اكولوژي ماركس؟

«اكولوژي ماركس/ ماترياليسم و طبيعت»، نوشته «جان بلامي فاستر» استاد جامعه‌شناسي در دانشگاه اورگان و همچنين سردبير مجله Monthly Review در سال 2000 ميلادي در نيويورك چاپ و در سال 1382 از سوي «علي اكبر معصوم‌بيگي» به فارسي برگردان و با همكاري «موسسه انتشارات نگاه» روانه بازار كتاب خواني ايران شد. كتاب افزون بر ديباچه و درآمد، دربرگيرنده شش گفتار و همچنين يك بخش با نام فرجام سخن است.
نخستين چالش و باريك‌بيني درباره اين كتاب، نامي است كه «بلامي فاستر» براي آن برگزيد. «اكولوژي ماركس»! به‌كارگيري پيشوند «اكولوژي» در اين نامگذاري، چشمداشت از متن آن را در اندازه كتابي كه درباره «اكولوژي» و «اكوسيستم»ها نوشته شده باشد، بالا مي‌برد و اين درحالي است كه همه ما مي‌دانيم «ماركس» اكولوژيست نبود. گزينش چنين نامي اگرچه در نگاه نخست مي‌تواند خواننده و پژوهنده برخوردار از ديدگاه‌هاي محيط‌زيستي را به سوي خود فرابخواند ولي برداشت نويسنده اين يادداشت آن است كه با نگاهي به آنچه در كتاب نوشته شده، همان نام «ماترياليسم و طبيعت»، براي اين كتاب زيبنده‌تر، گوياتر و درخورتر بود و نوشته‌هاي آقاي «فاستر» را درباره ديدگاه‌هاي ماده‌باورانه «ماركس» بيشتر نمايندگي مي‌كرد. از سوي ديگر مي‌بينيم كه اين روزها با گسترده‌تر شدن نابساماني‌هاي محيط‌زيستي كه كره زمين را در برگرفته، «كاپيتاليسم» و آنچه در گفتمان سياسي ما «نظام سرمايه» ناميده مي‌شود، در جايگاه ابربِزهكار نگريسته مي‌شود. صدها كتاب به قلم بسياري از انديشمندان و سياستمداران برجسته و شناخته شده كه خود برخوردار و بهره‌مند از دستاوردهاي آشكار و نهان «نظام سرمايه» هستند، نوشته و بسياري از اين كتاب‌ها به زبان فارسي هم برگردان شده است. در همه اين كتاب‌ها تلاش شده تا «سرمايه‌داري» نقش‌آفرينِ همه نابساماني‌هاي محيط زيستي جهان شناسانده شود. برآيند آشكار همه اين كتاب‌ها اين است كه از آلودگي خاك و آب و اقيانوس‌ها گرفته تا افزايش گازهاي گلخانه‌اي، همه و همه پيايندي از چيرگي و گسترش و پيامد و پيايند «نظام سرمايه» است. اگرچه مصرف‌گرايي رو به رشد كه گريبان دنياي امروز ما را مي‌فشارد و نمود نمايان آن را در سبك زندگي برگرفته از «روياي امريكايي» مي‌توانيم دريابيم در آنچه امروز بر محيط‌زيست زمين مي‌گذرد، بي‌اثر نيست ولي پرسش اينجاست كه چنانچه همه دنيا بر بنيان روش اقتصادي ماركس و انگلس اداره مي‌شد، آيا امروز محيط‌زيست زمين روزگار بهتري داشت؟ آيا نويسندگان اين كتاب‌ها اين آمادگي را دارند كه دست از سبك و ساختار زندگي غربي كه برگرفته از الگوها و روش‌هاي ديكته شده «نظام سرمايه» است، بشويند و از كشورهايي كه بر بنياد «كاپيتاليسم» اداره مي‌شوند بيرون آمده و كشورهايي مانند كوبا، ونزوئلا، ويتنام، چين يا اروپاي شرقي را براي زندگي برگزينند؟
من گمان نمي‌كنم كه چنان بوده و چنين شود، چرا كه نكته فراموش شده در همه اين كتاب‌هايي كه به واكاوي و موشكافي پيامدهاي محيط‌زيستي سرمايه‌داري مي‌پردازند، گذر و پرهيز از پرداختن به اين پرسمان است كه مگر «سرمايه‌داري» كه با پيشران هماوردي و «تنازع» در همه تاريخ درون و بين گونه‌اي تاخته و پيش رفته، با همه پيامدها و پيايندهاي ناگوار و ويرانگري كه دارد، الگويي برگرفته از سرشت آدمي و ساختار و قانون طبيعت نيست؟ با آنكه «سوسياليسم - ماركسيسم» در جايگاه ايسمي كه تلاش داشت با ناديده انگاشتن سرشت آدمي و قانون طبيعت و دستاويز «تعاون» راه نيك‌بختي و بهروزي انسان را بگشايد، نه يك بار بلكه دوبار در دوران تاريخ بشر شكست خورد ولي در هيچ كتابي نديدم تا نگاهي زير بنايي به اين پرسمان بنيادينِ رويارويي سوسياليسم - ماركسيسم با سرشت انسان و هماهنگي كاپيتاليسم با قانون و ساختار طبيعت داشته باشد و اين يكي از لنگش‌هاي ساختار خردورزي امروز جهان ماست. چيزي كه مي‌توان از آن با گزاره «نگاه يك سويه» و جانبدارانه از «ايسم» ويژه‌اي نام برد. به بيان ديگر بايسته است تا خردورزان اين دو «ايسم» كه هر دو آهنگ و فراخواست نيك‌بختي انسان دارند را نه از دريچه كشمكش‌هاي سياسي كه دوران آن سپري شده، بلكه از نگاه تبارشناسي گونه انسان واكاوي و موشكافي كنند.
