خالق ترانه‌هاي خاطره‌ساز

سيمين سليماني
ترانه‌هايي هستند كه حافظه شنيداري يا بهتر است بنويسم «خاطرات موسيقايي» ما تحت تاثير آنهاست؛ البته نمي‌توان آنها را محدود به يادآوري حس خوب خاطرات گذشته كرد، علاوه بر نوستالژي اين ترانه‌ها واژه‌هاي تاثيرگذار و نفوذ عميقي هم دارند. ما در اين شماره با ترانه‌سرايي گفت‌وگو كرديم كه برخي از ترانه‌هايش در اين دسته قرار مي‌گيرند؛ «آسيمه‌سر رسيدي از غربت بيابان...» يا «تمام بغض قناري‌ها صداتو ترسونده/ اجاق كينه پاييزي گلاتو سوزونده» در شمار ترانه‌هايي هستند كه همچنان خيلي‌ها زمزمه مي‌كنند؛ ترانه بغض اثر اكبر آزاد كه داريوش اقبالي آن را خوانده و از آن ياد شد؛ كتابي هم با عنوان «بغض قناري‌ها» كه ترانه‌هاي اكبر آزاد است، توسط نشر نگاه منتشر شده بود؛ ترانه‌سرايي كه معتقد است، درون‌مايه ترانه‌ها بايد نگاهي به مسائل پيراموني و اجتماعي و... داشته باشد. با او درباره مسائل مختلفي گفت‌وگو كرديم؛ از ورودش به دنياي ترانه‌سرايي تا جايگاه كلام در موسيقي ايراني، از تاثير بلامنازعي كه كلام روي مخاطب مي‌گذارد تا درون‌مايه اجتماعي آثار و... در ادامه مشروح گفت‌وگوي «اعتماد» را با اكبر آزاد مي‌خوانيد.
 
از ورودتان به دنياي ترانه‌سرايي بگوييد.


من كه از نوجواني مي‌نوشتم ولي اينكه چطور كارهايم را خواننده‌ها خواندند و به ‌طور رسمي ترانه‌اي از من خوانده شد، ماجراي جالبي دارد؛ يادم هست اول كار، اثرم را خواننده‌اي خوانده بود اما نام ترانه‌سرا فرد ديگري خورده بود. ترانه «واي چه انتظار بده» كار من بود وقتي ديدم اسم ديگري روي آن است خيلي ناراحت شدم، رفتم به دفتر آن فرد و او را پيدا كردم، خوب يادم هست، مجله توفيق دستش بود و چيزهايي را با خودكار يادداشت مي‌كرد. همين‌طور كه روي چهارپايه كوتاهي نشسته بود و من كنارش ايستاده بودم گفتم اين شعر كه آقاي روانبخش خوانده چه شعر زيبايي است، مال شماست؟ سرش را تكان داد درحالي كه روزنامه مي‌خواند و هنوز به من نگاه نكرده بود. بعد خطاب به او گفتم آقاي اكبر آزاد واقعا اين كارتان خيلي كار قشنگي است تا اين را گفتم، متوجه ماجرا شد، گفت «شما اكبر آزادي! به جان مادرم، به روح پدرم من اصلا خبر ندارم كه چطور اين شعر را به نام من زده‌اند.»
پس ماجرا چه بود؟
ماجرا از اين قرار بود كه چون كمپاني‌ها به افراد معروف پول بيشتري مي‌دادند و براي آثار كساني كه مثل من جوان بوديم، هزينه كمتري مي‌كردند؛ خيلي وقت‌ها تهيه‌كننده يا آهنگساز يك اثر موسيقايي، شعر را به نام شاعر مشهورتري ثبت مي‌كرد كه مبلغ بيشتري از ناشر بتواند بگيرد. به هر حال اين‌طور شد كه من فهميدم ماجرا از چه قرار است، يك روز رفتم به استوديويي كه آهنگساز اثر كه آقاي مقصدي بود، با اركستر و خواننده در حال كار بودند. مقصدي كه از پشت شيشه به گروه فرمان مي‌داد برگشت من را ديد و گفت: «اينجا آمدي چه كار؟» من هم گفتم: «آمدم كه پول شعرم را بگيرم.» آن موقع تازه 20 سالم شده بود. آن شعر را هم در 18 سالگي گفته بودم و صفحه آن دو سال بعد بيرون آمده بود. پيش مي‌آمد كه گاهي تا 6 سال يا حتي ديرتر صفحه‌ها منتشر مي‌شدند. وقتي ديد كه خيلي جدي هستم از يكي از نوازنده‌ها مبلغي را همان‌جا گرفت و دستمزدم را پرداخت كرد.
