يك دهه اعتراض خياباني

گزارش وينسنت بيوينس در گاردين
ترجمه:  فاطمه كريم‌خان 
در دهه 2010 تا 2020، بشريت شاهد انفجاري از اعتراضات گسترده بود كه به نظر مي‌رسيد منادي تغييرات عميقي باشد. اين اعتراضات از تونس آغاز شد و در سراسر جهان عرب گسترش پيدا كرد، پيش از آن كه تظاهرات بزرگ كشورهايي مانند تركيه، برزيل، اوكراين و هنگ‌كنگ را نيز لرزانده بود. در پايان اين دهه، اعتراضات سودان، عراق، الجزاير، استراليا، فرانسه، اندونزي، بيشتر امريكاي لاتين، هند، لبنان و هاييتي را درگير كرده بود. در طول اين 10 سال، بيش از هر مقطع ديگري از تاريخ بشريت، مردم در تظاهرات خياباني شركت كردند.
بسياري از اين اعتراضات به عنوان يك پيروزي سرخوشانه توسط شركت‌كنندگان تجربه شد و در مطبوعات بين‌المللي با خوش‌بيني مواجه شد. اما سال‌ها بعد، پس از رفتن اكثر خبرنگاران خارجي، اكنون مي‌توانيم ببينيم كه چگونه اين قيام‌ها الزما آنچه به آن منتهي شدند را نمي‌خواستند، اما نتايجي داشتند كه بسيار متفاوت از اهداف معترضان بود. هيچ كجا همه‌چيز طبق برنامه پيش نرفت. در بسياري از موارد، اوضاع بسيار بدتر شد.
برزيل را در نظر بگيريد. در 13 ژوئن 2013، من در خياباني در سائوپائولو ايستاده بودم و از يك جنبش اعتراضي رو به رشد گزارش مي‌دادم، جايي كه پليس نظامي بدون هيچ هشداري مستقيما به سمت جمعيت تيراندازي مي‌كرد. گاز اشك‌آور، بمب‌هاي صوتي، گلوله‌هاي لاستيكي- در آن لحظه تشخيص اينكه چه چيزي به سمت مردم شليك مي‌شود سخت بود. من در ورودي يك ساختمان مسكوني پناه گرفتم. چند لحظه طول كشيد تا دوباره به هوش بيايم، چند دقيقه طول كشيد تا نفسم سر جايش بيايد و بفهمم كجا هستم.سركوب پليس منجر به انفجاري از همدردي با تظاهرات شد كه توسط(             Movimento Passe Livre     (MPL     گروه كوچكي از چپ‌ها و آنارشيست‌ها كه خواستار ارزان‌تر شدن حمل‌ونقل عمومي بودند، سازماندهي شده بود. ميليون‌ها نفر در سراسر برزيل به خيابان‌ها ريختند و نظام سياسي را تا حد زيادي متزلزل كردند. تظاهرات‌كنندگان جديد مطالبات جديدي از قبيل مدارس و مراقبت‌هاي بهداشتي بهتر، فساد كمتر و كنترل خشونت پليس را به خواسته‌هاي اعتراضات قبلي اضافه كردند.
خواسته اين جنبش در آغاز مخالفت مستقيم با حزب حاكم كارگران برزيل (PT) نبود. اين دولت متمايل به چپ توانسته بود رشد اقتصادي را با سياست‌هاي اجتماعي تركيب كند كه به‌طور معناداري فقر را كاهش داد و حمايت گسترده‌اي را به دست آورد. به نظر لوئيز ايناسيو لولا داسيلوا و جانشين او، ديلما روسف، مردمي كه در ژوئن 2013 به خيابان‌ها آمده بودند، صرفا زياده‌خواه بودند.


اما مي‌توانيد از جنبش اعتراضي 2013 به رويدادهاي چند سال بعد خط وصل بكشيد، اين رويدادها با به حكومت رسيدن ژاير بولسونارو، راديكال‌ترين رهبر منتخب جناح راست در جهان، به اوج خود رسيد. با افزايش فقر و رجزخواني مقامات در مورد قتل دولتي شهروندان برزيلي، خدمات عمومي از هم خواهد پاشيد. به‌طور خلاصه، مردم برزيل دقيقا برعكس آنچه به نظر مي‌رسيد در ژوئن 2013 خواسته بودند را دريافت كردند. اين الگويي است كه در سراسر جهان در دهه 2010 تكرار شد.
اعتراضات دهه 2010، مانند بسياري از موج‌هاي شورش سياسي قبل از خود، مسري بود. «جنبش چتر» هنگ‌كنگ از اشغال وال‌استريت الهام گرفته شد كه تلاشي براي تكرار ميدان تحرير در مصر بود كه الهام گرفته از قيام تونس بود. در واقع، در شب 13 ژوئن 2013، جمعيت در سائوپائولو با پرتاب گاز اشك‌آور شعار مي‌دادند: «عشق تمام شد. تركيه اينجاست!» اشاره آنها به اعتراضات و سركوبي بود كه همزمان در استانبول در جريان بود. من تصويري از اين پلاكارد اعتراضي را در توييتر گذاشتم و- در يكي از اولين تجربه‌هايم با فراز و نشيب‌هاي رسانه‌هاي اجتماعي- اين تصوير به شكل شوك‌آوري در تمام توييتر پخش شد. طي چند هفته آينده، عكس‌ها و پيام‌هايي از مردم در پارك گزي، محل تظاهرات تركيه، دريافت كردم كه تابلوهايي در دست داشتند كه روي آنها نوشته شده بود: «تمام جهان سائوپائولو است» و «تركيه و برزيل يكي هستند».
