مرهم دل زائران با لباس سرخ
[سیما فراهانی]جمعیت هلالاحمر همیشه در ایام محرم و اربعین حسینی خدمت به زائران را سرلوحه وظایف خویش قرار داده است. این جمعیت برای جلب مشارکتهای مردمی و خیران در فعالیتهای بشردوستانه اهتمام دارد. هلالاحمر یکی از بزرگترین دلگرمیهای زائران محسوب میشود. زائرانی که با عشق از اقصینقاط کشور با پای پیاده، خود را به شلمچه میرسانند تا رهسپار کربلا شوند. در این میان حضور داوطلبانه و خالصانه نیروهای جمعیت هلالاحمر در این روزها پررنگ و قابل توجه است. همانهایی که بدون چشمداشت به زائران حضرت امام حسین(ع) خدمت میکنند. داوطلبانی که هرکدام پس از آشنایی با هلالاحمر دیگر نتوانستهاند از لباس سرخشان دست بکشند و آنقدر عشق به خدمترسانی و نجات در وجودشان زیاد است که هیچ سختیای نتوانسته مانع کارشان شود. حالا همان داوطلبان نجات و کمک به مردم، تصمیم دارند در کربلا کنار مردم کشورشان باشند. عشق به این کار در صحبتهایشان موج میزند. سرخپوشانی که هرکدام با تخصصی که دارند و دورههایی که در هلالاحمر آموزش دیدهاند، رهسپار عتبات عالیات میشوند تا اجازه ندهند زائران هنگام زیارت با سختی مواجه شوند و با تمام توان، هرکاری که از دستشان برآید انجام میدهند تا امنیت و سلامت زائران را تامین کنند. کادر پزشکی، نجاتگران و همه نیروهای داوطلب دستبهدست هم دادهاند تا مرهمی باشند بر دل پرعشق زائران کربلا.
به عشق این لباس سرخ، خدمت میکنم
فروزان بیرانوند، یکی از هلالاحمریهایی است که از سالها پیش با جمعیت آشنا شده و دیگر نتوانسته دل بِکَند. او پنج سال است که به زائران اربعین خدمت میکند. بیرانوند در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» از عشق به خدمت و کمکرسانی به مردم میگوید: «زمانیکه 18سالم بود زلزله بم رخ داد. آن زمان تازه دیپلمم را گرفته بودم که با هلالاحمر آشنا شدم. زمانیکه زلزله آمد، به هلالاحمر شهرمان در لرستان رفتم و کمک کردم. لباس و کمکهایی برای زلزلهزدگان جمع میکردیم و به جمعیت میدادیم. از همان زمان به این نوع خدمترسانی علاقهمند شدم و از فعالیت امدادی بچههای امدادگر خوشم آمد. برای همین، عضو داوطلب هلالاحمر شدم. درواقع حادثه بم نقطه شروعی شد برای فعالیت من در جمعیت هلالاحمر. این پروسه باعث شد که با سازمان جوانان هلالاحمر همکاری کنم و دورههای کمکهای اولیه را گذراندم. بعد از تجربه زلزله بم و گذراندن دورههای آموزشی وارد صحنه حادثه و حیطه عملیات امدادونجات شدم.
در این سالها دورههای تخصصی را هم گذراندم و در آزمونها شرکت کردم. 10 سال در معاونت آموزش فعالیت کردم. با توجه به مهارتهایم و اینکه امدادگر بودم و با تزریقات، پانسمان و فعالیتهای امدادی آشنایی داشتم، الان نزدیک پنج سال است که در حج و زیارت تلاش و در داروخانه و درمانگاههای هلالاحمر در نجف و کربلا فعالیت میکنم. در بحث انتقال مصدومان خانم هم فعال هستم. در کل در هر زمینهای که بتوانم، به زائران خدمت میکنم. من پزشک نیستم، ولی بهعنوان دستیار در بحث تزریقات و پانسمان کمک میکنم. این پنج سال در کنار زائران بودم و تا آنجاییکه توانستم کمکشان کردم. هر کاری از دستم برآمده انجام دادم. به آنها روحیه دادم و حمایت روانی کردم. مثلا به کسانیکه نخستین بار به کربلا آمده بودند یا همراهشان را گم کرده بودند یا همراهشان بیمار شده بود، کمک میکردم و روحیه میدادم و آنها را به حالت اولیه برمیگرداندم تا بتوانند زیارت خود را به خوبی بر سرانجام برسانند. در این سالها متوجه پیشرفت جمعیت در نحوه خدمترسانی شدهام. هر سال یکسری دستآموختههاست که نقاط ضعف را به فرصت تبدیل میکنند و جمعیت هلالاحمر در دو سال اخیر علاوه بر اینکه نوع خدمتهایش بهتر شده، در بحث تجهیزات، دارو و هماهنگی با بیمارستانهای عراق نیز خیلی بهروزتر و بهتر شده است. در کل در بحث درمانی خیلی پیشرفت چشمگیری داشته است. من عاشق هلالاحمر بودم و به عشق این لباس سرخ و هلال سرخ، خدمت میکنم. هنوز شوق امدادگر بودن در وجودم است و دوست دارم که به مردم خدمت میکنم.»
