعات علم تهيه كرده است. جالب است كه كتاب «از ارسطو تا نيوتن» (چاپ اول 1960) نوشته برنارد كوهن، چهارمين كتاب از اين مجموعه است. يعني كوهن به عنوان كسي كه در سنت ناموفق هاروارد است، جذب پروژه امآيتي ميشود. در اين كتاب بخشي از ايدههاي او در مقاله انتظار از تاريخ علم ديده ميشود، اما نكات تازهاي هم دارد كه مرتبط به مجموعه جديد است. كتاب براي بچههاي دبيرستان نوشته شده است. در هر كتاب از اين مجموعه يك پديده فيزيكي انتخاب شده و تحول نظريههاي فيزيكي راجع به آن را نشان ميدهند. جلدهاي قبلي راجع به امواج و گوش، فيزيك تلويزيون و كريستال بودهاند. كوهن هم ايدههاي تاريخي خود راجع به حركت را نوشته است. يعني ضمن بحث راجع به مساله حركت، كوشيده ديدگاههاي خود راجع به تاريخ علم را بيان كند، البته بسياري از ديدگاههاي نگاه هارواردي به علم و تاريخ علم را نياورده، مثل اثر علم بر جامعه، نقش عوامل اجتماعي-فرهنگي و... بنابراين كتاب حاضر در نقطه تلاقي جالبي قرار گرفته و مثال خوبي است كه چگونه تاريخ علم بايد در آموزش علم وارد شود و چه رويكردهايي پشت آن است و چگونه كوهن توانسته ايدههاي خود را از قالبي به قالب ديگري منتقل كند و كتابي در زمينه تاريخ علم بنويسد.
در برابر نگرش ايده محور به تاريخ
حسين معصومي همداني: در ترجمه كتاب تصور ميكردم جاي يك كتاب درسي در زمينه تاريخ علم خالي است. درست است كه ويرايش نخست كتاب (1960) در قالب مجموعهاي براي دانشآموزان دبيرستان نوشته شد، اما ضميمههاي 16گانهاي دارد كه به مباحث تخصصيتر و جزيي ميپردازد و در ويرايشهاي بعد پژوهشگران و متخصصان و دانشجويان تاريخ علم هم به آن توجه كردند. اما دليل ديگر ترجمه كتاب اين است كه در فضاي فرهنگي ما چيزي به اسم تاريخ انديشهها (history of ideas) جاي هر تاريخ ديگري را ميگيرد. همسن و سالان من ميدانند، قبل از انقلاب غلبه در فضاي روشنفكري با نوعي ماركسيسم بود، اگرچه در دنيا انواع ماركسيسم داريم. آن يكجور ماركسيسم ميگفت روابط توليدي زيربناي جامعه هستند و باقي چيزها روبنا. وقتي زيربناي جامعه تغيير كند كه به صورت ناگهاني صورت ميگيرد، باقي چيزها مثل فرهنگ و ادبيات و فلسفه و... خود به خود تغيير ميكنند. به نظر ميرسد اينكه اين تغيير در عمل خيلي موفق نشد، به تصوري وارونه ميدان داده كه همه چيز در جامعه تابع آن چيزي است كه در مغز ما ميگذرد و اگر مغزهاي ما تغيير كند، همه چيز درست ميشود. يعني چارچوب روبنا و زيربنا تغيير نكرده است. يعني مثلا اگر امروز كسي بگويد اكتشافات جغرافيايي و جايگزيني راههاي دريايي به جاي راههاي زميني در اواخر سدههاي ميانه موجب تحولات بعدي شده، قبول نميكنند و ميگويند ما به اين دليل كه جور خاصي فكر ميكرديم، بدبخت شديم. به عبارت ديگر متاسفانه يك نوع تاريخنگاري داريم كه ميگويد ما يك علتالعللي داريم كه همه مسائل اجتماعي ما به آن بازميگردد، آن علتالعلل قبلا عوامل اقتصادي بود و حالا فقط عوامل فكري است و اين عوامل فكري چنان خودمختاري واتونومي دارند كه اگر راه بيفتند همه چيز را در پي خود ميآورند. ترجمه كتابي كه تاريخ فهم مسالهاي مثل حركت را بررسي ميكند و نشان ميدهد اين تحول فهم به چه اسبابي نياز داشته، شايد كمك كند از اين نوع نگرش به تاريخ خودمان هم كوتاه بياييم و در آن تعديل ايجاد كنيم. اينقدر نگرش ايدهمحور غلبه دارد كه وقتي مقامات مسوول راجع به مسائل عملي روزمره صحبت ميكنند، اولين چيزي كه ميگويند اين است كه ما بايد پارادايم فلان چيز، مثلا نحوه تفكرمان راجع به راهسازي را عوض كنيم! يعني گويا براي راهسازي بيش از اينكه به قير و شن و ماسه نياز داشته باشيم، به تغيير نحوه تصورمان از مفهوم «راه» نياز داريم! اين نگاه من را اذيت ميكند و متاسفانه فضاي روشنفكري ما تقريبا در انحصار اين نگاه است و دانشگاههاي ما هم از اين جهت دنبالهروي فضاي روشنفكري هستند. يعني به جاي اينكه دانشگاهها چيزي را توليد كنند كه صورت همگانيترش در فضاي عمومي به دست روشنفكران رواج يابد، برعكس، دانشگاههاي ما عمدتا چيزهايي را از فضاي روشنفكري ميگيرند و تلاش ميكنند حول آنها نظريهپردازي كنند و به آنها ظاهر پذيرفتني آكادميك دهند.