اما آيا اين درست بود؟ آيا تمام دنيا واقعا سائوپائولو بود؟ آيا واقعا درست بود كه همانطور كه يك شعار مصري قبلا ادعا كرده بود، تاييد كنيم كه «همه جا تحرير است»؟ با در نظر گرفتن يك رويكرد واقعا جهاني به اعتراضات 2010 تا 2020، مي‌توانيم ببينيم كدام عوامل در بسياري از مكان‌هاي مختلف مشترك بوده و كدام‌ها به‌طور اساسي متفاوت هستند. براي درك آنچه در آن دهه اتفاق افتاد- و براي يادگيري از آن - بايد به هر دو توجه كنيم.
از ظهور عبدالفتاح السيسي در مصر تا كنترل فزاينده پكن بر هنگ‌كنگ، شايد بتوان داستان اين دهه را به عنوان داستان اعتراضات گسترده و پيامدهاي غيرمنتظره آن دانست. چه اتفاقي مي‌افتد اگر بخواهيم داستان جهان را از سال 2010 تا 2020 بنويسيم؟ قطعا با يك سوال گيج‌كننده رو به رو خواهيم شد، چگونه ممكن است كه اين همه اعتراض توده‌اي ظاهرا به خلاف آنچه خواسته‌اند، منجر شود؟ چهار سال پيش اين سوال را از خودم پرسيدم. پس از انجام بيش از 200 مصاحبه با شركت‌كنندگان در محل، بازسازي كارهايي كه انجام دادند و پرسيدن اينكه اگر دوباره به عقب برگردند چه كار متفاوتي انجام مي‌دادند، فكر مي‌كنم حالا براي آن سوال در مورد جنبش‌هاي شكست خورده پاسخ‌هايي داريم.
يكي از دلايلي كه ممكن است اين احساس را داشته باشد كه «همه جا تحرير است» اين است كه تظاهرات وجه اشتراك زيادي داشتند. اغلب شنيده‌ايد كه آنها بدون رهبر، با سازمان‌دهي «افقي»، «خود به خودي»، با هماهنگي در شبكه‌هاي اجتماعي و بروز در خيابان‌هاي شهر يا ميادين عمومي بودند. آنها اشكالي به خود گرفتند كه مي‌گفتند پيش‌درآمد آن چيزي است كه قرار است بعد از اين جنبش‌ها شكل بگيرد. اين شكل آنقدر در اعتراضات تكرار شد كه براي مدتي به نظر مي‌رسيد اين تنها شكلي است كه اعتراض مي‌تواند داشته باشد. اما اولين چيزي كه در مورد موج اعتراضات 2020 -2010 بايد فهميد اين است كه اشكالي كه آنها به خود گرفتند از پيش تعيين‌شده يا «طبيعي» نبودند، بلكه نتيجه عوامل تاريخي خاصي بودند.
يكي از گروه‌هايي كه فلسفه اعتراض مدرن را شكل داد، «دانشجويان متحد براي يك جامعه دموكراتيك» (SDS) در ايالات متحده بود، انجمني چپگرا با الهام از دستاوردهاي قهرمانانه جنبش حقوق مدني سياهپوستان. در سال 1965، يك موج غيرمنتظره توجه به سمت اين سازمان جريان پيدا كرد. در پاييز آن سال، اگرچه SDS از رهبري مجموعه‌اي از اعتراضات عليه جنگ ويتنام خودداري كرده بود، رسانه‌ها ترجيح دادند تمركز خود را بر اين گروه  معطوف كنند.      (SDS قبلا شهرت اندكي به عنوان يك گروه ضد جنگ داشت، بنابراين شايد خبرنگاراني كه هميشه به دنبال زمان مناسب براي پرداختن به موضوعات ضد جنگ بودند، اين نام را در جايي ديده بودند و فكر مي‌كردند مي‌توانند از آن براي بيان داستان گسترده‌تر استفاده كنند.) 
تاد گيتلين، رييس SDS، بعدا نوشت كه خودداري اين گروه از رهبري در اعتراضات ضد جنگ «يك SDS گيج و نامنسجم را به مركز توجه سوق داد. SDS ناگهان به دليل فعاليتي كه به‌شدت از واقعيت سياسي آن دورتر بود، شهرت يافت. اعضاي جوان آن قبلا نسبت به رسانه‌هاي جريان اصلي بدبين بودند، اما خيلي زود دريافتند كه روزنامه‌نگاري جريان اصلي مي‌تواند به سرعت واقعيت را به روش‌هاي عميقا گمراه‌كننده بازنمايي كند. در همان زمان، برخي از آنها دريافتند كه اگر ياد بگيرند  چگونه از رسانه‌ها براي انتشار ايده‌هاي خود استفاده كنند، مي‌توان اين همه توجه را به نفع آن ايده‌ها به كار برد. همانطور كه يكي از بيانيه‌هاي SDS در سال 1965 اشاره كرد، «ما اعلاميه‌هاي ضد جنگ را ديده‌ايم كه در صفحه اول روزنامه‌هايي با تيراژ ميليوني منتشر شده بود. تعداد مخاطباني كه مطبوعات در پنج روز براي ما به ارمغان آوردند از تعداد آدم‌هايي كه ما در 10 سال كار به آنها دسترسي داشتيم، بسيار بيشتر بود.»