هلالاحمر نقش بزرگی در خدمات بشردوستانه دارد
طاهره ضیایی، مامایی است که جمعیت هلالاحمر را فرصتی برای خدمترسانی بهتر به زائران بهخصوص خانمها میبیند. او نیز در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» میگوید: «من استاد بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و گیلان هستم و بیشتر در زمینه بانوان خدمت میکنم. الان هم پزشک ماما هستم و کلینیک دارم. همیشه دوست داشتم با ارگان مهمی که بتواند در کمک به مردم نقش داشته باشد، همکاری کنم.
من از طریق کنگرههایی که در دانشگاه بود با هلالاحمر آشنا و عاشق این جمعیت شدم. بهصورت داوطلب خدمت میکنم و میدانم که هلالاحمر نقش بزرگی در خدمات بشردوستانه دارد. فعالیت من مامایی و بهداشت باروری است. بیشتر در مورد خانمها در بحث درمان کار میکنم. سال گذشته سفر اربعین را رفتم و دیدم که چقدر این جمعیت با عشق به مردم، خدمت میکند.
از طرفی با مشکلاتی در مورد بانوان و بیماریهایشان برخوردم و تصمیم به تحقیق گرفتم. هلالاحمر در این زمینه نیز خیلی استقبال کرد و همکاری خوبی با من داشت. برای همین تصمیم گرفتم که در این فضا بیشتر کار کنم. امسال با همراهی هلالاحمر توانستم به هدفم برسم. میخواستیم چالشها را ببینیم و بررسی کنیم. فهمیدم که چقدر در جمعیت به این چالشها اهمیت میدهند. چقدر در تلاش برای رفع چالشها بهخصوص در کادر درمان و بحث سلامت هستند.
درواقع از اینکه در کنار مردم و زائران باشم، لذت میبرم. هلالاحمر این فرصت را به من داد که بتوانم در این زمینه هم تحقیق کنم و هم فعالیت پزشکی داشته باشم. متوجه شدم در این فضا میتوانم خیلی خوب تحقیق کنم و البته کارهای عملیاتی هم انجام دهم. در گروههای جهادی شرکت میکنم و اعلام آمادگی میکنیم. محیطهایی که نیاز است، میرویم و خدمت میکنیم و معاینات مقطعی انجام میدهیم.»
عشق به نجات
الهه بدخشان رفیعی، یکی دیگر از نیروهای هلال احمر است که در صحنههای مختلف بهعنوان نجاتگر به یاری مردم بهخصوص زائران میرود: «از سال 76که در مقطع راهنمایی درس میخواندم، یک روز از هلال احمر به مدرسه آمدند و به ما آموزش دادند. از همان زمان علاقهمند شدم. بعد از آن آموزشها را گذراندم و حتی مدرک گرفتم. حتی پدرم مخالف این بود که امدادگر باشم. ولی باز هم ادامه دادم. تا زمانیکه ازدواج کردم و همسرم مشوقم شد. فعالیتهای امدادیام را پررنگتر کردم.
یک روز برای انجام کاری شخصی رفته بودم که بچهای هفت هشت ساله تصادف کرد و روی زمین افتاد. من رفتم سر صحنه که کار پانسمان را انجام دهم. همزمان مردی میانسال در کنار آن بچه روی زمین افتاد. به من گفتند آن مرد پدربزرگ بچه است. همانجا طبق آموزشهایی که دیده بودم سیپیآر را انجام دادم و در نهایت موفق شدم که آن مرد را به زندگی برگردانم. وقتی توانستم آن مرد را نجات دهم به این مسئله بیشتر علاقهمند شدم و فعالیتهایم را جدیتر انجام دادم. هماکنون نجاتگر هستم و دو سال است که در مراسم اربعین در کنار هلال احمریها شرکت و آنجا به زائران خدمت میکنم.
در قسمت آیتی فعالیت میکردم. همزمان اگر کار نجات هم بود انجام میدادم. مثلا یادم است دو سال پیش یک خانم سن بالا را به مرکز درمانی ما آوردند و گفتند آلزایمر دارد. به من میگفت دخترم ساناز تویی. من هم فکر کردم چون آلزایمر دارد مرا اینطور صدا میزند. اقدامات اولیه را انجام دادم و همزمان کیفش را باز کردم تا با بستگانش تماس بگیرم. اما دیدم داروهای انسولین در کیفش است.
همانجا فهمیدم که او آلزایمر ندارد، این حرفهایش، هذیانهای پیش از کمای دیابتی است. سریع قندش را چک کردم و فهمیدم افت کرده است. کارهای درمانی روی او انجام شد. وقتی کارهای درمانیاش انجام شد فهمیدم حدسم درست بوده و اصلا آلزایمر ندارد. همانجا فهمیدم پیش از کمای دیابتی مرا به شکل دخترش که فوت شده بود، دیده است. این یکی از خاطرههای خوب من بود. سال بعدش هم برای خدمت به عتبات رفتم. یک خانم عرب حالش بد شد. شب آخر بود و داشتیم برمیگشتیم و من سیپیآر انجام دادم و موفق شدم. همه اینها به من انگیزه میدهد که در جمعیت فعالیت کنم و تا جاییکه میتوانم در کنار مردم باشم.»