آيا شما از بچه‌ها متنفريد؟

زماني نه چندان دور، در فرهنگ ما، فرهنگ برآمده از سنت‌هاي ما، بچه جايي بلامنازع در زندگي آدم‌ها داشت. يعني چي؟ يعني اينكه ازدواج مي‌كرديد كه بچه بياوريد يا اگر خيلي هم عاشق‌پيشه بوديد و اهل دلدادگي، ازدواج مي‌كرديد كه يكي، دو سال بعد شاهد به ثمر نشستن عشق‌تان باشيد و بچه بياوريد. بچه آوردن مساله‌اي نبود كه قابل بحث باشد و كاري بود كه اگر مي‌خواستيد زندگي نرمالي داشته باشيد، بايد انجامش مي‌داديد و راهي براي سرباز زدن از آن وجود نداشت. 
اما سال‌هاي اين تفكر گذشته و الان آدم‌ها طور ديگري فكر مي‌كنند. اتفاقا چون يك نسل پيش و شايد دو نسل پيش، اين امر را جزو بديهي‌ترين وظايف آدم‌ها مي‌دانستند، در حال حاضر اين رويه دچار توقف شده و زنان و مرداني كه ازدواج كردند يا در حدود سني ازدواج هستند، با صداي بلند اعلام مي‌كنند كه قصد دارند از اين رويه سرباز زنند. آنها به دليل فشارهاي زيادي كه روي مادران و پدران‌شان براي ازدياد نسل بود، عصباني‌اند و مي‌خواهند با همه زورشان اين فرهنگ را تغيير دهند و به ضدش تبديل كنند. 
اما آنچه در اين ميان شاهديم، نگاه اين افراد به مقوله كودك است. آنها گويي مقصر اين فرهنگ قديمي و شايد غلط را كودكان مي‌دانند، در حالي كه آنها مفعول ماجرا هستند و فاعل كساني ديگرند. آنها نه تنها از كودكان فراري‌اند كه از خانواده‌هاي بچه‌دار هم فراري‌اند. آنها معتقدند هر جا خانواده بچه‌دار باشد، بايد فرار را بر قرار ترجيح دهند، چراكه حوصله نق و نوق بچه و جيغ و داد ندارند. 
اما اگر نگاهي به محيط‌هاي عمومي در ايران و كشورهاي غربي بيندازيم و بخواهيم مقايسه‌‌اي كوچك ميان آنها داشته باشيم، ناخودآگاه به اين نتيجه مي‌رسيم كه خانواده‌ها در ايران ترجيح مي‌دهند كودكان خود را از سني كه عقل و منطق‌شان كار مي‌كند، در محيط‌هاي عمومي‌تر ببرند، چون بابت بچه‌دار بودن‌شان شرمنده مي‌شوند. اين نوشته ابدا تبليغي براي خانواده‌هاي بچه‌دار و اصولا بچه‌دار شدن نيست. تنها نگاهي است به فرهنگ جديدي كه دارد جا باز مي‌كند تا فرهنگ لزوم بچه‌دار شدن را كنار بزند، اما نمي‌داند كه اين خشم برآمده از اجبار بچه داشتن را بايد جاي ديگر خالي كنند نه سر كودكاني كه اصلا نمي‌دانند ماجرا چيست.