اين مساله دو مشكل ايجاد كرد. اول اينكه حالا و بعد از كشف قدرت مطبوعات روشن نبود كه چه كسي قرار بود با مطبوعات گفت‌وگو كند؟ SDS دفتر مطبوعاتي نداشت و ساختار سست و بدون رهبر آن تصميم‌گيري در مورد اينكه چه كسي قرار است به جاي سازمان صحبت كند را دشوار مي‌كرد. وقتي رسانه‌ها سخنگويان و افراد مشهور كه خودسرانه از طرف سازمان حرف مي‌زدند را شناسايي كردند، شكاف‌ها پديد آمد و دوم اينكه، شهرت ناگهاني كه به گروه اعطا شد، مساله بزرگ‌تري را ايجاد كرد. SDS مملو از اعضاي جديد شد، تعداد اعضاي گروه در يك سال سه برابر شد. اما اين تازه واردها نمي‌خواستند به SDS بپيوندند- آنها مي‌خواستند به سازماني بپيوندند كه در روزنامه درباره آن خوانده بودند كه در واقع وجود نداشت. آنها با موهاي بلندتر، تعهدات ايدئولوژيك كمتر و مجموعه‌اي از فرضيات عجيب در مورد سازمان از راه مي‌رسيدند.
در ايالات متحده، «چپ جديد»، همانطور كه SDS و گروه‌هاي وابسته اغلب دوست داشتند خود را بازنمايي كنند، شيوه‌هاي بسيار متفاوتي را در نسبت با «چپ قديمي» و جنبش‌هاي كمونيستي كه در پي انقلاب بلشويكي شكل گرفتند، اتخاذ كردند. ابزار مطلوب براي تغيير در آن سنت قديمي، حزب سياسي بود. لنين، در چارچوب سركوب خشونت‌آميز روسيه تزاري، براي پيش‌آهنگان كوچك و سازمان‌يافته سلسله مراتبي متشكل از انقلابيون حرفه‌اي كه هدف‌شان تسخير قدرت دولتي بود را پيشنهاد مي‌كرد. او همچنين معتقد بود كه هرگونه قيام صرفا خودجوش كه در مسير مقاومت قرار گيرد، صرفا ايدئولوژي حاكم بر جامعه آن زمان را اتخاذ خواهد كرد. از آنجايي كه طبقه حاكم قدرت بيشتري براي تبليغ ايدئولوژي خود داشت، جنبش انقلابي بايد توسط ايدئولوژي منسجم خود هدايت شود.
برعكس، رويكرد SDS- شايد چيزي كه واقعا در مورد چپ جديد «جديد» بود- حكم مي‌كرد كه آنها بايد اشكال سازماني را اتخاذ كنند كه دوست دارند در دنيايي كه مي‌خواستند ايجاد كنند، ببينند. نامي كه به اين كار داده شد «سياست پيشيني» بود: كاري كه اكنون انجام مي‌دهيد، تصوير اجمالي از دنيايي كه فردا مي‌خواهيد در آن زندگي كنيد را نشان خواهد داد. در قرن بيست‌ويكم، رويكرد پيش‌فرض با «افقي‌گرايي» تركيب شد، اين ايده - كه در آرژانتين متولد شد، سپس توسط كتابي از نظريه‌پرداز آنارشيست امريكايي مارينا سيترين در سال 2006 رايج شد- و پيشنهاد مي‌كرد سازمان‌ها بايد با تصميم‌گيري مشاركتي هدايت شوند و از هيچ سلسله مراتب زيربنايي پيروي نكنند. اين رويكرد يك سوء‌ظن عميق به نمايندگي سياسي است: يعني نخبگاني مانند سياستمداران كه به نمايندگي از توده‌ها عمل مي‌كنند.
اين نوع سياست هميشه منتقدان خود را داشته است. جو فريمن، كنشگر و نظريه‌پرداز فمينيست، در مقاله‌اي در سال ۱۹۷۲، «ظلم بي‌ساختاري» را محكوم كرد. او ادعا كرد كه وقتي جنبشي اصرار دارد كه رهبر ندارد، باز هم به هر حال رهبراني ظهور خواهند كرد با اين تفاوت كه هيچ سازوكار عادلانه و شفافي براي انتخاب يا حذف اين رهبران وجود ندارد. اغلب، دسته كوچكي از دوستان يا اعضاي اصلي يك گروه در نهايت بدون هيچ مسووليتي از قدرت عملي خود استفاده مي‌كنند. فريمن بي‌ساختاري مفروض را عامل عقب نگه داشتن جنبش آزادي زنان در دهه 1970 و غيرممكن ساختن دستيابي به پيروزي‌هاي واقعي دانست.
از دهه 1960 به بعد، اعتراض روشي آشكار و كاملا پذيرفته شده از سوي مردم عادي در نظر گرفته شود كه با آن مي‌توانند به بي‌عدالتي پاسخ دهند. و سپس، به ويژه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، اين ايده كه جهان به‌طور اجتناب‌ناپذيري به سوي ليبرال دموكراسي پيش مي‌رود- و تظاهرات گسترده عليه رژيم‌هاي ناعادلانه منادي اجتناب‌ناپذير چنين پيشرفتي بود- عميقا در ذهن روزنامه‌نگاران، سياست‌گذاران و سياست‌گذاران غربي و طبقات متوسط تحصيلكرده جا افتاد. اين ديدگاه در تمام طول دهه 2010 حاكم بود. هنگامي كه انقلاب در تونس و سپس در مصر آغاز شد، به نظر بسياري از ناظران خارجي، و حتي برخي از شركت‌كنندگان، تنها يك نتيجه ممكن بود: دموكراسي، آزادي، پيشرفت. اينطوري نشد.
