ردپای متافیزیک در رسانه‌‌ها

دنیا پر است از اتفاقات عجیب، اتفاقاتی که فعلاً هیچ توضیحی برای آن‌‌ها نیست و شبیه فیلم‌‌های علمی تخیلی یا ترسناک، نقش نیروهای ماورایی در آن‌‌ها پررنگ به‌‌نظر می‌‌رسد. طی سال‌‌ها، بسیاری از این اتفاقات سوژه گزارش‌‌های رسانه‌‌ای بودند. در این پرونده سراغ برخی از شاخص‌‌ترین ماجراهایی رفتیم که در رسانه‌‌های جهان چاپ شدند بدون آن‌‌که علت اصلی‌‌شان مشخص باشد. فراموش نکنید شاید برای هرکدام از این ماجراهای شگفت‌‌انگیز و در مواردی ترسناک، توضیحات قانع‌‌کننده‌‌ای وجود داشته باشد اما فعلاً از آن‌‌ها بی‌‌خبریم و این گزارش‌‌های معروف را با ذکر منابع خارجی تقدیم‌‌تان می‌‌کنیم.
 موجود فضایی در آمازون بر اساس نظریه «فضانوردان باستان»، موجودات فضایی پیشرفته‌‌ای به زمین آمده‌‌اند و به گفته گروهی از پژوهشگران، شواهد فیزیکی و فرهنگی زیادی از ارتباط انسان‌‌های باستان با موجودات فضایی در دسترس است. یکی از این شواهد فرهنگی در آیین و رسوم به‌‌جا مانده به قبیله‌‌ای در آمازون به نام «کایاپو» مربوط می‌‌شود که در آن مجسمه‌‌هایی وجود دارد که افراد لباس‌‌های فضانوردان را بر تن دارند و همچنین بومیان در مراسم‌‌شان از نوعی پوشش استفاده می‌‌کنند که آن ها را شبیه یک فضانورد می‌‌کند. این قبیله هر سال مراسمی برای ورود موجودی افسانه‌‌ای به نام «بپ کوروروتی» یا کسی که از کیهان می‌‌آید، برپا می‌‌کنند. بزرگان این قبیله از موجودی عجیب و غریب از محدوده کوه‌‌های «پوکاتوتی» صحبت می‌‌کنند که در ابتدا ترس زیادی در میان مردم قبیله ایجاد کرده اما به تدریج ارتباط مسالمت‌‌آمیزی برقرار می‌‌شود و بومیان خیلی زود به دلیل پوست سفید، زیبایی ظاهر و روحیه سخاوتمندش به آن وابسته می‌‌شوند. به گفته رهبران این قبیله این موجود عجیب مهارت‌‌های قابل توجه و بارزی را به مردم آموزش می‌‌دهد. منبع:  underground science   تشابه اسم عجیب   اتفاقات تصادفی عجیب و تشابهات اسمی جالب در دنیا کم نیست اما بعضی از این اتفاقات به قدری حیرت‌‌آور است که معروف‌‌ترینش بین دو دختر انگلیسی پیش آمد و رسانه‌‌ها را ترکاند. ماجرا از این قرار بود که «لورا باکستون» در سال 2001 وقتی فقط 10سال داشت، در مراسم سالگرد ازدواج پدر بزرگ و مادربزرگش بادکنکی هلیومی را به آسمان فرستاد. او اسم و آدرس خودش را روی بادکنک نوشته بود و از هر کسی که آن را دریافت می‌‌کرد، خواسته بود برای او نامه بفرستد. لورا 10روز بعد نامه‌‌ای دریافت کرد که همه خانواده‌‌اش را شوکه کرده بود. بادکنک او در 140 مایل آن طرف‌‌تر در باغچه خانه دختر بچه 10ساله‌‌ای که نام او هم «لورا باکستون» بود، دریافت شده بود. فرستنده نامه نوشته بود که در خانه‌‌اش دو خوکچه هندی، یک خرگوش و یک سگ سه ساله دارد. جالب این جاست که این یکی لورا هم دقیقا همین حیوانات خانگی را در خانه‌‌اش نگهداری می کرد. منبع:  listverse.com   