خُب، اينكه حقوق مادي شما بود، نام‌تان روي اثر تصحيح نشد؟
نمي‌شد! نام، ديگر روي صفحه تغييري نمي‌كرد مگر اينكه مجدد منتشر شود. آن موقع اين‌طور بود كه وقتي يك شركت در آهنگي از ترانه يا شعر ترانه‌سرا يا شاعر استفاده مي‌كرد مبلغي را بابت اجازه استفاده از اثر، از ناشر دريافت مي‌كرد و بعد هم كه شركت‌هاي ديگر آهنگ را از شركت اصلي خريداري مي‌كردند و مجدد باز نشر مي‌شد و از هر كدام مبلغي البته كمتر از شركت اصلي به شاعر و ترانه‌سرا داده مي‌شد. ديگر وقتي نام روي اثر اولين‌بار منتشر شده بود، سخت بود كه تغييري كند، نمي‌شد... البته كساني هم بودند كه حقوق ما را نمي‌دادند و ديگر پيگيري آسان نبود...
حالا هم از اين موارد بسيار وجود دارد...
بله، بسيار هم زياد است. مثلا سال گذشته كه با شهيار قنبري كه ساكن امريكاست صحبت مي‌كردم او هم شاكي بود و مي‌گفت اينجا هم گاهي حق ما را مي‌خورند و كاري از دست ما برنمي‌آيد فرض كن وقتي شركتي در فرانسه و بدون اجازه از شعر من استفاده مي‌كند من كه نمي‌توانم بروم فرانسه و پيگير حق و حقوقم شوم.
آن موقع چه حسي داشتيد؟ وقتي جوان بوديد و شعرتان را خواننده‌اي خوانده بود...
خب آن موقع جوان بوديم و از اينكه مي‌ديديم اثرمان منتشر مي‌شود، كلي ذوق مي‌كرديم و پيگير همه موارد نمي‌شديم. متاسفانه اين حق‌‌خوري‌ها هميشه هست؛ مثلا فردي چند سال قبل يكي از آهنگ‌هاي من را كه شعرش هم از خودم بود، به نام آهنگساز ديگري منتشر كرد البته مبلغي براي استفاده از شعر پرداخت كرد ولي وزن آهنگ را اندكي تغيير داد و به نام شخص ديگر و بدون پرداخت حق استفاده از آن، منتشرش كرد.
وقتي با اين اتفاقات مواجه شديد، چه كرديد؟
كمي كه در كارم جا افتادم و تجربه‌مندتر شدم، وقتي مي‌ديدم بعضي شركت‌ها حقم را مي‌خورند ديگر با آن شركت‌ها كار نمي‌كردم و كم‌كم رفتم سراغ انتشار مستقل آثارم. خودم تهيه‌كننده اثرم مي‌شدم، شعر و آهنگ خودم بود و شخص خودم با خواننده، هماهنگ مي‌كردم و مستقيم با كمپاني طرف حساب مي‌شدم و قرارداد مي‌بستم مثلا در يك مورد با خانم سيمين غانم صحبت كردم كه اجازه استفاده از صدايش را به من بدهد تا ديگر خودش با كمپاني طرف قرارداد نشود.
بله، كمپاني‌ها به ترانه‌سراهاي معروف‌تر پول بيشتري پرداخت مي‌كردند، اين يعني مخاطب به شاعر آن اثر هم توجه داشته كه براي كمپاني مهم بوده. درباره نقش و جايگاه كلام در موسيقي ايران از شما بشنويم.
