بازگشت به زندگی از یک تراژدیِ بزرگ

 «اول که مایع را روی صورتم پاشید فکر کردم آب جوش است. پوستم جلز‌و‌ولز می‌کرد و کاری از دستم برنمی‌آمد. می‌سوختم و حتی نمی‌توانستم فریاد بزنم.» این روایتی‌ است که بیشتر قربانیان اسیدپاشی پیش روی‌مان می‌گذارند؛ مهیب، سراسر درد، هولناک و به سرعت یک چشم به هم زدن. می‌دانیم که اسیدپاشی یکی از بدقواره‌ترین و ترسناک‌ترین شکل‌های ابراز خشونت است که اگر فرد را نکُشد تا مرز نابودی و از هم پاشیدن روح‌ و روان، زندگی شخصی و اجتماعی‌اش خواهد برد. تصویب قانون مجازات اسیدپاشی در ایران به سال 1337 برمی‌گردد و در طول سال‌های گذشته تغییراتی داشته است. در یکی از این موارد، سال 90 آمنه بهرامی بعد از 7سال توانست حکم مجازات مجید، متهم پرونده اسیدپاشی‌اش را بگیرد و مجید به مجازات از ناحیه دو چشم با اسید محکوم شد اما آمنه با صورتِ سوخته از اسید هنگام اجرای حکم، از تصمیمش منصرف شد. بد نیست بدانید نمونه‌های تلخی از اسیدپاشی در کشورهای توسعه‌یافته هم داریم که بیشتر آن‌ها مهاجرستیزانه است. یکی از آن‌ها به سال 1964میلادی برمی‌گردد. زمانی که سیاه‌پوستان در اعتراض به محدودیت‌های نژادپرستانه وارد استخر مهمانخانه‌ای شدند که برای سیاه‌پوست‌ها ممنوع بود و صاحب هتل برای بیرون رفتن آن‌ها در آب استخر، اسید ریخت. آمارها می‌گویند بیشترین قربانیان اسیدپاشی در دنیا، زن‌ها هستند و ادامه‌دار بودن آن در هر نقطه از جهان نشان می‌دهد قوانین مربوط به اسیدپاشی آن‌قدر که باید، بازدارنده نیست. قصه کافه Sheroes در هند را لابه‌لای گشت‌وگذارهای یک گردشگر خارجی در اینستاگرام دیدم. کافه‌ای که با توجه به بالا بودن آمار اسیدپاشی در هند، همه کارکنان آن، زنان قربانی هستند. برای این که همه چیز را درباره این کافه بدانم، گفت‌و‌گو و گزارش‌های زیادی را خواندم و ویدئوهای زیادی از قربانیان اسیدپاشی که در کافه کار می‌کنند، دیدم. حتی با چند نفر از آن‌ها در فضای مجازی ارتباط برقرار کردم ولی نتیجه همان بود که در گفت‌و‌گوها دیده بودم. این پرونده درباره یک رنج بزرگ و یک ایده خوب است که می‌تواند قدری از درد قربانی‌ها را کم کند و آن‌ها را به زندگی برگرداند.

