نسل من و مهدي كافر سينما

خبر درگذشت سعيد راد با شك و ترديد و ناباوري همراه بود. به اين دليل كه اين روزها فضاي مجازي آلوده به سوداگري برخي است كه قابليت‌هاي اين فضا را به منافع پنهان و آشكار خود گره زده‌اند. حتي اگر قرار باشد به قيمت جريحه‌دار كردن عواطف و احساسات ميليون‌ها انساني تمام شود كه لحظه لحظه زندگي و روزگارشان با چنين فضايي عجين شده است. آنچه اين ناباوري را تشديد مي‌كرد، تصويري بود كه سعيد راد در ذهنيت مردم ايجاد كرده بود طوري كه انگار قرار است ساليان سال و حتي تا پشت سر گذاشتن صد سالگي همچنان با همان صلابت و سرسختي گذشته زندگي كند. مي‌گويند ناپلئون در آخرين لحظه‌هاي عمرش از بستر برمي‌خيزد و آخرين كلامش قبل از در رسيدن مرگ و تهي كردن كالبد از جان چنين است كه «يك امپراتور ايستاده مي‌ميرد.» سعيد راد امپراتور نبود، اما كم و بيش و مدت زماني براي مردمي كه او را دوست داشتند حكم شبه‌امپراتوري را داشت كه بر ذهنيت يكي، دو نسل علاقه‌مند به سينما حكومت مي‌كرد. آنچه اما سعيد راد را براي نسل نوعي من متمايز مي‌كرد، حديث متفاوتي است. حديثي كه همچنان در رابطه با بسياري شخصيت‌هاي هنري و اتفاقات ريز و درشت در پيوند و ارتباط مستقيم و غيرمستقيم با خاستگاه‌هاي آرمانگرايانه تداعي و معني پيدا مي‌كند. براي فهم اين معني علي‌القاعده ‌بايد به نيم قرن پيش بازگشت. به زمان و زمانه‌اي كه همه ‌چيز و هر كس و پديده‌اي در چارچوب نظم و نظام نانوشته، اما پذيرفته شده ارزيابي و تحليل مي‌شد.  اوايل سال‌هاي دهه 50 مصادف بود با دوران شر و شوري نسل منِ نوعي. نسلي درگير هيجانات معمول و همزمان تلاش براي متفاوت شدن. جذابيت‌هاي آن زمانه براي خودش حكايتي داشت. از يك سو سينما بود و ستاره‌هايي كه هر كدام و بنا به سليقه‌اي دلربايي مي‌كردند و همزمان قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌هايي چون قيصر و مهدي كافر و بعدها قدرت و... كه هر كدام به نوعي با قهرمان‌هاي واقعي كه در لايه‌هاي زيرين جامعه در تكاپو براي تغيير شرايط سياسي و اجتماعي بودند، به درجاتي قرابت و نسبتي داشتند.  نسل ما نسلي بود كه در ميانه شب‌نامه‌هاي دستنويس يا پلي‌كپي‌هاي اغلب سردستي با حاشيه‌هاي سياه و هفته‌نامه‌هاي متنوع با تصاوير رنگي روي جلد از ستاره‌هاي سينما و موسيقي دست و پا مي‌زد و از اين سو به آن سو كشيده مي‌شد. از يك سو تب تند سمپاتي به قيصر و مهدي كافر و علي خوش‌دست بود و از سوي ديگر سردي عرق به تن نشسته از ترس و هراس زمانه‌اي با كوچه‌هاي بن‌بست و انسان‌هاي صادق و شريفي كه هر چند ناپخته و نابلد پيچ و خم‌هاي تاريخ اين سرزمين و همان اندازه فاقد درك و دانش و تحليل سياسي آينده، اما با شور و شوق تن به مرگ اسطوره مانند مي‌دادند. نسلي كه از يك سو قهرمان‌هاي پرده سينماي روزگارش به شماري اندك بازيگراني ختم مي‌شد كه هر كدام مي‌توانستند مابه‌ازاي انسان‌هاي آرمانگراي جامعه بر پرده سينما باشند. در مقايسه با قهرمانان روي زمين سفت و سخت واقعيت كه خواهان تغيير در همه جاي زمين و مناسبات اجتماعي بودند و اسطوره‌وار تن به ‌دار در اسارت و گلوله در خيابان مي‌دادند. در چنين ميانه و بزنگاه پر مسلم بود كشش نسل نوعي به سينمايي بود كه قهرمانانش ولو به صورت مجازي نسبت و قرابتي اندك با اسطوره‌هاي واقعي زمانه داشته باشند. قهرماناني كم و بيش از جنس زمانه حتي اگر در ذهنيت جامعه مهجور و گمنام باشند.درست در چنين شرايطي بود كه نسل نوعي من كه اغلب ميانه‌اي با سينما و هنر نداشتند، اما چندان تعارضي ميان سينماي موج نو با آرمان‌هاي خود نمي‌ديدند با سينما و موسيقي و تئاتر پيوند مي‌خوردند. 