آنچنانكه از كتاب آقاي «فاستر» بر مي‌آيد، «ماركس» و «انگلس» براي نگارش مانيفست خود، همسو يا ناهمسو، تا اندازه بسيار زيادي از ديدگاه‌هاي «داروين و والاس» و «مالتوس و ليبيگ» برخوردار بودند. از اين رو در اين يادداشت، با برداشتي آزاد از كتاب و در دو گفتار، به بررسي اين اثر‌پذيري‌ها خواهيم پرداخت.


ماركس - انگلس و مالتوس - ليبيگ
چگونگي گذر «ماركس» از ايده‌آليسم «هگلي» و جايگزيني آن با ماترياليسم «اپيكوري» و اثرپذيري ديگر دانشمندان و انديشمندان شناخته شده جهان از «اپيكوروس» و «لوكرتيوس»، پيامد‌هاي ديدگاه‌هاي «توماس مالتوس» درباره چگونگي رويارويي با دوگانه افزايش هندسي جمعيت و در كنار آن افزايش حسابي خوراك براي انسان‌ها كه از سوي «ماركس» با «بياني وحشيانه به ديدگاه وحشيانه سرمايه‌داري مي‌دهد» و از ديد «انگلس»، با «نظريه دردانه بورژوازي» و بياني «احمقانه» از ناتواني زمين در فراهم آوردن خوراك انسان‌ها يا نمادي از «اوج اقتصاد مسيحي» و همچنين «آشكارترين اعلان جنگ بورژوازي بر پرولتاريا» و «قانون فقر جديد» نواخته مي‌شد و همچنين شيوه رويارويي و پاسخ «ماركس» و «انگلس» به پيش‌بيني «مالتوس» كه در اين كتاب به شكلي ويژه بدان پرداخته شده، شايسته ژرف‌نگري بيشتر است ،چرا كه راهكار بيان شده از سوي «ماركس» و «انگلس» براي به چالش كشيدن ديدگاه «مالتوس»، امروز خود يكي از گزاره‌هاي آسيب زير بنايي و بازگشت‌ناپذير به محيط‌زيست است. آيا برداشت‌هاي ماركس و انگلس از ديدگاه مالتوس، تند، بيدادگرانه و شتاب‌زده نبود؟ اين دو «همانند بسياري كسان ديگر در روزگار خودشان، وجود «زمين‌هاي باير» را در جايي كه ذخيره غذايي هنوز معضل به شمار مي‌رود به باد انتقاد مي‌گرفتند» و بر اين باور بودند كه آنچه از ديد آنها «پاك‌سازي سراسر قاره‌ها براي كشاورزي» ناميده مي‌شد، بايد ارج گذاشته شود، چرا كه «توليد بورژوايي، قحط و غلا، اين بختك مالتوسي را به راه‌هاي گوناگون واپس رانده است». به بيان آشكار ماركس و انگلس افزايش زمين‌هاي كشاورزي جهان به هر روش را راهي براي دور زدن ديدگاه‌هاي مالتوس بر مي‌شمردند ولي دانش اكولوژي امروز چنين ديدگاه و روشي را بر نمي‌تابد، چرا كه يافته‌هاي دانش‌بنيان آشكار كرده كه گسترش «كشاورزي» خود يكي از بزرگ‌ترين گزاره‌هاي آسيب‌رسان و آلاينده محيط‌زيست است. كشاورزي، امروز بزرگ‌ترين مصرف‌كننده آب شيرين و بزرگ‌ترين توليدكننده گازهاي گلخانه‌اي است. جنگل‌تراشي‌هاي گسترده براي دسترسي بيشتر به زمين و خاك بارور از يكسو و كاربرد رو به فزوني كودها و آفت‌كش‌هاي شيميايي از سوي ديگر، بزرگ‌ترين پيامدها و گزاره‌هاي آلاينده زيست‌بوم‌هاي آبي و خاكي و زيگونگي هستند. اينها كه برشمرده شدند، تنها بخش كوچكي از پيامدهاي گسترش كشاورزي براي فراهم ساختن خوراك و كالري جمعيت همچنان رو به فزوني انسان است. «ماركس» و «انگلس» در بازه‌اي از دوران توانستند با كمك ديدگاه‌هاي «ليبيگ» و همچنين پيشرفت‌هاي دانش خاك‌شناسي و دانش شيمي و حاصلخيزي خاك كه كاربرد كودهاي شيميايي را در بخش كشاورزي نهادينه كرد، پشت «توماس مالتوس» را به خاك