شايد من به عنوان مادر دو كودك زير 7 سال، پسرانم را جز شهربازي، باغ‌وحش، رستوران‌هاي شلوغ مثل فودكورت‌ها كه صدا به صدا نمي‌رسد، جاي ديگر نبرم، چون از اينكه فرزندم از چيزي كلافه شود و داد بزند يا اصلا نفهمد كه بايد صدايش را كنترل كند يا هيجانش را، معذب مي‌شوم و نچ نچ ديگران باعث مي‌شود ديگر بچه‌ام را مثلا به نمايشگاه نقاشي نبرم يا موزه‌اي كه مي‌تواند برايش جذاب باشد، مهماني دوست يا آشنا كه در آن بچه نباشد يا ميزبان بچه نداشته باشد يا حتي رستوران يا كافه‌اي كه خلوت است و حضور كودك من ممكن است آرامش آنجا را به هم بزند. خيلي‌ها مي‌گويند آفرين به درايتت، درست هم همين است، اين جاها، جاي بچه نيست. اما آيا من درست عمل مي‌كنم؟ آيا در نظر گرفتن حال مردمي كه از بچه متنفرند، چشم بستن بر پرورش كودك خودم نيست؟ آيا كودكم نبايد با حضور در مكان‌هاي عمومي، ياد بگيرد تعامل كردن با آدم‌ها را، نبايد ياد بگيرد از فضاهاي عمومي چه بياموزد، نبايد بفهمد موزه يعني چه، نبايد هيجاناتش را در مهماني خالي كند، نبايد در رستوران بلند بخندد يا بعضي وقت‌ها جيغي بكشد، چون ميز بغلي اعصابش خرد مي‌شود؟ كودك من جز شهربازي كجا برود كه آدم‌هاي مختلف را ببيند و بفهمد در دنيا چه مي‌گذرد.
در كشورهاي ديگر اما كودكان سهم خيلي بيشتري از فضاهاي عمومي دارند، وقتي خانواده‌اي مي‌خواهد شبي در رستوران شام بخورد، براي كسي عجيب نيست كه دو كودك زير 7 سال در اين رستوران هستند و ممكن است صداي خنده يا گريه بچه بشنوند. از بچه كثيف‌كاري ببينند، بچه قاعدتا غذايش را مانند پدر و مادرش با كارد و چنگال نمي‌خورد، ممكن است صداهايي از خودش دربياورد، او در حال كشف همه ‌چيز است، او هنوز متوجه قانون رستوران يا كافه يا هر جاي ديگر نيست، او فقط يك كودك است كه هر جا بگذاريدش، مي‌خواهد سر دربياورد. او هم حق دارد تا 7 سالگي رستوران برود، كنار بقيه مردم از حقوق شهروندي‌اش استفاده كند، او هم مي‌تواند كشف كند دنياي بزرگسالان را، او هم مي‌تواند در پرواز كلافه شود، جيغ بكشد، او يك آدم است با ويژگي‌هاي سن خودش، مثل بقيه ما با ويژگي‌هاي سن خودمان، مثل كهنسالان با كم‌تواني‌شان كه هر كدام‌مان هر جايي ببينيم‌شان حتما به آنها كمك مي‌كنيم. من، خودم هم جزو كساني‌ام كه تلاش براي براندازي اين فرهنگ غلط دارم كه همه نبايد بچه داشته باشند، همه نبايد دل‌شان بخواهد مادر يا پدر شوند، اما همه آدم‌ها بايد به حقوق هم احترام بگذارند، همه آدم‌ها حق حضور در فضاهاي عمومي جامعه را دارند، آنقدر به مادري كه بچه يكساله دارد و كنارتان در پرواز نشسته، استرس ندهيد و چپ‌چپ نگاهش نكنيد، او همه تلاشش را براي ساكت نگهداشتن بچه‌اش مي‌كند، آنقدر به پدري كه با بچه 3 ساله‌اش به رستوران آمده بد نگاه نكنيد، او هم حق دارد با كودكش يك شب در رستوران شام بخورد، لطفا به مادري كه كودك 5 ساله‌اش را به سينما برده تذكر ندهيد، او بايد به سينما برود و ياد بگيرد اينجا بايد در سكوت فيلم تماشا كرد، در رستوران نبايد جيغ كشيد، در گالري بايد آرام حرف زد و از نقاشي‌ها ديدن كرد. 
لطفا ما را به خاطر بچه‌هاي‌مان قضاوت نكنيد.