خانه آنابل‌‌ها یک خانه قدیمی در منطقه تاریخی «نیوهامبورگ» نیویورک قرار دارد که گفته می‌شود تعدادی مانکن فروشگاهی شبیه فیلم «آنابل» در آن زندگی می‌کنند. این مانکن‌ها در قد و اندازه انسان واقعی هستند. بین سال‌های 2005 تا 2017 این خانه به لطف رسانه‌های مجازی بیش از پیش به مردم شناسانده شد و از همان زمان گزارش‌های متعددی درباره تغییر لباس مانکن‌‌ها، آرایش موها، ژست‌های حرکتی، موقعیت‌های مکانی و حتی لوازمی که اطراف آن‌ها قرار دارد، ارائه شده است. مثلا بعضی‎ها ادعا کرده‎اند که در روزهای آفتابی مانکن‌ها را در ایوان درحال مطالعه دیده‎اند یا در روزهای بارانی شاهد بوده‎اند که آن‎ها برای فرار از سرما و باران در داخل خانه پناه گرفته‌اند. تاریخچه این ملک به‌طور دقیق مشخص نیست اما براساس گفته‌ اهالی محل، ساخت خانه به سال 1845 میلادی برمی‌گردد و گویا در یک شب سرد در فوریه 1871‌، یک قطار باری 25 واگنی از ریل خارج می‌شود و سر از این خانه و زمین‌های اطراف آن درمی‌آورد. در این حادثه 22 نفر جان‎شان را در آتش‌سوزی ازدست می‎دهند و زمین‌های کشاورزی اطراف نابود می‌شود. منبع: atlasobscura سفر در زمان برای تماشای بوکس  یکی از مقوله‌‌های جذاب برای انسان در طول تاریخ، سفر در زمان است. یکی از شواهد عجیب کسانی‌‌که سفر در زمان را ممکن می‌‌دانند، فیلمی از یک مسابقه بوکس بین مایک تایسون و پیتر مک نیلی در سال 1995 است که چند سال پیش در یوتیوب پخش شد و بازدید بسیاری داشت. چیزی که در این ویدئو نظر همه را جلب کرده است، حضور فردی در ردیف اول تماشاگران است که تلفن همراهی را که شبیه گوشی‌‌های هوشمند امروزی است، بالا گرفته و از مسابقه فیلم می‌‌گیرد. این درحالی است که اولین تلفن همراه با قابلیت فیلم برداری سال 2000 تولید شده است. هر چند عده‌‌ای با دیدن این ویدئو اظهار کردند که این وسیله، یکی از دوربین‌‌های کاسیو مربوط به همان زمان است اما این وسیله، لنزی در وسط دستگاه دارد که در آن زمان هیچ کدام از دوربین‌‌های فیلم برداری به این شکل تولید نمی‌‌شد بنابراین فرد نمی توانست به صورت عمودی فیلم برداری کند. منبع: دیلی میل    ماجرای سقوط سفینه فضایی در صحرای آریزونا در سال 1973 فردی به نام «آرتور جی استنسل» در یکی از روزهای ماه می از طرف مدیر آزمایش‌های کمیسیون انرژی به اتاق او دعوت می‌‌شود. بعد از رفتن به اتاق مدیر از او و 15 کارشناس دیگر دعوت می‌شود برای یک ماموریت ویژه و فوق سری به اتاق کناری رفته و لباس‌‌های مخصوصی به تن کنند. آن‌‌ها لباس سفید و کلاه مخصوص شیشه‌ای را پوشیده و با هواپیمای نظامی به فونیکس در آریزونا منتقل می‌شوند. مدیر پروژه قبل از پیاده شدن از هواپیما به آن ها می‌گوید شما برای بررسی یک هواپیمای مافوق مدرن نظامی که امروز سقوط کرده است، به این جا آمده‌اید تا گزارشی تهیه کنید. افراد به محض پیاده شدن چندین خودروی امنیتی را