اكنون فراموش‌كردن آسان است، اما جنبشي كه ديكتاتور ديرينه مصر، حسني مبارك را در سال 2011 سرنگون كرد، ابتدا به عنوان اعتراضي عليه خشونت پليس آغاز شد. اما در بعدازظهر 25 ژانويه در قاهره، مردم بسيار بيشتر از آن چيزي كه انتظار مي‌رفت در تظاهراتي كه يك گروه كوچك آنلاين براي آن فراخوان داده بود، حاضر شدند. راهپيمايان خطوط پليس را شكستند و پليس با خشونت هميشگي خود پاسخ داد- اما سازمان‌دهندگان تظاهرات براي تعداد افرادي كه آن روز بيرون آمدند آماده نبودند. معترضان از كنار آنها به سمت ميدان تحرير حركت كردند.
«جهد»، فعالي كه با او صحبت كردم، مي‌گويد: اعتراضاتي مانند اين در تحرير سال‌ها بود كه اتفاق مي‌افتاد و علي‌رغم سقوط اخير ديكتاتور ديرينه بن‌علي در تونس، معتقد بودم كه اين اعتراض نيز از بين خواهد رفت. سپس تصوير مردي را ديدم كه روبه‌روي يك ماشين غير قابل نفوذ آب‌پاش پليس ايستاده بود، و چيزي درون من تكان خورد. به شورش ملحق شدم.
هنگامي كه امواجي از جوانان و فعالان در 28 ژانويه به سمت ميدان تحرير حركت كردند، از ديدن جريان‌هاي جديدي از مردم كه پس از مراسم نماز جمعه از مسجد بيرون مي‌آمدند، شگفت‌زده شدند. آنها اكنون با هم شعار مي‌دهند: «نان، آزادي، عدالت اجتماعي!» و «مردم خواهان سقوط رژيم هستند»- خواسته‌اي كه حتي فعالان باتجربه، سه روز پيش از آن قصد نداشتند مطرح كنند. همانطور كه معترضان از سراسر مصر به جلو رانده شدند، احساس مي‌شد كه چيزي در ماهيت اين جنبش تغيير كرده است. به نظر مي‌رسيد كه آنها به معناي واقعي كلمه تاريخ را به جلو مي‌برند.
اعتراض 28 ژانويه نسبتا خودجوش بود، زيرا معترضان خيلي سريع گرد هم آمدند، آنها بدون رهبر بودند، ساختار افقي داشتند و از نظر ايدئولوژيك متنوع بودند. توده عظيمي از مصري‌ها به نبرد با پليس رفتند و پليس شكست خورد. معترضان در آن شب بيش از 90 پاسگاه پليس را در سراسر كشور به آتش كشيدند. موجي از مصري‌ها در پل قصر النيل قاهره با پليس درگير شدند، در حالي كه بر روي رود نيل معلق بودند، زمين را حفظ كردند، پليس را به عقب راندند، خسارت‌هايي وارد كردند و سپس دوباره پيشروي كردند تا زماني كه پليس به سادگي عقب‌نشيني كرد. در آن مقطع، انقلابيون مي‌توانستند هر چيزي را بگيرند. آنها اقامت در ميدان تحرير را انتخاب كردند، مقصد پيش‌فرض بسياري از جمعيت.
اين حوادث برنامه‌ريزي نشده بود و برخي از شركت‌كنندگان به زودي اين سوال را مطرح كردند كه چرا اين اتفاق افتاده است. آيا منطقي‌تر نبود كه مراكز قدرت را اشغال كنند و به كنترل خود در بياورند؟ آيا يك جنبش انقلابي نبايد تلويزيون و راديو را تصرف كند تا بتواند رژيم را از پخش تبليغات خود باز دارد؟ همه‌چيز براي گرفتن تلويزيون فراهم بود. اما اگر تلويزيون را مي‌گرفتند چه كسي قرار بود آن را اداره كند؟ اين جنبشي نبود كه توسط يك رهبر انقلابي رهبري شود. اين توده عظيمي از افراد بودند كه همين چند روز تنها زير يك پست فيس‌بوكي حضور داشتند.
به هر حال آنها ميدان را گرفتند و آنجا ماندند. طي 18 روز آينده، ميدان تحرير به كارناوالي از بي‌ساختاري، نماد جهان مقاومت مصر تبديل شد. كمونيست‌ها و همجنس‌گرايان با پوست‌هاي خالكوبي شده با اسلام‌گرايان متدين و كودكاني كه در خيابان‌هاي آن نزديكي زندگي مي‌كردند، نان خود را به اشتراك گذاشتند، همه آنها در مخالفت با مبارك متحد شدند. اين افراد با خنده، لبخند، رنج، فداكاري و كار با هم، جامعه كوچك جديدي را ايجاد كردند - همه را سير، ايمن و سالم نگه داشتند. يكي از حاضران در اين گردهمايي به ياد مي‌آورد كه هرگز در زندگي‌اش اينچنين احساس زنده بودن نكرده بود.
قدرت‌هاي غربي كه از مبارك حمايت كرده بودند، نمي‌دانستند چگونه به اين موج مردمي پاسخ دهند. اما رسانه‌هاي جهاني اين كار را كردند. آنها دوربين‌هاي خود را به سمت ميدان تحرير چرخانده و خبرنگاران خود را به قاهره فرستادند. يك نقطه مرجع بلافاصله ظاهر شد: اين سال 1989 بود، سقوط كمونيسم، اما اين‌بار در خاورميانه. تصاوير قطعا شبيه به هم بودند.
