روزنامه خراسان
1403/04/07
شور و شوق انتخاباتی در جبههها
تابستان سال 1364 بود که باید چهارمین دوره انتخابات ریاستجمهوری برگزار می شد تا یکی از نامزدها با رای مردم به عنوان رئیسجمهور انتخاب شود. در آن سالها، کشور درگیر حمله ناجوانمردانه دشمن به سرزمینمان بود و افراد زیادی در جبهههای حق علیه باطل شرکت کرده بودند تا اجازه ندهند حتی یک وجب از خاک وطنمان به یغما رود. در همان شرایط حساس و سخت، شرکت در انتخابات و انداختن رای در صندوق تا رزمندهها هم در کنار بقیه مردم به سهم خودشان در سرنوشت کشور سهمیم باشند، اتفاقی بوده که تصاویر جالبی از آنها ثبت و در دل تاریخ ماندگار شده است. «حمید داودآبادی» تصاویری از شرکت رزمندهها در آن دوره از انتخابات با دوربینش شکار کرده که با گذشت این همه سال و در دوره مختلف برگزاری این همهپرسی در کشور، از آنها یاد شده، مورد توجه قرار میگیرند و در شبکههای اجتماعی پربازدید میشوند. در پرونده امروز زندگیسلام و در آستانه چهاردهمین انتخابات ریاستجمهوری به سراغ او رفتیم تا از نکات پشت پرده این عکسها، حال و هوای رزمندهها برای شرکت در انتخابات در آن زمان و شرایط متفاوتشان، سرنوشت افراد حاضر در این عکسها و ... برای ما بگوید. با ما همراه باشید.12 تا عکس از انتخابات در جبهه دارم «حمید داود آبادی» در سال 1360 به منطقه سومار کرمانشاه اعزام شده و تا پایان جنگ تحمیلی در عملیاتهایی چون بیتالمقدس، رمضان، والفجر8 ، کربلای 1، کربلای 5 ، کربلای 8 و ... حضور داشت. او با حضور 50 ماههاش در دوران جنگ تحمیلی بارها مجروح شده و 14 تیر و ترکش بر بدنش اصابت کرده است. او در زمان دفاع مقدس و بعد از آن، عکاسی و نوشتن خاطرات آن دوران را پیشه خود ساخت. از او درباره عکسهایش از برگزاری انتخابات در جبهه میپرسم که میگوید: «حدود 10 تا 12 عکس است که مربوط به برگزاری چهارمین دوره انتخابات ریاستجمهوری در تابستان سال 1364 بود. ما گردان شهادت لشکر حضرت رسول(ص) بودیم. در اردوگاه کرمانشاه مستقر بودیم. آن زمان در بحبوحه انتخابات بود و تب انتخاب رئیسجمهور خیلی داغ بود اما ما یک مشکل بزرگ داشتیم». مشکل ما همراهنداشتن شناسنامه بود از او درباره این مشکل بزرگ میپرسم که میگوید: «همه ما یک مشکل بزرگ داشتیم که شناسنامههایمان همراهمان نبود. یادم هست که همه رزمندهها عزا گرفته بودند که ما چطور رای بدهیم، وقتی شناسنامههایمان نیست؟ از آن طرف هم، همه میدانستیم باید هم رای بدهیم و این وظیفه ماست تا در سرنوشت و آینده کشورمان تاثیرگذار باشیم، بنابراین چندین جلسه با فرماندهان گردان صحبت کردیم و این دغدغه را با آنها در میان گذاشتیم. آنها هم هر بار میگفتند که ما هم صحبت کردیم و قرار شده است که تدبیری برای حل این مشکل اندیشیده شود اما ما همچنان نگران بودیم و مطمئن نبودیم که بتوانیم در انتخابات شرکت کنیم. البته بعضیهایمان درخواست مرخصی هم دادیم که برویم شهرمان و شناسنامههایمان را برداریم و سریع برگردیم اما شرایط منطقه جوری بود که موافقت نمیکردند».
2 روز مانده به انتخابات ناامید شدیم! نگرانی رزمندهها برای این که حتما بتوانند پای صندوقهای رای حاضر شوند، به چه سرانجامی رسیده است؟ «داود آبادی» در پاسخ به این سوال میگوید: «زمان زیادی تا برگزاری انتخابات باقی نمانده بود و فقط به ما اعلام می شد که پیگیر هستند اما جواب قطعی و روشن نمیدادند. فکر کنم 2 روز یعنی 48 ساعت مانده بود به شروع انتخابات که بعضیهایمان ناامید شدیم و واقعا ترسیدیم که دیگر امکان شرکت در انتخابات برایمان فراهم نشود. دیگر هیچ راهی هم به ذهنمان نمیرسید که آن را دنبال کنیم تا روزنهای برای روشنشدن چراغ امیدمان به مشارکت در انتخابات روشن شود». شب قبل از انتخابات مجوز صادر شد «همانطور که گفتم تقریبا همه ما ناامید شده بودیم از اینکه بتوانیم در این دوره از همهپرسی شرکت کنیم تا این که شب قبل از انتخابات اعلام کردند که رزمندهها با کارتهای جبهه که مشخصات و شماره پلاک بر روی آن حک شده بود، یعنی هویت ما بود، میتوانند رای بدهند». او با این مقدمه میافزاید: «وقتی این خبر را شنیدیم، بعد از آن همه چشم انتظاری، بیشتر شوکه بودیم تا خوشحال. آن شب، همه به هم تبریک گفتند و برایمان جالب بود با کارتی که همه هویت ما در جبههها بود که اگر شهید بشویم با این کارت شناخته میشویم، با همان کارت میتوانستیم رای بدهیم و در سرنوشت کشورمان نقش خودمان را ایفا کنیم. یعنی مهر انتخابات را قرار شد بر روی آن کارت بزنند. دیگر همه منتظر فردا صبح و شرکت در انتخابات بودیم».