می‌بینند که دور جسمی عجیب جمع شده‌اند. به گفته استنسل، یک شیء مدور بزرگ، مثل دو بشقاب گود که روی هم قرار داشتند در خاک فرو رفته بود. طول این وسیله 7 متر بود و بخشی از آن به دلیل سقوط، حدود 3 متر داخل خاک وارد و در اطراف آن تکه‌های فلزی و اشیای عجیبی ریخته شده بود. استنسل به طرف شیء رفت و دستی بر سطح صاف آن کشید ولی نتوانست فلز به کار رفته در این سفینه را شناسایی کند اما رنگش خاکستری و از نزدیک مایل به قرمز بود. در دو طرف شیء دو دریچه اریب وجود داشت و محل ورود به این سفینه در زیر آن قرار داشت که به دلیل فرو رفتن در خاک امکان ورود به آن وجود نداشت. او از دریچه به داخل نگاهی انداخت، چیزی جز دو جایگاه شبیه به صندلی چرخدار دیده نمی‌شد. در این سفینه از پدال، فرمان و... خبری نبود. کمی آن طرف‌تر از محل سقوط چادری نصب کرده بودند که مدتی نگذشت که بالگردی به آن نزدیک شد و چهار نفر با برانکار از آن جا خارج شدند و به اجبار از نزدیک آن‌ها عبور کردند. استنسل چشمش به دو موجود عجیبی افتاد که هر یک قدی بیش از 2متر داشتند، با پوششی چسب و به رنگ متالیک تیره، با سرهای بدون مو. آن‌‌ها را در برابر چشمانش سوار بر بالگرد کردند و به مقصد نامعلومی بردند. گروه تا پاسی از شب مشغول بررسی این سفینه عجیب بودند و در انتها از همگی آن ها خواسته شد که از این ماجرا هیچ چیزی فاش نشود. بعد از سال‌‌ها، در سال 2023 طی جلسه ا ی در کنگره آمریکا، این موضوع به‌‌طور رسمی بررسی و شاهدان در حضور رسانه‌‌ها ماجرا را بازگو کردند. منبع:  ufo digest دریاچه مرموزی که کشتی و هواپیما می بلعد در دریاچه «میشیگان» آمریکا مثلثی مانند مثلث اسرارآمیز برمودا وجود دارد که تاکنون هواپیماها و کشتی‌‌های متعددی را به کام خود کشیده‌. اولین بار در سال 1981 ناپدید شدن کشتی کوچکی به نام «توماس هیوم» به همراه هفت خدمه آن گزارش شد و هیچ ردی از آن پیدا نشد. اما عجیب‌‌ترین مورد این دریاچه داستان دیگری دارد. در فوریه سال 1978 پسری 19 ساله به نام «استیون کوباکی» برای اسکی به دریاچه یخ زده می‌‌رود اما تا آخر روز هیچ خبری از او نمی‌‌شود. پدر و مادر نگرانش از پلیس کمک می‌‌خواهند. گروه جست‌‌وجوی پلیس به همه آن اطراف سر می‌‌زند و جز چوب اسکی هیچ اثری از استیون پیدا نمی‌‌کند. با اصرار پدرش چند روز بعد دوباره گروهی به همان محل اعزام می‌‌شوند و در کمال ناباوری این بار کوله پشتی او را درست در محل پیدا شدن چوب اسکی و جایی که قبلا پلیس به دقت آن جا را گشته بود، پیدا می‌‌کنند و از همه عجیب‌‌تر این که این بار حتی رد اسکی او را هم می یابند و وقتی آن را دنبال می کنند به لبه دریاچه میشیگان می‌‌رسند، آن هم دریاچه یخ زده و غیرقابل نفوذ. درست 15 ماه بعد در خانه خانواده «کوباکی» زده شد. پدر در را باز کرد و با صحنه باورنکردنی روبه‌‌رو شد. استیون لباس عجیبی با یک جلیقه خاص به تن داشت که لباس‌‌های