ببينيد ما به‌ طور كلي جامعه‌اي هستيم كه حتي عوام يا حتي افرادي كه اسم خودشان را هم نمي‌توانند بنويسند، خيلي وقت‌ها شعر حفظ بوده‌اند. ما جامعه‌اي هستيم كه در جمع‌ها و محافل ما شعرخواني باب بوده و هست. برخي كشورها در داستان‌نويسي در دنيا مطرح هستند ولي ما در كشورمان شاعران بزرگي داريم و اساسا مردم ما با شعر اخت بيشتري دارند. ترانه هم كه از زمان راه‌اندازي راديو توسط يك‌سري افراد باسواد و باذوق كه استاد بودند و همه جزو قله‌هاي شعر و ادب ايران به شمار رفته و نظارت و مديريت بر امور مربوطه داشتند، وارد فضاي مردمي شدند خب كم‌كم اشعار محاوره‌اي هم وارد ميدان شد، براي مثال شعر محاوره كه آقاي بيژن ترقي گفته است: در شمار اولين تجارب ترانه‌سرايي قرار مي‌گيرد، «عيد اومد بهار اومد بريم به صحرا»
مضاف بر اين افرادي هم طرفدار هنرمندان خاصي بودند، مثلا دانشجوها و تحصيلكرده‌ها كه شعر را مي‌فهمند، منتظر بودند و همچنان هستند كه اثري از هنرمندان محبوب‌شان منتشر شود.
به ياد دارم خود من كارهاي شهيار قنبري يا ايرج جنتي عطايي را خيلي دوست داشتم و همچنان دارم و هميشه به كارهاي آنها گوش مي‌دهم، چون سبك‌شان را مي‌شناسم و مي‌دانم چيزي مي‌گويند كه شخص ديگري نگفته و حتي خودشان را هم تكرار نمي‌كنند و هر بار اثري نو ارايه مي‌دهند و اين نشان مي‌دهد كه مطالعه زيادي دارند. همه اينها نشان از علاقه جامعه ما به شعر دارد حالا چه در جرگه خواص باشند چه عوام؛ اگرچه عده‌اي هم كاري به شعر و شاعر و حتي محتوا ندارند فقط مي‌خواهند كه آهنگ شاد باشد، به چيزي فكر نمي‌كنند...
خيلي‌ها معتقدند قديم ترانه‌ها و اشعار انتخابي براي موسيقي داراي تفكر بيشتري بود. چه شد كه از آنجا به اينجا رسيديم؟
براي اينكه نخواستند ما باشيم، مايي كه شعرمان روي مردم اثرگذار بود. هفده، هجده سال پيش شخصي به من گفت دارند كاري مي‌كنند كه همين ترانه‌ها و كارهاي بي‌محتوا بازارشان داغ شود و اشعار داراي محتوا كنار بروند؛ اين‌طور هم شد... حدود دو دهه پيش آن فرد گفت كه چنين اتفاقي در جريان است، با كنسرت‌هايي كه برگزار مي‌كنند آن‌‌هم با بليت‌هاي مجاني، اين نوع موسيقي را تبليغ و ترويج مي‌كنند. خب جواني هم كه با چنين آثاري رشد مي‌كند به آنها عادت كرده و دنبال تفكر نمي‌رود. طبيعي است وقتي گوش بنده و شما به كارهاي سنگين گوش نكند به كارهاي سخيف و سبك آن ترانه‌ها عادت مي‌كند.
درون‌مايه اشعار شما و ترانه‌سراهايي كه از آنها ياد كرديد، خيلي وقت‌ها نگاهي به اوضاع سياسي اجتماعي هم داشت...
اصلا بايد همين‌طور باشد، اگر نباشد بي‌معناست. موضوع به دانش و مطالعه هم برمي‌گردد و در اين زمينه البته نقش تصميم‌گيران و مسوولان مهم است. متاسفانه براي بسياري از مسوولان ميزشان مهم‌تر از مشكلات مردم است. از سوي ديگر وقتي افراد چه مسوولان چه شهروندان، شعر را نمي‌شناسند و كتاب نمي‌خوانند، اين اتفاقات مي‌افتد. خواندن رمان از نويسندگان مختلف دنيا اثرات مهمي روي ذهن ترانه‌سرا مي‌گذارد و آثار متفاوت در ذهن خلق مي‌شود. مطالعه در اين زمينه خيلي مهم است.