سختگیریها و دقت بالا برای سلامتانتخابات حتی در جبهه او درباره صبح برگزاری انتخابات در جبهه میگوید: «صبح روز جمعه 25 مرداد 1364، کوهپیمایی صبحگاهی برگزار نشد و راحتباش دادند. صبحانه را که خوردیم، نزدیک ساعت 8 بود که دو دستگاه نیسان پاترول به اردوگاه آمدند. بلندگوی تبلیغات اعلام کرد: «همه نیروها برای شرکت در انتخابات در محوطه صبحگاه بهخط شوند.» اعلام شد که «کارت پلاک» خود را همراه بیاوریم. قبل از این که فرم مخصوص را پرکنیم و رأی خودمان را بدهیم، نمایندگان وزارت کشور تذکراتی دادند. از جمله این که هیچکدام از برادران حق ندارد اطراف صندوق اخذ رأی، به تبلیغ برای کاندیدایی خاص بپردازد. او تذکر داد هر رزمنده فقط حق یک رأی دارد و اگر کسی تخلف کند، شرعا حرام است. البته خودشان هم در حال نظارت دقیق بودند. حتی اعلام کرد رأی خود را جلوی همدیگر ننویسیم. به جای شناسنامه، پشت کارت پلاک مهر زدند. آنقدر سختگیر بودند که به نیروهایی که به هر دلیلی کارت پلاک نداشتند، اجازه رأی دادن ندادند. مسئول صندوق، جوانی حدود 17ساله بود که خیلی خوشبرخورد و خندهرو بود. نمیدانم چرا از او خوشم آمد و بنا گذاشتم تا هم از او و هم از صحنه رأی دادن بچهها چندتایی عکس بگیرم. نام او را که پرسیدم، خودش را «سیدمهدی تهرانینژاد» معرفی کرد که اتفاقا چند ماه بعد در عملیات والفجر هشت شهید شد. من همان جا با او رفیق شدم و او در این عکسها هم هست. بچهها برای شرکت در انتخابات و نوشتن نام نامزدشان روی برگهها، شور و حال وصفنشدنی داشتند و همه خیلی خوشحال بودند که امکان شرکت در انتخابات فراهم شده است. اگر در عکسها هم دقت کنید، خنده رزمندهها پای صندوق رای بیش از هر چیزی توجهتان را به خودش جلب خواهد کرد». هر شب در سنگرها درباره نامزدها صحبت میکردیم از او درباره تبلیغات نامزدها در جبهه میپرسم و این که آیا با رزمندهها برای انتخاب اصلح با هم در سنگرها مناظره میکردند یا نه که میگوید: «آنجا اصلا بحث تبلیغات مانند پوستر و ... نبود. تلویزیون هم که نداشتیم. فقط روزنامهها بود که آن هم با یکی دو روز تاخیر به دست ما میرسید اما باز هم اطلاعات خیلی خوبی داشت. البته ما اسامی کاندیداها را میدانستیم و هر شب در سنگرها درباره آنها با یکدیگر صحبت میکردیم تا بتوانیم فرد اصلح را انتخاب کنیم و به او رای بدهیم. همچنین از بزرگ ترها و به خصوص روحانی کاروان مشورت میگرفتیم و نظر او را هم میشنیدیم. این دوره از انتخابات در دهه شصت بود، دهه ترورها و انفجارات بود و منافقین داشتند داخل کشور را به آشوب میکشیدند. از آن طرف، ما هم در مرزها درگیر جنگ تحمیلی با دشمن بیرونی بودیم، بنابراین خیلی شرایط سخت بود و باید فردی را به عنوان رئیسجمهور انتخاب میکردیم که بتواند سکان هدایت کشور و انقلاب را به بهترین شکل ممکن در آن روزها به دست بگیرد. طبیعتا در این بین، افرادی بودند که نظرات متفاوتی با دیگران داشتند اما نگاه همه واحد بود و تصمیم به مشارکت داشتند. یادم هست روزهایی که بچهها میگفتند احتمالا نمیتوانیم در انتخابات شرکت کنیم چون شناسنامه نداریم، حال همه ما گرفته شده بود و روزهای سختی بود. شاید بتوانم بگویم شبیه یک نوع شکنجه بود. آن موقع یکی از رزمندهها میگفت که برادرها، زمان انتخابات ریاست جمهوری در حال فرا رسیدن است و ما چطور میتوانیم ساکت بنشینیم و رای ندهیم؟ اگر این اتفاق میافتاد و از رای دادن محروم میشدیم، ما احساس میکردیم که ایرانی نیستیم، شهروند کشورمان نیستیم که اجازه نداریم در سرنوشت آن به اندازه یک رای مشارکت داشته باشیم، یعنی یک فاصله بین رایدادن یا رایندادن، حس جدا شدن یا همراه مردم بودن در آن زمان در ما ایجاد میکرد. ترسی بود برای ما. باز یادم هست ما همان زمان میگفتیم الان اگر یک نفر فردا به ما گفت که به چه نامزدی رای دادی، چطور بگوییم که نه، رای ندادیم! نمیشود که! میگوید مگر ایرانی نبودی؟ چطور اینقدر بیخیال بودی؟ حتی به پاسخ این سوالات هم فکر کرده بودم که بگوییم جنگ بود، شناسنامهمان همراهمان نبود، اجازه ندادند و ... .» توقعمان این بود که رئیسجمهور مثل مردم زندگی کند از درخواستها و توقعات رزمندهها از رئیسجمهور در آن زمان میپرسم. اینکه در صحبتهایشان با هم، چه مسائلی برایشان مهمتر بوده تا رئیس جمهور مورد توجه قرار دهد. «داود آبادی» در این باره میگوید: «توقع اصلی بچهها این بود که رئیسجمهور از دل مردم باشد، مثل مردم زندگی کند و خواستههای مردم را پیگیری و اجرا کند. همچنین رئیسجمهور که با توجه به قولهایش و با رای مردم مشخص میشود باید به وعدههایی که به مردم میدهد، عمل کند. همچنین او باید بداند که بعد از برگزاری انتخابات، رئیس جمهور همه مردم ایران است و فقط نباید به مطالبات یکسری افراد هم دسته و هم حزبی توجه داشته باشد. آن زمان یادم هست که ما همه انتظار داشتیم که همه مردم ایران را راضی کند، حتی آنهایی که به اورای نمیدهند. برای ما مهم بود که رئیسجمهور ملت ایران بداند باید برای همه تلاش کند تا مشکلات را رفع کند». میگفتند رایدادن هم نوعی فداکاری در راه وطن است از او درباره خندههای دلنشین رزمندهها پای صندوقهای رای در این تصاویر پربازدید میپرسم که میگوید: «آنجا وقتی همه احساس تکلیف کرده بودند که بروند و جانشان را در راه وطنشان تقدیم کنند. میگفتند که رایدادن هم بخشی از این فداکاری در راه خاک سرزمینمان است که باید محقق شود. وظیفهای بود که احساس کرده بودیم و باید انجام میدادیم، بنابراین خوشحال بودیم. کلا هم حرکت نویی بود. ما داشتیم به وظیفه دفاع از وطن عمل میکردیم، حالا یک وظیفه دیگر به وسط ماجرا آمده بود، بنابراین همه میخندیدند و میگفتند ما داریم در یک پیشرفت دیگر کشور هم سهیم میشویم».
مردم درباره داستان پشتصحنه این عکسها چیزی نمیدانند از او درباره واکنشهایی که از سمت مردم درباره این عکسها دریافت کرده، میپرسم که میگوید: «از آن دورهها و باز بهخصوص از برگزاری انتخابات در جبهه و حضور رزمندهها پای صندوق رای عکس آن چنانی نیست، بنابراین این عکسها، توجه مردم را جلب میکند و چون سادگی عکسها را میبینند، خیلی به دلشان مینشیند. البته مردم درباره خاطرات پشت صحنه این عکسها که امروز آنها را برای شما تعریف کردم، اطلاعاتی ندارند. باز هم خیلی استقبال میکنند و معمولا هر دوره انتخاباتی در شبکههای اجتماعی پربازدید میشود. این را هم باید اشاره کنم که آن رایدادن برای من با کل رای دادنهای دیگرم فرق داشت. چون تنها باری بود که در جبهه رای دادم. دفعات بعد در تهران بودم و آن اتفاق یکی از خاطرات فراموشنشدنی بود که حتی در دل جنگ هم، آدم بتواند تکلیفی را که بر عهدهاش است،ادا کند. این عکسها برای خودم هم خیلی خاطرهانگیز است، چون شهید سیدمهدی تهرانینژاد در آنهاست، شهید یوسف محمدی، شهید علی مصطفیزاده و ... و چند نفر دیگر از حاضران همین عکسها تقریبا تا یک سال بعد در عملیاتهای مختلف از گردان شهادت شهید شدند».