بعد از شخصيت قيصر، به دلايل مختلف شخصيت مهدي با بازي سعيد راد در فيلم كافر براي نسل نوعي من نزديك‌ترين قهرمان به نمونه قيصر بود. به‌خصوص كه مهدي كافر برساخت شخصيت آرمانگراي فيلمسازي بود كه درك و رابطه و پيوند ديناميكي با جامعه و تحولات و رخدادهاي پنهان آن داشت. براي فهم واقعي اين نكته مخاطب را ارجاع مي‌دهم به گفت‌وگوي مفصل رضا درستكار با فريدون گله و ايضا با آثار ديگر گله بعد از ساخت كافر به خصوص فيلم كندو كه به طرز نماديني بر شكاف و تضاد طبقاتي تاكيد دارد. شباهت قهرمان قيصر با مهدي فيلم كافر از اين جهات قابل تامل است. آنچه حداقل تا آن زمان شاهد هستيم اينكه برخلاف قيصر، پونه دختر هتك حرمت شده و مورد ظلم واقع شده در فيلم كافر هيچ قرابت نسبي و سببي با مهدي ندارد. اما آنچه سرنوشت او را به پونه گره مي‌زند، پيوند عاطفي و سرشت انساني است. همين رگه‌هاي نوعدوستي او را به مهم‌ترين چالش زندگي و انگيزه نجات پونه وارد مي‌كند. آخرين سرقت و به صرف نجات دختري كه مايه دلبستگي تدريجي مهدي به زندگي و نجات از وضعيت آوارگي و بيهودگي و سردرگمي مي‌شود.
برساخت چنين قهرماني كه هم برگرفته و تاثير پذيرفته از شخصيت قيصر نباشد و هم بر آشنازدايي يكسره از ذهنيت مخاطب اصرار و در عين حال بر مرزهاي كمي و كيفي به‌خصوص از جنس كنش‌هاي يك ضدقهرمان نسبت به نوعيت انساني تاكيد داشته باشد، به منزله گذرگاهي سخت و آزموني ريسك‌پذير مي‌مانست. انتخاب بازيگري از جنس مهدي كافر كه تمامي فاكتورهاي لازم از جنس او را در خود تجميع كرده باشد. سعيد راد تا آن زمان با حضور در سه فيلم تنها شمايي عامه‌پسند از قابليت‌هاي يك بازيگر درجه دو را به نمايش گذاشته بود. كشف همه قابليت‌هاي لازم براي ارائه نقش مهدي بيش از هر چيز به كشف و مكاشفه فيلمساز براي خلق چنين قهرماني نياز داشت كه نه‌تنها تكرارگونه قيصر نباشد كه در عين ناشناختگي براي ذهنيت مخاطب بدنه سينما، پذيرفتني و سمپاتيك باشد. البته در اين ميان نبايد سهم امير نادري را در كشف قابليت‌هاي سعيد راد در خداحافظ رفيق ناديده گرفت. سعيد راد از اين حيث و با معيارهاي فريدون گله براي بازي در نقش مهدي كافر بهترين گزينه بود؛ هر چند اين انتخاب چندان كه بايد تاثير تعيين كننده‌اي براي موفقيت تجاري فيلم به جا نگذاشت.  اين اتفاق اما سعيد راد را در مسير بهترين فيلمسازان آن نسل از جمله امير نادري، ناصر تقوايي، كامران شيردل، مسعود كيميايي قرار داد. هر چند در ادامه اين مسير شايد ناگزيري و دلايل پنهان و آشكار و حتي ضرورت‌هاي نانوشته باعث حضور همزمان او در فيلم‌هاي بدنه و حتي سطح هرم فرضي سينما شد. ناگفته نماند تقديري كه كارنامه سعيد راد را به ‌طور سينوسي رقم زد، كم و بيش مسير مشتركي بود كه بر برخي ديگر از استعدادهاي بازيگري از جمله بهمن مفيد سايه انداخت. در آن زمان و به ‌طور معمول آنچه قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌هاي دوران ما را بر پرده سينما خلق مي‌كردند، تركيبي بود از فيزيك و تيپ و چهره و خوش اندامي