                                خانه‌ای که نمی‌گذارد زندگی بمیرد همه چیز به زندگی دختری به نام «لاکشمی اگراوال» در هند برمی‌گردد. او در 15سالگی به خواستگار 32ساله خود جواب رد داد و برای همین هدف حمله اسیدپاشی آن مرد قرار گرفت. نزدیک به 10سال طول کشید تا پرونده با رای به نفع لاکشمی به پایان برسد. تا قبل از آن به تمام موارد اسیدپاشی طبق ماده 326 قانون هند رسیدگی می‌شد و براساس آن، تنها وکلا می‌توانستند جرم را اثبات کنند و مجازاتی در خور برای اسیدپاشی در هند تعریف نشده بود. کمی بعد کمپینی به نام Stop Acid Attacks در هند شکل گرفت که قربانی‌های اسیدپاشی در هند خواهان متوقف‌کردن فروش اسید و حمله‌های اسیدپاشی شدند و فیلم سینمایی «CHHAPAAK» در بالیوود به همین موضوع پرداخته است. این موج باعث شکل‌گرفتن کافه «Sheroes» در هند شد تا زنان قربانی بتوانند با کارکردن به متن جامعه برگردند چون قربانیان اسیدپاشی در هر جای جهان که باشند احساسات مشترکی را تجربه‌می‌کنند. بیشتر آن‌ها با خود فعلی‌شان کنار نمی‌آیند، خودشان را می‌بازند، گوشه‌نشین می‌شوند و شاید هزار بار جلوی آینه ایستاده‌اند اما تحمل نگاه‌کردن به تصویر خود را ندارند. کشور هند در میان چند کشوری است که بالاترین قربانی اسیدپاشی را دارد و کافه «Sheroes» در شهر آگرای هند برای این تاسیس شده‌است که قربانیان اسیدپاشی این حس‌ها را کنار بگذارند و بتوانند رابطه خود را با جامعه، ترمیم کنند. کارکنان این کافه که حالا چند شعبه در شهرهای دیگر هند دارد، می‌گویند این کافه فقط یک پاتوق نیست بلکه یک خانه برای قربانیان اسیدپاشی در هند است. خانه کسانی که اجازه ندادند تراژدی‌ِ اتفاق افتاده، زندگی را از آن‌ها بگیرد و زندگی بمیرد. ایده این کافه را یک خبرنگار هندی داد و این طرح را با دو نفر از دوستانش، 10سال پیش کلید زد و الان کارکنان بخش‌های مختلف این کافه از 5 به 70نفر رسیده‌است. عددی غم‌انگیز در پوسته‌ای شاید تسکین‌دهنده.     آن‌قدر زشتی که نمی‌توانی پشت میز بنشینی! آگرا یکی از شهرهای بزرگ هند است که به خاطر بنای تاج‌ محل گردشگران زیادی را به سمت خود می‌کشاند. از تاج محل که به عشق معشوق ساخته شده تا کافه Sheroes که برای زندگی‌بخشیدن شکل گرفته 3کیلومتر فاصله است و می‌شود خود را پیاده یا با ریکشا (سه‌چرخه‌هایی که در هند به توک‌توک‌ هم معروف هستند و صدای بوق آن‌ها در خیابان‌های هند کلافه‌کننده است) به این کافه رساند. وقتی به کافه می‌رسید، یک تابلوی آبی و زرد را می‌بینید که روی آن اسم کافه را نوشته‌اند. از آن‌جا که بیشتر قربانیان اسیدپاشی از میان زنان است، آن‌ها این اسم را از ترکیب «She»  و «Hero» ساخته‌اند که یک جورهایی معنی زن/زنان قهرمان را می‌دهد. دیوارهای کافه قربانیان اسیدپاشی در آگرا پر از نقاشی‌های دیواری با رنگ‌های تند و گرم است. چیدمان صندلی‌ها هم در آن پر از رنگ و لعاب است. کافه علاوه بر فضای بسته، یک فضای باز هم دارد که در آن می‌شود ساعت‌ها نشست. همه کارکنان کافه، لباس‌هایی می‌پوشند که روی آن یک تصویرسازی گرافیکی با شعار «زیبایی من، لبخند من است» نوشته شده. کاشیاپ39ساله و یکی از کارکنان کافه است. یک روز وقتی تازه نامزد کرده بود با خواستگار قبلی خود در خیابان مواجه می‌شود. آن مرد با یک قوطی نوشابه به سمت کاشیاپ می‌رود و با اسیدی که قوطی را با آن پر کرده است به او حمله می‌کند و آن‌چه نباید، اتفاق می‌افتد. اسید می‌تواند فقط در 30ثانیه گوشت را به شدت بسوزاند و بافت پلک‌ها، گوش‌ها و بینی را از بین ببرد. او بعد از آن اتفاق، بارها به اتاق عمل جراحی رفته اما هنوز چهره عادی خود را به دست نیاورده است. می‌گوید بعد از این اتفاق همه چیز به‌ هم ریخت و یک بار برای کار به عنوان منشی به او گفتند آن‌قدر زشت است که نمی‌تواند حتی پشت میز کار بنشیند!  