پس شما آثار خودتان را ناشي از مطالعه مي‌دانيد.
دقيقا همين‌طور است. من اگر ترانه خوب مي‌گويم دليلش اين است كه كتاب به خصوص رمان مي‌خوانم. يك‌بار شاعراني كه در شوراي شعر و موسيقي بودند، از من پرسيدند: «مي‌داني كارهاي چه كسي هميشه نو و متفاوت است؟» من هم گفتم كي؟ گفتند: «خود تو.» بعد خودشان به اين نكته اشاره كردند كه «ما دايره واژگاني محدودي داريم كه مرتب همان‌ها را تكرار مي‌كنيم ولي هر بار در كارهاي شما چيزهاي نو شنيده مي‌شود كه حتي خودت هم قبلا آن را در كارهاي پيشين نگفته‌اي يعني آثار خودت هم با هم متفاوت هستند و اين را مديون مطالعه زيادت هستي.» راست هم مي‌گفتند، من هيچ‌وقت كتاب از دستم نمي‌افتاد و كلي حاشيه‌نويسي و يادداشت‌برداري مي‌كردم، البته الان اين گوشي و فضاي مجازي آمده همه ‌چيز را متفاوت كرده ولي خب كتاب چيز ديگري است، ورق مي‌زني، مي‌نويسي، ماجرا خيلي فرق دارد...
يادم مي‌آيد وقتي كه من كتاب جنگ و صلح را تهيه كرده بودم يكي گفت اين دو جلد را واقعا مي‌خواني؟ من گفتم آن را مي‌نوشم واقعا اين كتاب، كل زندگي را بيان مي‌كند. من وقتي ترانه «عاشق عشق به هواي تو شد» مربوط به سريال ولايت عشق را روي آهنگ آن گفتم يكي از دوستان گفت سفارش اين كار را به پنج شاعر در ايران داده‌اند ولي هيچ‌كدام نتوانستند چنين ترانه‌اي آن هم روي آهنگ بگذارند. زماني بود كه من شاهنامه فردوسي را به مدت سه ماه و ده روز مي‌خواندم از صبح شروع به خواندن مي‌كردم تا 12 شب، هر چه را خوشم مي‌آمد با آدرس دقيق يادداشت مي‌كردم. اين كار را با ساير كتاب‌ها هم مي‌كردم، همه اينها واقعا روي دايره واژگاني تاثير مهمي دارد. من حتي پيام‌هاي موبايلي دوستانم را يادداشت مي‌كردم با تاريخ و زمان دقيق؛ در يادداشت‌برداري‌ها از مطالبي كه مطالعه مي‌كردم، دقت داشتم كه حتما نام نويسنده و كتاب، يادداشت شود كه در آينده كسي به اشتباه آن را به من نسبت ندهد. همه اينها را گردآوري كردم و اميدوارم كه بتوانم كتابي هم از اين خاطرات و كارهايم منتشر كنم.
بخشي از جذابيت ترانه‌ها برمي‌گردد به شناخت شاعر يا ترانه‌سرا نسبت به ريتم و ملودي، اين‌طور نيست؟
بله در اين باره يك خاطره دارم. يادم هست روزي فريدون شهبازيان به من گفت: «تو كه آهنگسازي مي‌كني و نت را هم مي‌داني در ترانه‌ات فلان مورد را هم درنظر بگير.» بلافاصله گفتم منظورت مصوت بلند است و همان‌جا كار را اصلاح كردم كه كلي هم تعجب كرد، من اين كار را از كتاب موسيقي شعر شفيعي كدكني آموخته بودم كه روزي حسين آهي آن را به من هديه داده بود. خيلي از ترانه‌سراها ممكن است چنين ريزه‌كاري‌هايي را ندانند اما آقاي شهبازيان از اينكه من اينها را مي‌دانستم متعجب شده بود.
