7 ساعت خطرناک برای نجات در میان زمین و هوا
[سیما فراهانی] هفت ساعت پیادهروی سخت کردند تا فردی را که میان صخرههای یک آبشار گیر کرده بود، نجات دهند. امدادگران هلالاحمر بار دیگر یک ماموریت سخت و نفسگیر را به خوبی به پایان رساندند. آنها یکبار دیگر بدون آنکه به جان خود فکر کنند هفت ساعت پیادهروی کردند، از صخرهها گذشتند، از میان گِلولای عبور کردند و با سختی زیاد خود را به مصدومی رساندند که در میان زمینوهوا گیر افتاده بود. جوانی که سر، دست و کتفش شکسته بود و جایی در ارتفاعات معلق مانده بود. امدادگران او را پیدا کردند، اقدامات درمانی را انجام دادند و در نهایت با سختی بیشتر، مصدوم را به منطقه امن منتقل کردند. دو ساعت طول کشید تا هلالاحمریها به مصدوم رسیدند و پنج ساعت هم طول کشید تا او را به منطقه امن انتقال دادند. امدادگران این عملیات سخت در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» این دقایق پراضطراب را روایت کردند.
امیر تاجی که 13سال است امدادگر و نجاتگر است، به «شهروند» گفت: «ساعت 8:32 این حادثه به ما اعلام شد ما نیز بهعنوان دو تیم راهی مسیر شدیم. ساعت 9بود به منطقه رسیدیم. تجهیزات را آماده کردیم و به بالا اعزام شدیم. آمبولانس هم به ما رسید. یکی از بستگان این جوان به ما گفته بود که او در آبشار اول گیر کرده است، ولی وقتی به آنجا رسیدیم، متوجه شدیم که بین آبشار چهار و پنج افتاده است. اگر در آبشار اول بود، بچههای اورژانس هم میتوانستند تا آنجا بیایند و او را منتقل کنیم، ولی بالاتر از آن، امکان حضور آنها نبود. برای همین خودمان راهی شدیم. به آبشار چهار رسیدیم و در آنجا هم او را پیدا نکردیم. گویا جایی بین آبشار 5-6 افتاده بود، تااینکه آنها را پیدا کردیم. دو برادر بودند که یکی از آنها سقوط کرده و مصدوم شده بود و دیگری هم کنارش مانده بود. مصدوم، شکستگی سر داشت و بخشی از جمجمه باز بود. دست چپش هم حدود 10 سانت باز شده بود، با این حال هوشیار بود. ما در همانجا کمکهای اولیه را انجام دادیم و یکی از بچهها را فرستادیم تا کارگاه بزند. من کارهای پانسمان و جلوگیری از خونریزی و رگگیری را انجام دادم. او را در بسکت گذاشتیم و حرکت کردیم.»
چندین ساعت پیادهروی در کوه
امدادگر شهرستان علیآباد کتولِ استانِ گلستان ادامه داد: «این دو برادر از صخرهها بالا رفته بودند تا به آبشار هفتم برسند. آبشار هفتم آنجا بسیار زیباست، ولی منطقه صعبالعبوری دارد. خلاصه مصدوم جلوتر از برادرش از روی صخرهها بالا رفته بود که از آنجا سُر خورده و سرش در آبشار به سنگ خورده بود. او روی لبه پرتگاه افتاده بود. اگر به پایینتر میافتاد، هم آب او را میبرد و هم اینکه در آب سنگهای بزرگ هم وجود داشت و امکان مرگش زیاد بود. آنها در لبه پرتگاه بیحرکت مانده بودند. خودشان میگفتند که کوهنورد هستند، چراکه در آن منطقه فقط تیمهای کوهنوردی عبور میکنند. از همه بدتر اینکه چند روز قبل باران زده بود و مسیر پر از گِلولای شده بود. تقریبا دو ساعت طول کشید تا به مصدوم رسیدیم. مسیر شدیدا بد بود و باید از روی صخرهها بالا میرفتیم. وقتی به او رسیدیم حدودا 10 دقیقه نیز کارهای درمانیاش را انجام دادیم. هنگام برگشت هم پنج ساعت طول کشید. مسیر برگشت ما رو به پایین نبود. چون مسیر پایین بدتر و ممکن بود تا شب طول بکشد. برای اینکه زودتر به منطقه امن برسیم، باز هم باید از کوه و صخرهها بالا میرفتیم. این بار مصدوم هم همراهمان بود. سه ساعت کوه را بالا رفتیم و دو ساعت هم مسیر سر پایینی داشت. خلاصه ما چهار امدادگر به همراه یک راهبلد و برادر مصدوم، او را منتقل کردیم. بعد از آن بود که خودشان تماس گرفتند و از ما تشکر کردند و گفتند حال مصدوم مساعد است و هیچ خطر جانی ندارد. در آن آبشار چون مسیر صعبالعبوری داشت، خطر برای ما هم بود. با این حال توانستیم او را نجات دهیم.»
سختترین ماموریت
علیرضا علیآبادی یکی دیگر از امدادگران این حادثه است. او هم در توضیح بیشتر این ماموریت سخت به «شهروند» گفت: «مسیر کوهستانی هفت طبقه آبشار را حتما باید کسانی بروند که ابزار و تجهیزات دارند و راه را هم بلد هستند. چون در آن راه، جنگل و صخره و غار است. ما هم خیلی با مسیر آشنایی نداشتیم و راهبلد هم هنگام رفتن همراهمان نبود. ما با همت خودمان بالا رفتیم. ارتباطات ضعیف با مصدوم و همراهش برقرار میشد چون موبایل آنتن نمیداد. چند باری تماس گرفتیم ولی جواب ندادند که بتوانیم محل دقیقشان را متوجه شویم. همراهانشان که در پایین بودند هم نمیدانستند آنها دقیقا کجا گیر کردهاند. در بین مسیر با مرکز هماهنگ میکردیم که دیر نرسیم و خودمان در راه نمانیم. بالاخره پیدایشان کردیم. صدا زدیم و جواب شنیدیم. یکی از بالای کوه صدای ما را شنید و اشاره کرد و گفت ما اینجاییم. با کمک طناب رفتیم و به آنجا رسیدیم. مسیر برگشت، اما سختتر بود. خلاصه توانستیم او را نجات دهیم و شاید این یکی از سختترین ماموریتهایمان بود. با این حال همین که میدانیم حال او خوب است و توانستیم فردی را نجات دهیم، خستگی از تن ما خارج شد.»