يكي از اموري كه در اين كتاب ارتباط عوامل دروني و بيروني يا عوامل مادي و غيرمادي را نشان ميدهد، سرگذشت گاليله است. پشت نجوم كپرنيكي و نظريه خورشيد مركزي، هيچ ضرورت تجربي نبود و بسياري عوامل از جنس عوامل فكري بودند كه گروهي را به سمت اين نظريه سوق دادند. بسياري از اين عوامل فكري بررسي شده مثل احياي افكار فيثاغورثي و افلاطوني در اواخر قرون وسطا و... وقتي نظريه كپرنيكي مطرح شد، عدهاي از منجمين آن را پذيرفتند و گروهي نپذيرفتند. گروهي مثل تيكو براهه تصور كردند بايد صورت تعديل شده آن را بپذيرند و گروهي مثل كپلر و گاليله مريد جان نثار اين نظريه شدند. اينكه چه چيزهايي باعث شد كه به اين نظريه معتقد شوند، مساله پيچيدهاي است، اما مساله تاريخي اين نيست كه چطور به اين نظريه معتقد شدند، بلكه مساله اين است كه چطور اين اعتقاد پيروز شد. من فكر ميكنم عاملي غيرفكري موجب اين پيروزي شد كه همانا وجود تلسكوپ بود. يعني فكر ميكنم اگر تلسكوپ نبود، اين نظريه مثل نظريه يونانياني كه معتقد به خورشيد مركزي و حركت زمين بودند، فراموش شود يا فقط فرقه خاصي به آن معتقد شوند. يعني اختراعي در حوزه ديگري يكي از ضامنهاي توفيق اين نظريه جديد شد، زيرا اگر ميدان ديد آدم گسترش نمييافت، بسياري از حرفهاي كپرنيك و كپرنيكيان در چارچوب نظريه بطلميوسي-ارسطويي جواب دادني بود. در اين كتاب اين تنها موردي است كه تاثير يك عامل بيروني و خارج از يك علم خاص در تغيير آن علم را نشان ميدهد.
ما در تاريخنگاري انديشه معمولا دو چيز را با هم اشتباه ميكنيم. شرط امكان يك چيز را با خود آن چيز اشتباه ميكنيم. يكي از مورخين تاريخنگاري كويره را در بعضي آثارش تاريخنگاري استعلايي به معناي كانتي خوانده، يعني كويره بيش از آنكه سازوكار پيدايش يك نظريه را توضيح دهد، شرط امكان پيدايش آن را نشان ميدهد. اما شرط امكان غير از ساز و كار هر چيزي است. كانت ميخواست شرط امكان فيزيك نيوتني را توضيح دهد، اما كانت فيزيك نيوتني را به وجود نياورد. فيزيك نيوتني وجود داشت.