بمالند ولي آنها هيچ‌گاه آشفتگي‌ها و چالش‌هاي سازوكار كشاورزي‌اي كه بايد روزگاري خوراك و كالري بيش از هشت ميليارد انسان گرسنه را فراهم كند، درك نمي‌كردند، چرا كه همان‌گونه كه پيش‌تر گفته شد، نه ماركس و نه انگلس هيچ‌كدام اكولوژيست نبودند و از سوي ديگر دانش اكولوژي هم به اندازه امروز پيشرفت نكرده بود تا پيايندهاي گسترش كشاورزي آن‌گونه كه اين دو بر آن پافشاري مي‌كردند، آشكار شود. از اين رواست كه «ميچل لوي» در «گلوباليزاسيون و انترناسيوناليسم» اين دو را «متهم مي‌سازد كه هنگام نوشتن مانيفست كمونيست، چنانكه بايد و شايد به تضادهاي اكولوژيكي توليد بورژوازي ديد انتقادي نداشته‌اند». با همه اينها «ماركس» آنقدر از «ليبيگ» آموخته بود كه بداند «كشاورزي هنگامي كه به نحو خود انگيخته پيش مي‌رود و آگاهانه به زير نظارت در نمي‌آيد، پشت سر خود صحرا و بيابان به جاي مي‌گذارد. مانند ايران، بين‌النهرين، يونان و...». بي‌گمان مي‌توان چنين گفت كه اين ديدگاه درست «ماركس» درباره اثرپذيري خاك از كشاورزي، پس از خواندن و آشنا شدن با يافته‌هاي «ليبيگ» درباره چگونگي افزايش و كاهش حاصلخيزي خاك‌ها بيان شده باشد. «فاستر» در اين باره به روشني بيان مي‌دارد «هنگامي كه ماركس سرمايه را در اوايل دهه 1860 مي‌نوشت، به‌شدت تحت‌تاثير تحليل ليبيگ قرار داشت». اين اثرپذيري به اندازه‌اي بود كه «ماركس» در نگارش جلد سوم «سرمايه» مي‌نويسد: «لازم است مدفوعي كه از سوخت و ساز طبيعي انسان توليد مي‌شود به همراه پسماندهاي توليدشده در صنعت به عنوان بخشي از چرخه سوخت و‌سازي كامل به زمين بازگردانده شود.» او همچنين پيش‌تر در جلد نخست سرمايه درباره واكاوي پيوند ميان استعمارگر - مستعمره نوشته بود كه «همه كشورهاي مستعمره شاهدند كه منابع طبيعي، زمين و خاك‌شان ربوده مي‌شود تا به كار حمايت از صنعتي كردن كشورهاي استعمارگر بيايد.» در اينجا «ماركس» به پيروي از «ليبيگ» كه مي‌گفت: «بريتانياي كبير شرايط باروري همه كشور‌ها را مي‌ربايد.» از ايرلند نام مي‌برد و مي‌نويسد: «انگلستان به‌طور غير مستقيم خاك ايرلند را صادر مي‌كند بي‌آنكه امكاناتي در اختيار كشاورزان قرار دهد كه بتوانند اجزاي مقوم و سازنده خاك را جايگزين كنند.» آقاي «فاستر» همچنين با استناد به نوشته‌هاي «ماركس» در جلد سوم «سرمايه» چنين مي‌نويسد كه «تاكيد ماركس بر نياز به حفظ زمين براي زنجيره نسل‌هاي انسان، بيانگر آن است كه ماركس مفهوم امروزين توسعه پايدار را دريافته است». با اين همه نگرش «ماركس» و «انگلس» درباره «پاك‌سازي سراسر قاره‌ها براي كشاورزي» همچنان جاي گفت‌وگو دارد و از اين رواست كه دوباره پافشاري مي‌كنم كه برگزيدن نام «اكولوژي ماركس» براي اين كتاب، گمراه‌كننده و بيش از اندازه سازگار و همراستا شده با رويكردهاي امروزين مردم درباره محيط‌زيست است. به هر روي اثرپذيري ويژه «ماركس» و «انگلس» از ديدگاه‌هاي «ليبيگ» و تا اندازه‌اي «هامفري ديوي» درباره چگونگي افزايش بارآوري خاك‌هاي كشاورزي و نقش‌آفريني دانش خاك‌شناسي در نگارش مانيفست كمونيسم نوين از برجسته‌ترين رويكردهاي اين كتاب است.