اما رسانه‌هاي غربي مي‌خواستند چه چيزي را در تلويزيون پخش كنند تا توضيح دهند كه چه اتفاقي در حال رخ دادن است و جنبش مي‌خواهد به چه چيزي برسد؟ اين توده مردم هيچ نماينده رسمي نداشتند. بنابراين روزنامه‌نگاران افرادي را انتخاب كردند كه بتوانند توضيح دهند- كساني كه به‌طور ايده‌آل به زبان انگليسي صحبت كنند، و از كلماتي استفاده كنند كه براي مخاطب غربي قابل درك و دوست‌داشتني باشد. آنها به احتمال زياد نوجواني را كه در خيابان زندگي مي‌كرد، يا معتاد به مواد مخدر را  براي شركت در برنامه            the daily show انتخاب نمي‌كردند، حتي اگر برخي از اين بچه‌ها شجاعانه‌ترين اقدامات را عليه پليس انجام داده بودند. و احتمالا قرار نبود با يك اسلام‌گراي پرشور در سي‌ان‌ان مصاحبه كنند، حتي اگر اخوان‌المسلمين- كه دير به جنبش تحرير پيوست، اما مطمئنا در اين جنبش شركت داشت- بزرگ‌ترين گروه سازمان‌يافته در ميدان تحرير بوده باشد.
در 11 فوريه، مبارك از قدرت كنار رفت. اما آنچه در سال‌هاي آينده اتفاق مي‌افتد، روياهاي انقلابيون سكولار و چپ مصر را از بين مي‌برد. اول، اخوان‌المسلمين در انتخابات پيروز خواهد شد. سپس يك جنبش اعتراضي جديد، كه در واقع با حمايت نخبگان و شيخ‌نشين‌ها و پادشاهي‌هاي مرتجع خليج فارس تشكيل شده بود، دولت منتخب را به دست گرفت و سپس ارتش رهبري يك كودتا را برعهده گرفت- ژنرال سيسي، كه از سال 2013، بر رژيمي حتي وحشي‌تر از مبارك نظارت داشته است به قدرت رسيد.
در آن سوي اقيانوس اطلس، در دومين كشور پرجمعيت در نيمكره غربي، مجموعه‌اي از رويدادهاي وحشتناك مشابه شروع شد. MPL گروه برزيلي كه براي حمل و نقل عمومي رايگان در سائوپائولو، كمپين مي‌كردند، به‌طور جزمي از سازمان‌دهي افقي بهره بردند. اگرچه MPL در سال 2005 تشكيل شد، اما از نظر روحي، فرزند اواخر دهه 1990 بود كه از جنبش جهاني‌سازي كه در سال 1999 اعتراضاتي را عليه سازمان تجارت جهاني در سياتل ترتيب داد، به دنيا آمد و بعدها اهداف خود را بازنگري كرد. جنبش تغيير جهاني بيشتر ضد جهاني‌سازي بود. اقتدارگرا و حتي ظاهرا بي‌ساختارتر از ديگر جنبش‌هاي اعتراضي بزرگ قرن بيستم. MPL در منشور تاسيس خود اعلام كرد كه هيچ رهبر يا نقش تخصصي در اين گروه وجود نخواهد داشت و تصميمات با اجماع اتخاذ خواهد شد. اين قطعا لنينيسم نبود. براي مايارا ويويان، يكي از بنيانگذاران پر انرژي و كاريزماتيك سازمان - كه در آن زمان فقط 15 سال داشت - اين امر بديهي بود. وقتي در سال 2021 صحبت كرديم، او به من گفت: «نداشتن رهبر و سازمان امري اساسي است. اگر براي ساختن شهري دموكراتيك مي‌جنگيم، بايد جنبشي دموكراتيك داشته باشيم و به شيوه‌اي دموكراتيك مبارزه كنيم.»
در سال 2013، شهردار سائوپائولو، فرناندو حداد، آكادميسين چپگراي PT، تصميم گرفت هزينه‌هاي حمل و نقل شهري را افزايش دهد. MPL وارد عمل شد. آنها در جلسات خود كه به دليل نياز به اجماع ساعت‌ها طول مي‌كشيد، استراتژي خود را براي وادار كردن حداد به عقب‌نشيني از افزايش 20 سنتاويي در قيمت حمل و نقل عمومي طراحي كردند. آنها در مورد اين مساله بحث كردند كه بعد از اولين اعتراض به افزايش قيمت حمل و نقل شهري دقيقا مي‌خواهند چه تصويري را روي جلد روزنامه‌هاي اصلي شهر ببينند: لاستيك‌ها و چرخ‌هايي كه در شعله‌هاي آتش فرو رفته بودند، در مقابل تابلويي كه روي آن نوشته شده بود: «اگر كرايه پايين نمي‌آيد، شهر متوقف خواهد شد».