اين كتاب نشان ميدهد كه چگونه عدهاي آدم در حلقههاي خاصي با مسائل ويژهاي سر و كله ميزدند و غالبا از نتايج كار خود خبر نداشتند و بعضا مقاصد تئولوژيكي داشتند كه درست همين علم به نتايج مخالفي ميدان داد و هيچ برنامه عجيب و غريبي براي بر هم زدن كائنات نداشتند. اتفاقات كاملا موضعي بوده كه قدرتي داشته كه بعدا به اتفاقاتي همگاني و جهاني منجر شده. اين نشان ميدهد كه تاريخ امر پيشبينيپذيري نيست و ما تا حد بسيار كمي قدرت كنترل نتايج را داريم و اين نتايج براي خودشان استقلالي دارند و اين استقلال به صورتي كه كتاب نشان ميدهد اولينبار در حوزه علم، در علومي كه توانستند صورت رياضي پيدا كنند، خودش را نشان داده است. فصل مهم كتاب مربوط به پيدايش اصل لختي است كه نشان ميدهد چقدر رسيدن به آن دشوار بوده و مفهومي كه گاليله از لختي داشته، رنگ ارسطويي داشته و هنوز در آن مفاهيم حركت قسري و طبيعي رها نشده و چگونه اين اصل تبديل به اصل لختي در آثار نيوتن ميشود. كوهن نشان ميدهد براي آدمي مثل گاليله رها كردن خودش از مفاهيم حركت قسري و طبيعي و الزامات آن بسيار دشوار بوده و هيچوقت هم كاملا از آن خلاصي نمييابد.
تاريخ نگاري بيروني علم كاملا بيمعنا نيست، بلكه شايد ما دو سطح از تبيين تاريخي داريم كه اين سطوح تا حدي ميتوانند مستقل از هم حركت كنند، اما يكي از آنها وابستگي بيشتري به سطح پايينتر دارد كه تاريخنگاري اجتماعي يا بيروني علم است.
کوهن معتقد است تاریخ علم باید جنبههای شهروندی را تقویت کند و نشان دهد که علم همچنان در معرض تغییر و بازبینی است و نیازمند آن هستیم که روی علوم برنامهریزی کنیم. هدف از آشنایی دانشآموزان با کارهای دانشمندان محتوای ادعاهای آنها نیست، بلکه آشنایی با نحوه کار علم است.
اين تصور رايج كه ويژگي اساسي انقلابيهاي قرن هجدهم تجربه بوده، غلط است و دانشمندان قرن هجدهم معتقد بودند در حقيقت عناصر متافيزيكي در كار است، مثل فيثاغورثيگري و رياضي باوري و وجود يك نظم رياضي در جهان و مفهوم سادگي كه جنبه تجربي ندارد.
وقتی مقامات مسوول راجع به مسائل عملي روزمره صحبت ميكنند، اولين چيزي كه ميگويند اين است كه ما بايد پارادايم فلان چيز، مثلا نحوه تفكرمان راجع به راهسازي را عوض كنيم! يعني گويا براي راهسازي بيش از اينكه به قير و شن و ماسه نياز داشته باشيم، به تغيير نحوه تصورمان از مفهوم «راه» نياز داريم!
سایر اخبار این روزنامه
موضع روشن وزارت کشور
حضور حسن روحاني و ابراهيم رييسي ميتواند موجب رونق انتخابات شود
نتایج گفتوگو براي بازانديشي در امر آموزش و پرورش
سكوت درباره عملكرد بودجهاي پيشگيري از آسيبهاي اجتماعي
سياست يك بام و دو هواي دولت در خصوص كنسرتها
چند صدايي خاورميانه درباره فلسطين
دانشگاه دنبالهروي روشنفكري
نيروي دريايي ارتش ظرفيت بزرگ نظام وكشور است
اولين انتشار نظرسنجي انتخاباتي
آيا كسي هست كه انديشه كند؟
در پاسداشت نهادهاي مدني و رسانههاي مستقل
روايتي از مسائل آموزش و پرورش ايران
هتل ولنجك و لزوم قانون حريم گسلهاي فعال
حمايت از روزنامهنگاران قرباني در غزه
دنياي بعد از تنش از منظر اقتصادي و سياسي ؟
سربازهاي به جا مانده از يك جنگ بزرگ
مصلحت نظام يعني عدالت يعني دفاع از مظلوم
انريكو فرمي و بمب اتمي
اولين انتشار نظرسنجي انتخاباتي
آيا كسي هست كه انديشه كند؟
در پاسداشت نهادهاي مدني و رسانههاي مستقل
هتل ولنجك و لزوم قانون حريم گسلهاي فعال
دنياي بعد از تنش از منظر اقتصادي و سياسي ؟