خودش نبود. او خورجینی کوچک به همراه چند نقشه عجیب و ناخوانا در دست داشت. هرچه از او سوال شد که چه اتفاقی برایش افتاده است چیزی به یاد نیاورد و فقط ماجرای بیدار شدنش در جای غریبی را تکرار می‌‌کرد. در سال 1983  او استاد زبان شناسی و دکتر روان شناسی بالینی شد و هنوز هم دلیل آن اتفاقات عجیب را اعلام نکرده است. منبع:  cool interesting stuff   آیا سیگنال wow، درخواست تماس فرازمینیان بود؟ در تابستان سال 1973 میلادی، رصدخانه رادیویی دانشگاه اوهایو در آمریکا که با نام Big Ear یا گوش بزرگ از آن یاد می‌‌شود، به دنبال مستندات و نشانه‌‌های سیگنال‌‌های فرازمینی شروع به کندوکاو کهکشان کرد. «جری اهمن» ستاره‌‌شناسی بود که به صورت داوطلبانه در سال 1977 میلادی در پروژه SETI شرکت کرده بود. هر روز تعداد زیادی صفحات پرینت شده از داده‌‌های دریافتی تلسکوپ رصدخانه به او تحویل داده می‌‌شد و او باید کاغذها را برای یافتن هرگونه نشانه غیرعادی بررسی و در صورت مشاهده هر موضوع غیرمعمول در این فضای یکنواخت، پژوهشگران را مطلع می‌‌کرد. «اهمن» طبق روال همیشگی مشغول بررسی داده‌‌ها بود که در کمال ناباوری با تفاوت قابل توجه در سیگنال های ثبت شده مواجه شد. نتایج تحلیل‌‌ ها از این سیگنال نشان‌ می داد که منبع تولیدکننده این امواج رادیویی در فضای بین‌ستاره‌‌‌ای قرار دارد. بلندی سیگنال رادیویی دریافتی به جای آن که مانند همیشه یک، 2 یا حتی 4 باشد، 30 برابر بزرگ‌‌تر بود. او که از دیدن این تفاوت آشکار متعجب شده بود، فوری دایره‌‌ای دور سیگنال مرموز کشید و عبارت معروف Wow (به معنی: وای!) را در کنار آن نوشت. حالا بیش از 40 سال از آن زمان می گذرد و به رغم انواع گمانه‌‌زنی‌‌ها هیچ‌‌کسی نتوانسته است منبع و منشا قطعی این سیگنال را شناسایی کند. منبع:  skeptoid.com   عمارت تسخیرشده وینچستر  در سن خوزه آمریکا، یک عمارت ویکتوریایی به دلیل داستان مرموزی که درباره ساخت آن وجود دارد، شهرت یافته است. «سارا وینچستر» در سال ۱۸۶۲ با «ویلیام ویرت وینچستر» پسر صاحب کارخانه‌ تولید کننده اسلحه معروف وینچستر ازدواج کرد. اما خوشبختی آن‌‌ها چندان دوام نیافت. در سال ۱۸۶۶ مصیبتی ناگهانی زندگی آن‌‌ها را دگرگون کرد، وقتی که دخترشان «آنی» به دلیل بیماری مرموزی فوت کرد، سارا دچار افسردگی عمیقی شد و هرگز به طور کامل بهبود نیافت. ۱۵ سال بعد از این اتفاق، شوهرش هم به‌‌دلیل عوارض ناشی از بیماری سل مرد. این زن رنج دیده برای عبور از این دوران سخت، دست به دامان عالم ارواح شد. مدیومی اهل بوستون (کسی که مدعی است با عالم ارواح در تماس است) به عنوان مشاور به خدمت خانم وینچستر درآمد. او به سارا گفت که خانواده و سرنوشت او، توسط ارواح سرخ پوستان بومی آمریکا، سربازان کشته شده در جنگ داخلی آمریکا و هرکسی که از طریق اسلحه‌های ساخته شده در کارخانه وینچستر کشته شده، تسخیر شده‌اند. بیوه وینچستر