این خون‌ها نه دلمان را می‌لرزاند و نه پای رفتنمان را لنگ می‌کند

جوان آنلاین: بسیاری از زائران تا دوربین و دستگاه ضبط صدا را می‌دیدند با لبخندی عذر می‌خواستند و تلویحاً می‌گفتند ما اهل حرف زدن نیستیم، فقط آمده‌ایم تا مثل حاج قاسم شویم. اهل استان‌های مختلف بودند؛ از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب ایران. الان که مصاحبه‌هایی را که انجام دادیم مرور می‌کنم، می‌بینم چقدر دلنشین سخن گفتند. توصیف حرف‌هایشان، لبخند‌هایشان و شور و حالشان در این چند روز در قالب کلمات نمی‌گنجد. حرف‌های مردمان اهل سلیمانی که آمده بودند تا در مسیر حاج قاسم بمانند، دلتنگ سردار دل‌ها بودند، اما مفتخر به وجودش بودند. عکس سردار را بالای سرشان گرفته بودند و می‌گفتند این مرد افتخار جهان اسلام است.
از حضور در جمع مردمان چنین قدردان شهدا لذت می‌بردم. کمی بعد از پایان کار، دوربین و وسایل را جمع کردیم و بعد از زیارت مزار سیدالشهدای مقاومت، برای تهیه گزارش دیگر سمت اتاق تربت راه افتادیم. هنوز به اتاق نرسیده بودیم که صدای انفجار بلند شد و خبر آمد زائران حاج قاسم در خون غلتیدند، خبر تلخ بود و
تکان دهنده! گوشه اتاق تربت نشستم و چهره زائران را در ذهنم مرور می‌کردم، آن دختر ۸ ساله را که به عشق حاج قاسم حجاب بر سر داشت و خود را دختر حاج قاسم می‌نامید، آن پیرزن که پای پیاده به سمت گلزار شهدا می‌آمد و از همه عشقش به حاج قاسم برای ما گفت، آن مرد سیستانی که با همه اهل و عیالش از زاهدان به کرمان آمده بود، آن مرد زرتشتی که آمده بود تا از غیرت حاج قاسم تمجید کند.
عکس‌ها و فیلم‌های انفجار را که دیدم، افسوس خوردم که چرا کار مصاحبه با زائران را بیشتر ادامه ندادیم، چون محل انفجار دقیقاً همان جایی بود که ساعتی پیش برای تهیه گزارش در آنجا مستقر بودیم.


حاج قاسم عزادار خون زائرانش شد. کاش بدانند «ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم در محفل عشاق نمی‌رقصیدیم»
این خون‌ها نه دلمان را می‌لرزاند و نه پای رفتنمان را لنگ می‌کند.