به ‌طور كلي به نظر من اين كاري كه من براي ترانه‌سرايي مي‌كنم يعني آشنايي‌ام با ملودي و ريتم و... يكي از معمول‌ترين كارهاست اما متاسفانه بسياري از شاعران يا حتي آهنگسازان ما تلفيق شعر و آهنگ را نمي‌شناسند يا اين تلفيق را درست اجرا نمي‌كنند و اگر به گفته برخي دوستان، من آن را درست اجرا مي‌كنم دليلش اين است كه هم آهنگسازم هم شاعر، در صورتي كه من نه دانشگاه رفته‌ام نه تحصيلات موسيقي دارم. اندكي نت كار كرده‌ام و مقداري هم پيانو كار كرده‌ام در حدي كه از نواختن لذت ببرم نه اينكه نوازنده حرفه‌اي باشم اما نسبت به دنياي موسيقي شناخت دارم و همين در خلق ترانه كمك زيادي به من كرده و مي‌كند.
جايگاه موسيقي و شعر امروز را چطور مي‌بينيد؟
هيچ ملتي از سياست كشورش جدا نيست. مساله ديگر هم رفاه نسبي است كه اگر فراهم نباشد ديگر موسيقي و شعر به چه دردي مي‌خورد. چند سال پيش بود دوستانم از من پرسيدند به نظرت الان چه آهنگي در جامعه فراگير مي‌شود؟ گفتم هيچ آهنگي! ببينيد در گذشته آهنگ‌ها از رستوران‌ها گل مي‌كردند چون آن زمان حال ما خوب بود. با هزينه بسيار كم، موسيقي خوب هم گوش مي‌داديم يا برخي آهنگ‌ها از راديو پخش مي‌شد و همه با آن آشنا مي‌شدند و صفحه آن هم بسيار پرفروش مي‌شد؛ الان ديگر جوانان ما شور و شعف جواني را حس نمي‌كنند و متاسفانه اين‌طور شده كه انگار همه منتظر ناجي هستند!
كدام كار يا بهتر بگويم كار خوب مي‌خواهد گل كند وقتي فرصتي براي ارايه نيست! در اين وضعيت اقتصادي هيچ چيزي براي مردم باقي نمي‌ماند چون دلخوشي نيست! مردم در نيازهاي اوليه خود مانده‌اند!
بسيار متشكرم آقاي آزاد.
با يك خاطره صحبتم را تمام مي‌كنم، روزي بعد از پايان جنگ با يكي از دوستان در پارك بوديم كه ديدم همه مردم در فكر هستند. گفتم اگر بتواني يك لبخند بر لب مردم پيدا كني به تو جايزه مي‌دهم. باور كنيد تنها چند نوجوان كم سن و سال بودند كه دنبال هم مي‌دويدند و مي‌خنديدند. آن موقع بود كه اين ترانه را ساختم كه آقاي خشايار اعتمادي آن را خواند؛ «ببين ماتن عروسك‌ها رو لب‌ها خنده ماسيده/ تو اين حجم پر از خالي كي خاك مرده پاشيده...»
روزي بعد از پايان جنگ با يكي از دوستان در پارك بوديم كه ديدم همه مردم در فكر هستند. گفتم اگر بتواني يك لبخند بر لب مردم پيدا كني به تو جايزه مي‌دهم. باور كنيد تنها چند نوجوان
كم سن و سال بودند كه دنبال هم مي‌دويدند و مي‌خنديدند. آن موقع بود كه اين ترانه را ساختم كه آقاي خشايار اعتمادي آن را خواند؛ «ببين ماتن عروسك‌ها رو لب‌ها خنده ماسيده/ تو اين حجم پر از خالي كي خاك مرده پاشيده...»
اگر به باور بعضي دوستان من تلفيق شعر و آهنگ را درست اجرا مي‌كنم دليلش اين است كه هم آهنگسازم هم شاعر، در صورتي كه من نه دانشگاه رفته‌ام نه تحصيلات موسيقي دارم. اندكي نت كار كرده‌ام و قدري هم پيانو كار كرده‌ام در حدي كه از نواختن لذت ببرم نه به صورت حرفه‌اي اما نسبت به دنياي موسيقي شناخت دارم و همين در خلق ترانه كمك زيادي به من مي‌كند.