در سال ۱۸۸۴ عمارتی را خرید که ساختش هنوز به اتمام نرسیده بود؛ وی 38 سال را وقف تکمیل این خانه کرد، عمارتی که امروزه به نام «خانه‌ مرموز وینچستر» شناخته می‌شود. او که ثروت زیادی به ارث برده بود برای آن که محیط زندگی خود را از دید دیگران مخفی نگه دارد، از باغبان‌ها خواست تا درختان سرو بلند قامتی را در اطراف خانه بکارند. همسایه‌‌های او می‌‌گفتند معمولا نیمه شب صداهای عجیبی به گوش‌شان می رسید که گویا صدای رفت و آمد ارواح بود. عده‌ای نیز می گفتند خانم وینچستر هرگز دو شب متوالی را در یک تخت و اتاق نمی‌خوابید. او مدام جا عوض می‌کرد تا ارواح شیطانی را که به دنبالش بودند، گیج و غافلگیر کند. ادعا می‌‌شود سارا نقشه ساخت خانه‌‌اش را بارها با دستور ارواح تغییر داد. خیلی‌‌ها هم معتقدند او به‌‌خاطر فوت دختر و همسرش و همین‌‌طور محل کسب درآمد خانواده‌‌شان که تولید سلاح بوده دچار تالمات روحی و توهم شده است. منبع: کانتری لیوینگ   بچه‌های سبز رنگ وولپیت در قرن دوازدهم میلادی دو خواهر و برادر نوجوان در روستای «وولپیت» در انگلستان پیدا شدند که رنگ پوست‌‌شان به‌‌طرز باورنکردنی سبز بود و لباس‌های عجیبی با جنسی ناشناخته بر تن داشتند، ولی رفتار و حرکات آنان تقریبا شبیه بقیه مردم بود. در ابتدا که اهالی روستا آن‌‌ها را پیدا کردند از خوردن غذاهای معمول خودداری می‌‌کردند، اما کم کم اهالی متوجه شدند که آن‌‌ها به خوردن لوبیا سبز تمایل زیادی دارند. از طرفی آن دو یک تفاوت عمده با دیگران داشتند و آن هم این بود که به زبان ناشناخته‌ای سخن می‌گفتند که مردم روستا نمی‌توانستند آن را درک کنند. این دو بچه به تدریج رنگ سبز پوست خود را از دست دادند و برای این که بتوانند با مردم روستا ارتباط برقرار کنند و در آن مکان به زندگی خود ادامه دهند، یادگیری زبان انگلیسی را آغاز کردند. آن‌‌ها کم کم موفق شدند به بقیه بگویند که به سرزمین سنت ‌مارتین تعلق دارند؛ جایی که نور خورشید بالاتر از خط افق قرار نمی‌گیرد و مردم در زیر زمین زندگی می کنند و همگی آن‌‌ها پوستی سبز دارند. آن‌‌ها درباره علت حضورشان در وولپیت مدعی بودند در حالی‌که مواظب گله پدرشان بودند، ناگهان متوجه رودی در نزدیکی خود شدند و سپس نوری را که از رود منعکس می‌شد دنبال کردند و به این ترتیب بود که ناگهان خودشان را در روستای وولپیت پیدا کردند. پسر بعد از مدتی به دلیل تطبیق نیافتن با شرایط آب وهوایی مریض شد و مرد. اما دختر سال‌ها داستان خود را برای همه تعریف می‌‌کرد. خیلی از مردم این داستان را فقط یک افسانه می‌‌دانند و برخی معتقدند این رویداد یک واقعیت است که به مرور زمان تحریف شده است و بعضی معتقدند که آن‌‌ها متعلق به فضا بوده‌‌اند. هرچه بود تا مقطعی ماجرای این دو بچه منبع درآمد خوبی برای اهالی روستا بود چون گردشگران زیادی برای دیدن آن‌‌ها به آن‌‌جا می‌‌آمدند.       منبع:   ancient origins