شهردار اين گروه را قانوني تشخيص داد و پيشنهاد مذاكره داد. اما چپ‌ها و آنارشيست‌هاي جوان روي شورش مردمي به عنوان بهترين راه براي رسيدن به هدف‌شان شرط‌بندي كرده بودند. در سطح شخصي، حداد به‌طور فزاينده‌اي از MPL عصباني مي‌شد. او احساس مي‌كرد كه آنها به تفاوت‌هاي بين سياستمداران احترام نمي‌گذارند. آنها او را با دستگاه محافظه‌كار سركوبگر كه او به عنوان يك جوان مخالف با آن مبارزه كرده بود، يكي گرفته بودند. PT عميقا به مكانيسم‌هايي كه در طول دهه‌ها براي مشاركت دادن جنبش‌هاي اجتماعي در تصميم‌گيري و آوردن خيابان‌ها به مراكز قدرت ايجاد كرده بود، افتخار مي‌كرد. اما MPL نه تنها از بازي بر اساس قوانين خودداري مي‌كرد بلكه وانمود مي‌كردند كه اين قوانين وجود ندارد.
پس از اين ماجرا تظاهرات 13 ژوئن آغاز شد كه پليس آن را با خشونت سركوب كرد و در نتيجه جنبش سراسري را تسريع كرد. به زودي صدها هزار نفر در سراسر كشور به تظاهرات پيوستند، بزرگ‌ترين تظاهرات برزيل از سال 1992 را سازمان دادند. اما با رشد جنبش، طيف افراد درگير نيز افزايش يافت. برخي از معترضان جديد راستگرا يا مرتبط با گروه‌هاي داراي بودجه خوب مستقر در ايالات متحده بودند كه به‌شدت ضد لولا بودند و او را «دزد» خطاب مي‌كردند، يا براي تغيير تمركز بر روي فساد دولتي فشار مي‌آوردند. در نهايت، MPL به آنچه مي‌خواست رسيد- كرايه اتوبوس سائوپائولو كاهش يافت. اما، در اين مرحله، جنبش مسير ديگري را اتخاذ كرده بود. 
يك گروه جديد «مردمي» با نامي كه عمدا شبيه MPL به نام MBL، Movimento Brasil Livre - شروع به سازماندهي تظاهرات خود كرد. ظرف چند سال، MBL رهبري درخواست‌ها براي استيضاح رييس‌جمهور ديلما روسف را بر عهده داشت.قبل از ژوئن 2013، حدود 5 درصد از برزيلي‌ها معتقد بودند كه فساد بزرگ‌ترين مشكل پيش روي اين كشور است. رشد پيوسته اين رقم با انفجار اعتراضات در آن ماه شروع شد. دو سال بعد اين رقم به 21 درصد رسيد. در حالي كه اقتصاد در دوره دوم رياست‌جمهوري روسف در حال رشد بود، جنبش دست راستي كه در ژوئن 2013 جاي خود را در خيابان‌ها پيدا كرد، با سازماندهي تظاهرات گسترده و تظاهر به اينكه بدون رهبر، مردمي و از نظر سياسي مستقل است جاي خود را تثبيت كرد، در حالي كه قطعا بدون رهبر، مردمي و مستقل نبود. همه اينها به طرز وحشتناكي يادآور شرايطي بود كه منجر به كودتاي نظامي شد كه سيسي را به عنوان ديكتاتور در مصر بر سر كار آورد. كارزاري كه با ادعاي «ضد فساد» بودن لاوا جاتو تحت حمايت ايالات متحده به راه افتاده بود، زمينه را براي كودتاي پارلماني عليه روسف در سال 2016 فراهم كرد، زنداني شدن لولا و پيروزي ژاير بولسونارو در سال 2018 نتيجه همين روند بود رهبران لاوا جاتو و MBL در سال 2019 به دولت پيوستند.
در سال‌هاي پس از پيروزي اوليه، مايارا ويويان يكي از كساني كه در اعتراضات 2013 حضور داشت، به افسردگي مبتلا شده بود، به ويژه از زماني كه MPL دچار انشقاق شد، حال او بدتر هم شد. او از شنيدن اينكه رسانه‌هاي چپ و افرادي كه در سال 2013 به اعتراض پرداخته بودند و در MPL حاضر بودند و در نهايت مسوول كودتا عليه رييس‌جمهور چپگرا بودند، خسته شده بود. با اين حال روايت رايج، فعلا همين بود.
چه چيزي اشتباه پيش رفت؟ من سال‌ها را در سفر به سراسر جهان گذراندم، با افرادي كه به ايجاد تظاهرات گسترده در تونس، مصر، بحرين، يمن، تركيه، برزيل و اوكراين كمك كردند، صحبت كردم و با كارشناسان و مقامات دولتي كه تلاش كردند با معناي آنچه رخ داده دست و پنجه نرم كنند، مصاحبه كردم. من از آنها مي‌پرسم فكر مي‌كنند چه اتفاقي افتاده است. من دنبال پيدا كردن مقصر نبودم. اكثر افرادي كه با من صحبت كردند به خوبي مي‌دانند كه بدون توجه به نيات ممكن است همه‌چيز به طرز وحشتناكي اشتباه پيش برود و گفت‌وگوها اغلب دشوار مي‌شدند. بسياري از اين افراد سال‌ها در تلاش براي درك وقايع دهه گذشته رنج كشيده‌اند.
من هميشه سوالم را با چيزي شبيه اين شروع مي‌كنم: «اگر مي‌توانستيد با يك نوجوان در جايي در سراسر جهان همين الان صحبت كنيد، كسي كه ممكن است براي تغيير تاريخ در نوعي مبارزه سياسي بجنگد، به او چه مي‌گوييد؟ چه درسي آموختي؟»
اولين درسي كه از اين فعالان آموختم، درسي آشكار است كه فراموش كردن آن بسيار آسان است: تاريخ پس از انفجار اصلي اعتراض همچنان در حال آشكار شدن است. يك انقلاب با يك رعد و برق شروع نمي‌شود و به پايان نمي‌رسد- چه يك رييس دولت به‌طور غيرمنتظره استعفا دهد، مانند مبارك، چه شهردار بزرگ‌ترين شهر برزيل به خواسته‌هاي شما تسليم شود.
