خيري كه از عادل فردوسي‌پور رسيد !

در آن دوراني كه نمايشگاه مطبوعات براي خودش برو و بيايي داشت و از شدت استقبال و ازدحام جمعيت، در محل برگزاري آن در بزرگراه پارك وي نمي‌شد قدم از قدم برداشت، من هم مثل بسياري از اهالي رسانه و قلم از سوي مراجعان سوال پيچ مي‌شدم.
پرسش‌ها تمامي نداشت و بعضا همراه با اظهار تقدير و تعريف و تكريم از افكار و نوشته‌هايم بود، البته از آن نوع تعريف و تكريم‌هايي كه گاه بوي نامطبوع اغراق و غلو به خود مي‌گيرد و ناخواسته و بدون آنكه واقعا منظوري در ميان باشد، شباهتي به چاپلوسي پيدا مي‌كند.
آدميزاد در مقابل تعريف ديگران معمولا آسيب‌پذير است. تعريف‌ها كه تكرار و انبوه شود، آدميزاد بيچاره تصور مي‌كند كه واقعا در اين دنيا پخي است! هر چه بيچاره‌تر و بدبخت‌تر و حقيرتر باشد، بيشتر باورش مي‌شود! وقتي هم كه باورش شد و گمان كرد كه به راستي «نادره دوران» است، ديگر واويلا! در هر مقام و مرتبتي كه باشد واقعا خاك بر سر مي‌شود. هم خود را خراب مي‌كند و هم خراب كردنش دامن جامعه را مي‌گيرد. خلاصه اين هم براي ما ايراني جماعت خودش حكايتي مكرر و دايمي است.
غرض آنكه يك روز كه نمايشگاه تعطيل شده بود، جواني سراسيمه خودش را به من رساند و نفس نفس زنان كلماتي را جويده جويده به زبان آورد. وقتي كه نفسش جا آمد، برايم روشن كرد كه از يكي از استان‌هاي جنوبي خودش را به نمايشگاه رسانده است بدان اميد كه مرا ببيند. با اين وصف، از تعريف و تمجيد چيزي كم نگذاشت و خود را در حد شيفته و علاقه‌مندي دلخسته معرفي كرد! براي اينكه او را از ادامه نطقش بازدارم سر شوخي را با او باز كردم و پرسيدم: 


من: مي‌شه بگي دليل اين همه اظهار علاقه چيست؟ نكنه از لهجه قِشنگم خوشت اومده است؟
او: نه، اصلا. اگه بنا به لهجه قِشنگ باشه كه لهجه ما خودمون از لهجه شما قِشنگ‌تره!
من: يادداشتام را در روزنامه‌ها و مجلات دنبال مي‌كني؟
او: نه به اون صورت! حال و حوصله خواندن روزنامه و مجله كه به اون صورت نيست، ولي عكستون را زياد تو اونها ديده‌ام.
من: خب، پس برا چي اينقدر از من خوشت اومده؟
او: اگه گفتي؟
من: من از كجا بدونم؟ علم غيب كه ندارم!
او: حالا يه حدسي بزنين!
من: والله عقلم به جايي قد نمي‌ده!
او: عادل فردوسي‌پور را مي‌شناسي؟
من: از نزديك نه، ولي تو برنامه‌هاي ورزشي تلويزيون زياد ديدمش.
او: مي‌دوني همشهريتونه؟
من: بله، شنيدم اصليتش رفسنجانيه...
او: راستش را بخواي دليل علاقه من به شما، شباهتي است كه به عادل فردوسي‌پور داريد؟
من: چي؟
او: همين ديگه. شما يه مقدار شبيه عادل فرودسي‌پور هستين. حالا مي‌بينم كه حركات دست و سرتون هم يه كمي شبيه اوست.
من: يعني تو هزار كيلومتر راه را پشت سر گذاشته‌اي كه خودتو به نمايشگاه مطبوعات برسوني به اين اميد كه مرا ببيني، چون فكر مي‌كني يه مقدار به عادل فردوسي‌پور شباهت دارم؟
او: ‌ها ديگه. مگه عيبي داره؟
من: نه عزيزم! چه عيبي داره؟ خيلي هم عاليه!