به همین سادگی!
[ حانیه جهانیان ] یکی از مسائلی که بسیاری از کارشناسان و مشاوران خانواده بر آن تأکید دارند، تمرکز بر مفهوم ازدواج است نه متعلقات و حواشی آن. به این معنی که زوجین بیش از هر چیز باید مسائلی را مراعات کنند که به تداوم زندگی مشترکشان کمک کند، نه اینکه به چالشهای آن بیفزاید. مقصود گزارشها یا اخباری است که گاهی از تجملات و تشریفات ازدواجها یا شروط عجیب پیش از ازدواج منتشر میشود. این در حالی است که مشاوران خانواده همواره تأکید کردهاند چنین رویکردهایی، نهتنها عامل مهمی در تداوم زندگی مشترک یا سعادت زوجین نیست بلکه گاهی میتواند بهشدت هم آسیبزا باشد. این نکته را باید در کنار سبک زندگی یک فرد مسلمان و توصیههای دینی ما گذاشت و به این نتیجه رسید که سادگی، دوری از تجمل و پرهیز از رقابت و چشموهمچشمی، میتواند شروع اطمینانبخشتری برای یک زندگی مشترک باشد. کافیست معیارهای انتخاب همسر را از گزارهها و صفاتی سطحی به معیارهای معتبر و اصولی تغییر دهیم و برسیم به سبک زندگی شهدا؛ چهرههایی آشنا و گمنام که نهتنها توقعاتی بیحدوحصر از زندگی نداشتند بلکه توانستند زندگی صمیمانه و عاشقانهای با همسرانشان داشته باشند. این مهم میسر نخواهد بود، الا با پیش گرفتن راهکاری عملی و رفتاری مومنانه؛ همان رویکردی که میتوان در زندگی و خاطرات این عزیزان دید. در ادامه مروری داریم به شیوه ازدواج بعضی از شهدا و همسران آنها که این همزیستی عاشقانه و سرشار از محبت را فدای مادیات و خواستههای سطحی نکردند. مطالبی که میخوانید مستند است به خبرگزاریهای «تسنیم»، «مشرق نیوز» و پایگاه اینترنتی «عصر انتظار».
لباس فرم سپاه، پیراهن دامادی فرمانده!
روایت همسر شهید همت
بهدنبال موافقت هر دو خانواده، حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرعوقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جاانداختن مطالب داشت، گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت. حاج همت دست خانوادهاش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریختوپاش برگزار شد. من با لباس ساده سر سفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند.
مهریه، 124هزار صلوات...
روایت فاطمه حججی، خواهر شهید
محسن 21ساله بود که ازدواج کرد. همسرش را در نمایشگاه کتابی که از طرف مؤسسه «شهید کاظمی» برپا شده بود و هر دو در آنجا فعالیت میکردند، دید. او و همسرش میزان مهریه را با توافق و مشورت با هم تعیین کردند. مهریه آنها 124هزار صلوات، حفظ قرآن با معنی و یک سکه به نیت یگانگی خدا بود.
مهریه: کتاب!
روایت مصطفی رحمانی، هممحلی شهید حسن باقری
مهریه همسرش کتاب بود؛ یک دوره کتاب «وسائلالشیعه». این کتاب اثر شیخ حر عاملی (از علما و محدثان شیعه)، شامل ۳۶ هزار روایت با سند آن در موضوعات متعدد فقهی شیعه در بابهای جداگانه است. بعد هم شروع کرد به خواندن کتابی درباره زندگی زناشویی. هر وقت از خانه به منطقه میرفت آن کتاب را با خودش میبرد. بعد از ازدواج هم عادت کتابخوانی از سرش نیفتاد. آخرین کتابی که خواند «ارشاد» از شیخ مفید بود که درباره وقایع مربوط به اهلبیت(ع) است. وقتی شهید شد یکی از چیزهایی که بهعنوان وسایل شهید به من دادند، همین کتاب بود.
زندگی را با یک یخچال و یک موکت شروع کردند
روایت کتاب «جلوه جلال» از شهید جلال افشار
واسطه ازدواج که استاد مشترکشان بود، در معرفی شهید جلال افشار به خانواده عروس گفت: «او از مال دنیا چیزی ندارد، اما در آخرت خیلی چیزها دارد.» مراسم سادهشان در روزنامه جمهوری اسلامی منعکس شد. مهریه مورد تقاضای عروس، مهریهای بسیار ناچیز بود اما داماد، مهریه بیشتر را پیشنهاد کرد. تمام مهریه در قالب یک فقره چک، فیالمجلس دریافت شد. عروس خانم اما همه مهریه را به فرمانده سپاه پاسداران انقلاب، جهت مخارج پاسداران اهدا کرد. خرید ازدواج آنها عبارت بود از یک حلقه، قرآن، نهجالبلاغه، یک دوره تفسیر المیزان و سفره عقدشان فقط قرآن بود و سجاده نماز. او زندگی را با وسایل ساده شروع کرد؛ یک یخچال، قفسه کتاب و یک موکت به جای فرش در شب عروسی. جلال گفت: «اول باید نماز جماعت بخوانیم.» همه به صف جماعت ایستادند و بعد از پذیرایی، دوستان جلال یک نمایشنامه طنز اجرا کردند.