من در اين مورد با محمود سالم، وبلاگ‌نويس مصري كه در سال 2011 در ميدان تحرير حاضر بود، صحبت كردم. او صحنه نبرد نهايي را از ارباب حلقه‌ها با كنايه تلخ و كمك بزرگي از شوخ‌طبعي تحقيرآميز توصيف كرد. وقتي سائورون شكست مي‌خورد: چرا آنها فكر مي‌كردند كه اگر مبارك سقوط كند، همه بدي‌ها به سادگي از روي زمين محو مي‌شوند؟ وقتي لوكاس مونتيرو، فعال برزيلي MPL به من گفت كه گروه براي اتفاقي كه بعد از موافقت شهرداري با كاهش هزينه‌هاي حمل و نقل رخ مي‌دهد، آماده نشده بود، لبخند زد و سپس به‌شدت به خنده افتاد، آنها جزييات بسيار بزرگي را فراموش كرده بودند!
وقتي از حداد، شهردار آن زمان سائوپائولو و مايارا ويويان، فعال جواني كه عليه او مخالفت كرده بود، پرسيدم كه چرا جنبش اعتراضي مترقي برزيل شكست خورده است، هر دو دقيقا يك چيز را گفتند: Não existe vácuo político - «در يك خلأ سياسي، هيچ چيز نمي‌تواند وجود داشته باشد» ايده اين است كه اگر شما يك سوراخ در مركز نظام سياسي ايجاد كنيد و قدرت را از دست صاحبان آن بگيريد، آنگاه شخص ديگري وارد فضاي خالي مي‌شود و آن سوراخ را پر مي‌كند. قدرت سياسي بي‌ادعا، كشش گرانشي مقاومت‌ناپذيري بر هر كسي كه ممكن است آن را بخواهد اعمال مي‌كند، و در هر لحظه از تاريخ ثبت شده، كسي پيدا مي‌شود كه آن قدرت را بخواهد.
روند خاصي از درگيري‌ها كه از سال 2010 تا 2020 بسيار رايج شد - ظاهرا اعتراضات توده‌اي خودجوش، هماهنگي در فضاي مجازي، سازمان‌دهي افقي و تشكيلات بدون رهبر- كار بسيار خوبي در ايجاد سوراخ در ساختارهاي اجتماعي و ايجاد خلأ سياسي انجام داد. اما زماني كه نوبت به پر كردن اين خلأ مي‌رسيد، موفقيت چنداني نداشت و هميشه يك نيروي آماده براي ورود به صحنه وجود داشت. در مصر، ارتش بود. در بحرين، عربستان سعودي و شوراي همكاري خليج فارس بودند. در تركيه رجب طيب اردوغان بود. در هنگ‌كنگ پكن بود. در برزيل، روسف بلافاصله حذف نشد. اما در ژوئن 2013 نفوذ خود را از دست داد، و آنطور كه MPL مي‌خواست، قدرت به دست چپ ضد استبدادي نيفتاد.
فقط مايارا  و حداد نبودند كه در پاسخ‌هايشان به سوال من همپوشاني داشتند. يك نوع پاسخ وجود داشت كه مدام مطرح مي‌شد. من فكر مي‌كنم «حسام باگات»، يك فعال حقوق بشر مصري، آن را به بهترين وجه يا حداقل مستقيم‌ترين وجه بيان كرده است: «سازماندهي كنيد. يك جنبش سازمان‌يافته ايجاد كنيد و از نمايندگي نترسيد» او بدون ترديد در دفترش در جيزه به من گفت ما فكر مي‌كرديم با اين نظم سياسي كه ايجاد كرديم نماينده نخبه‌گرايي هستيم، در حالي كه چنين نبود، سازماندهي جوهر دموكراسي است.
من بارها و بارها پاسخ‌هايي از اين قبيل شنيدم كه تحقيقاتي را كه توسط محققان جمع‌آوري شده بود تاييد مي‌كرد. در اوايل سال 1975، «ويليام گامسون» جامعه‌شناس دريافت كه جنبش‌ها زماني موفق‌تر مي‌شوند كه شكل‌هاي سلسله‌مراتبي سازمان را به كار مي‌گيرند. در يك مطالعه گسترده در سال 2022، مارك بيسينگر، دانشمند علوم سياسي، دريافت كه قيام‌هاي سست از نوع تظاهرات خياباني در اوكراين در سال‌هاي 2013 و 2014 به افزايش نابرابري و تنش‌هاي قومي منجر مي‌شوند، دموكراسي را تحكيم نمي‌كنند و به فساد پايان نمي‌دهند.
البته تمام كساني كه ملاقات كردم طرفدار «سازمان‌دهي عمودي» و سلسله مراتب نبودند، عده‌اي در همان جايي كه مسير را از آن آغاز كرده‌اند، ماندند. براي مثال، مايارا ويويان، عمدتا به آرمان‌هايي كه به عنوان يك پانك جوان پذيرفته بود، وفادار مي‌ماند. اما در سال‌هايي كه صرف مصاحبه كردم، حتي يك نفر به من نگفت كه افقي‌گراتر، يا آنارشيست‌تر شده‌ است، يا بيشتر طرفدار خودانگيختگي و بي‌ساختاري است. همه كساني كه درگير جنبش‌هاي اجتماعي شدند، به ديدگاه كلاسيك «لنينيستي» در مورد چگونگي سازماندهي جنبش‌هاي سياسي نزديك‌تر شده‌اند.