هارمونيك و صدايي از جنس بازيگر كه اغلب اين درهم آميختگي به مدد ترفندهاي هر چند ابتدايي حاصل مي‌شد. تجميع اين عناصر و اجزا در يك نفر اگر چه غيرممكن نبود، اما علاوه شدن آن با هنر و شم بازيگري بسيار مشكل و بيشتر به يك اتفاق مي‌مانست. آنچه در خصوص سعيد راد مي‌توان اشاره كرد، علاوه بر دارا بودن مختصات يك قهرمان و ضدقهرمان كشف او از ابتدا به عنوان يك نابازيگر بود كه صرفا به لطف مختصات ظاهري و امثال برخي ديگر كه به صرف دارا بودن خصوصيات ظاهري و برخي هم بدن‌هاي ورزيده و خوش‌اندامي به سينما ورود كردند، راد اما در كوتاه‌ترين زمان ممكن به يكي از بازيگران مطرح و مورد توجه فيلمسازان قرار گرفت.  اين توفيق به لطف برخي خصوصيات منحصر به فرد او حاصل شد. اين خصوصيات به لحاظ رواني و شخصيتي او را به كاراكتري تبديل كرده بود با بغض فروخورده‌اي كه به تدريج از نقطه تحمل پذيري به انفجار بيروني و همزمان به خودويرانگي مي‌رساند. اين پروسه را بيش از هر فيلم در صبح روز چهارم شاهد هستيم. همچنان كه شماي نزديك به چنين پروسه‌اي را در صادق كرده تكرار مي‌كند. دريافت ديپلم افتخار منتقدين براي صبح روز چهارم در جشنواره سپاس و بهترين بازيگر نقش اول مرد براي بازي در تنگنا در ششمين جشنواره فيلم سپاس، آن هم طي تنها دو سال و به عنوان يك نابازيگر سينما بيش از هر چيز بر توانمندي‌هاي غريزي او تاكيد دارد. مخلص كلام اگر اين ادعا را بپذيريم كه تولد موج نو در سينماي ايران تاثيرات ولو اندك در روند تحولات منتهي به بهمن 57 به جا گذاشته، علي‌القاعده بايد به تاثير بازيگران اين دست فيلم‌ها در باورپذيري شرايط اجتماعي اذعان كنيم و اينكه تاثيرات اين گونه فيلم‌ها به درجاتي مرهون بازيگراني است كه تاثيرات اجتماعي بر روح جمعي جامعه به جا گذاشتند. از اين منظر نقش سعيد راد را نمي‌توان ناديده گرفت. كم و بيش به همين دليل معتقدم بعد از قيصر و موفقيتي كه بهروز وثوقي براي اين نقش و همذات ‌پنداري مخاطب ايجاد كرد، فيلم كافر و نقش مهدي كافر در فيلم از اين حيث بيشترين انعكاس و تاثير را برجاي گذاشت. به‌علاوه اينكه راد در ادامه مسير خود با فيلم‌هايي چون صادق كرده و در نهايت سفر سنگ شماي متنوع و متفاوت اما از همان جنس انسان شوريده عليه نظم موجود را به نمايش گذاشت. آنچه شايد دليل توجه و علاقه‌مندي نسل نوعي من به سينماي موج نو و همان اندازه بازيگراني از جنس سعيد راد شد، ريشه در همين دغدغه‌هاي اجتماعي داشت. همذات پنداري با آدم‌هاي فرودست و به تعبيري تو سري خورده كه به تدريج طغيان مي‌كنند و يك تنه عليه نظم موجود مي‌شورند. آنچه سعيد راد  را  از نمونه‌هاي زمان خود متمايز مي‌كرد به درجاتي ناشناختگي او براي طيف سينما و معمولي بود. شايد بخشي از عدم موفقيت تجاري فيلم به همين دليل بود. اما واقعيت اين بود كه كافر به جهات و دلايل بسياري چند سر و گردن از قيصر بالاتر بود و به تعبيري فيلم روي پاي خودش ايستاده بود. بازيگري كه قرار بود در آينده‌اي نزديك به يكي از سوپراستارهاي سينماي ايران تبديل شود.