تمام دعاهای روز عقدش مستجاب شد
روایت کتاب «مثل مالک» از شهید حاج یونس زنگیآبادی
یک برگه بزرگ آورد بیرون و بسمالله گفت. شرایطش را نوشته بود همهاش از جبهه، مأموریت، مجروحیت و شهادت گفته بود و اینکه من باید با شرایط سختش بسازم تا با هم ازدواج کنیم. شرط کرده بود مراسم عقد توی مسجد باشد...گفتم: «من فقط دوست دارم مهریهام یک جلد قرآن باشد.» گفت: «نه! یک جلد قرآن نمیشود. یک جلد قرآن با یک دوره کتابهای شهید مطهری...» سه روز قبل از محرم عروسی کردیم. وضو گرفتیم و دعای کمیل، توسل و زیارت عاشورا خواندیم. گفت: «من دعا میکنم تو آمین بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهانی و سوم اینکه بچه اول پسر باشد و اسمش را بگذاریم مصطفی.» همهاش مستجاب شد.
پنج سکه به نیت پنج تن آل عبا
روایت کتاب «نیمه پنهان ماه» از شهید علی تجلایی
هفتمین روز شهادت شهید بهشتی بود و داشتیم میرفتیم خانه آیتالله شهید مدنی برای جاری کردن خطبه عقد دائم. وقتی از تاکسی پیاده شدیم، علی مرا کناری کشید و گفت: «میدانم خیلی به من علاقه داری و خوشبختیمان آرزوی توست. شنیدهام دعای عروس سر سفره عقد رد نمیشود.» تا این را گفت شَستم خبردار شد چه میخواهد. در دل میگفتم: «ای کاش نگوید. چون آنقدر دوستش داشتم که نمیتوانستم خواستهاش را رد کنم.» گفت: «میخواهم دعا کنی که شهید شوم.» با گریه خواستم این را از من نخواهد. گفت: «برای امروز و امسال که نمیخواهم، از خدا بخواه عمرم به شهادت ختم بشود. از قبل به مادرم گفته بودم مهریهام بیش از ۵ سکه نباشد؛ اما مادرم یادش رفته بود به پدرم بگوید. حاج آقا پرسید: «پدر عروس! مهریه چقدر باشد؟» پدرم که تحتتأثیر شخصیت حاج آقا قرار گرفته بود، گفت: «هر چه شما بگویید.» آخرش هم شد همان پنج تا به نیت پنج تن آل عبا. تا حاج آقا شروع کرد به خواندن خطبه، گریههایم شروع شد. چه دردناک بود این دعا. من با علی نفس میکشیدم و زندگی بدون او برایم متصور نبود. از آنطرف هم آنقدر دوستش داشتم که میخواستم به بالاترین درجه کمال برسد و جزء یاران امام حسین(ع) باشد.
ازدواج فقط با 50هزار تومان!
روایت همرزمان شهید حسین خرازی
با مزاح به مادرش گفت: «من فقط 50هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود، بانویی پارسا را به همسری برگزید و خطبه عقدشان را امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب قرائت کردند. شهید خرازی پیراهن سبز سپاه را بهعنوان لباس دامادی برگزید. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30فشنگ، کادو کرده و به او هدیه دادند و روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!». چند روز پس از ازدواج به جبهه بازگشت.
بهترین دوستانم شهید شدند؛ من عروسی بگیرم؟!
روایت مادر و خواهر شهید سبزعلی خداداد
اجازه نداد که برای او عروسی بگیریم. برای مجلس عروسی مرغ، غاز و اردک گرفتیم و برنج پاک کردیم و دو شیشه روغن داغ کردم که «سبزعلی» آمد. گفتم: «پسرجان من این وسایل را به خانه عروس میبرم و در آنجا آنها خودشان یک جشنی بگیرند.» گفت: «مادر جان! اصلاً این حرف را نزن.» روغن را گرفت و یکسری وسایلی که آماده کرده بودم، برد به مسجد داد. حتی برایش عروسی هم اجازه نداد بگیریم. میگفت: «بهترین دوستانم شهید شدند و من عروسی بگیرم؟ آنها اگر زن را به من دادند میارمش به خانه. اگر نه که هیچی، اصلاً نمیخواهم!» خلاصه پدرخانمش راضی شد و او به همین سادگی دست زنش را گرفت و به خانه برد. مریم خداداد، خواهر شهید میگوید: «ایشان محافظ حضرت آیتالله مهدی روحانی، نماینده وقت ولی فقیه مازندران بودند و قرار بر این بود که معظمله برای مراسم عقدکنان سبزعلی، خطبه عقد را قرائت کنند. به این ترتیب سبزعلی به همراه حاج آقا و با لباس سپاهی آمد و خطبه خوانده شد.