اعتراضاتي كه از سال 2010 تا 2020 جهان را تكان داد، همگي به شكست ختم نشدند (و حتي شكست‌ها شامل پيروزي‌هاي كوچكي هستند). در كره جنوبي «انقلاب شمع» به استيضاح پارك گئون‌هي انجاميد و «استاليدو اجتماعي» شيلي در سال 2019 نسل معترض دانشجويي 2011 را به قدرت رساند، حتي اگر آنها تاكنون نتوانسته‌اند روياهاي قانون اساسي جديد را برآورده كنند. كاملا ممكن است كه دولت فعلي شيلي شكست بخورد. ممكن است پيروزي زمان زيادي طول بكشد. اما به نظر مي‌رسد مشكلي نيست، چون به هر حال، آينده طول مي‌كشد.
حتي در مورد اعتراض‌هايي كه شكست‌هاي آشكاري داشتند، شركت‌كنندگان به من مي‌گفتند: ما بذر چيزي بزرگ‌تر را كاشتيم. در دراز مدت، اين مبارزات مي‌تواند بخشي از چيزي بزرگ‌تر شود و ما مي‌توانيم قوي‌تر از هميشه برگرديم و پيروز شويم. همه آنها البته اين را نگفتند. اما اين احتمال در تمام مصاحبه‌هاي من ديده مي‌شد. بدون آن، هيچ دليلي وجود ندارد كه اين افراد در وهله اول وقت خود را به من بدهند.
افرادي كه با آنها صحبت كردم، بر اساس تجربيات سخت به دست آمده، پيشنهادهاي خود را براي نحوه سازماندهي جنبش‌هاي اعتراضي سياسي در آينده مطرح مي‌كردند. اما چند ايده بارها و بارها مطرح شد. مثلا اينكه افراد بايد كاملا آگاه باشند كه يك «اعتراض» چه مي‌كند، و چگونه مي‌تواند منجر به بهبود پيكربندي‌هاي واقعي قدرت در جامعه شما شود. خيلي اوقات، رويكردها از كشورهاي مختلف يا لحظات مختلف در موقعيت‌هايي كه نامناسب بودند، كپي مي‌شدند. نبايد تاكتيك و استراتژي را با هم اشتباه گرفت. يك نوع خاص از گفتمان ممكن است شما را از يك مرحله از مبارزه عبور دهد، اما به آن معني نيست كه در تمام مراحل به شما كمك مي‌كند. اگر هدف فشار بر نخبگان موجود باشد، اعتصاب و بايكوت اغلب بسيار بهتر از تظاهرات خياباني است. اگر فشار براي طرح مطالبات كافي باشد، آنگاه كسي بايد نماينده گروه باشد و در مورد پيروزي‌ها و خواسته‌ها مذاكره كند. اگر واقعا بتوان نخبگان موجود را حذف كرد- يعني يك موقعيت انقلابي رخ دهد - سپس گروهي بايد آماده باشند تا جاي نخبگان حاضر در قدرت را بگيرند و كار بهتري انجام دهند. در هر دو مورد، اين گروه در مقايسه با بقيه جمعيت، هميشه يك گروه نسبتا كوچك بوده است. سوال اين است كه آيا مردم به اين اقليت اجازه مي‌دهند كه به جاي آنها صحبت كند؟وقتي مردم به تجربه اعتراضات نگاه كردند- آن سرخوشي جمعي شديد و متحول‌كننده زندگي، اين احساس كه شما و ياران انقلابي‌تان در حال بازسازي جهان هستيد- بين آنها مشترك است. براي برخي از آنها البته سقوط‌هاي وحشتناك، فرو رفتن در افسردگي ناشي از اينكه بعد از اين همه جان كندن چيزي درست نشد، چيزي شبيه خماري بود. شما مي‌توانيد خودتان را با آرمان‌هاي انقلابي به هم بريزيد، درست مثل اينكه مي‌توانيد بيش از حد الكل بنوشيد يا خود را در مواد مخدر غرق كنيد. اينها حواس شما را منحرف مي‌كند و باعث مي‌شود تصميمات نادرستي بگيريد. احساس شما در اين زمان واقعي نيست و بعدا هزينه آن را پرداخت خواهيد كرد. با اين وجود فعالان جنبش‌هاي اعتراضي مي‌گويند آنچه در طول اين جنبش‌ها تجربه كرده‌اند، واقعي‌ترين چيزي است كه انسان مي‌تواند احساس كند. اين اصلا توهم نيست. اين يك موقعيت خيره‌كننده است، لحظه‌اي كه زندگي به شكل واقعي آن تجربه مي‌شود. در دنيايي كه تمايزات مصنوعي و فعاليت‌هاي محدود به منافع شخصي از بين مي‌روند، وقتي جامعه واقعا مشاركت‌كننده باشد، وقتي واقعا در هر حركتي تاريخ را شكل مي‌دهيم و عاشقانه و هماهنگ با همنوعان خود عمل كنيم، مي‌توانيم هميشه اين احساس را داشته باشيم.
البته، همانطور كه گفتم، آنها نمي‌توانستند تصميم بگيرند كه كدام يك از اين دو برآيند از جنبش‌ها واقعا رخ داده است.