کارکنان کافه دیگر صورت خود را نمی‌پوشانند «آلوک دیکسیت» یک خبرنگار هندی است که به راه‌اندازی کمپین توقف حملات اسیدی در هند کمک کرد، ایده کافه Sheroes را داد و با کمک 10هزار دلاری مردم توانست کافه را راه بیندازد. او معتقد بود ایجاد یک شغل ثابت برای زنان می‌تواند جایگاه پایین آن‌ها را در جامعه بالا ببرد. این خبرنگار روزهای اولِ شروع به کار کافه را این‌طور روایت کرده است: «وقتی درهای کافه باز شد هیچ‌یک از کارکنان نمی‌دانستند چگونه یک رستوران را اداره‌کنند. بنابراین آن‌ها مدلی را انتخاب می‌کردند که طبق سلیقه مشتری‌ها بود و اگر اشتباهی در سفارش‌ها اتفاق می‌افتاد، مشتریان مجبور به پرداخت هزینه نبودند. ما منو و قیمت نداشتیم و دو سال بعد از راه‌اندازی کافه به درآمد برای حفظ آن رسیدیم. حالا بعد از گذشت چندین سال، کارکنان کافه هیچ‌وقت صورت خود را نمی‌پوشانند و به راحتی درباره ترسناک‌ترین لحظات زندگی خود با مشتریانی که  بیشتر گردشگران خارجی هستند، صحبت و از توانایی‌های خود برای آن‌ها تعریف می‌کنند.» در واقع کار کافه همین است؛ آوردن زنانِ قربانی اسیدپاشی به متن جامعه و بازگرداندنِ تدریجیِ اعتمادبه‌نفس از دست‌رفته‌شان.  در کنار این‌ها درک درد قربانیان اسید برای مردان هم بسیار مهم است و این کافه می‌تواند درد و رنج آن‌ها را برای مردان روایت کند.   هر اتاقِ کافه  حکم یک زندگی دوباره را دارد کافه Sheroes تنها جایی برای نوشیدن چای و قهوه نیست. در این کافه بخش‌های مختلفی بر اساس توانایی کارکنان شکل گرفته‌است و به آن‌ها در اشتغال و درآمدزایی کمک می‌کند. برای مثال ماهول که قبل از اسیدپاشی در یک دوره کیک‌پزی شرکت کرده‌است، در کافه کیک می‌پزد و  با آن از مشتری‌ها استقبال می‌کند. نیها که نامادری‌اش در 12سالگی با اسید به او حمله کرد، یک خیاط ماهر و طراح لباس آماتور است. لباس‌هایی که او طراحی می‌کند در کافه به نمایش گذاشته‎ می‌شود و مشتری‌ها می‌توانند به او سفارش لباس بدهند. شبنم یکی دیگر از قربانیانی است که در کافه کار می‌کند. او کیف‌ساز است و کیف‌های گلدوزی‌ و پولک‌دوزی شده‌اش را در سراسر دیوارهای کافه به نمایش می‌گذارد. همچنین بخشی از کافه به کتابخانه تبدیل شده است. کتاب‌های زیادی در کافه وجود دارد که می‌توان آن‌ها را امانت گرفت، تعویض کرد یا خرید. بخشی از کافه هم به عنوان اتاق تماشاست و بازدیدکننده‌ها می‌توانند در آن مستندهای کوتاهی درباره دلیل وجود کافه Sheroes ببینند و با زندگی کارکنان کافه آشنا شوند. در واقع کافه Sheroes شبیه یک خانه با اتاق و کارکردهای مختلف است و بازدیدکننده وقتی در آن پا می‌گذارد با یک محیط رنگی و شاد مواجه می‌شود که در آن زنان راویِ قصه‌های پررنج خود و مشکلاتی هستند که اسیدپاشی پیشکش‌شان کرده است و مصداق همان جمله معروف «تبدیل غم بزرگ به کار بزرگ» است.  


 
ترجیح می‌دهم به جای مک‌دونالدز  به کافه Sheroes بیایم زندگی قربانیان اسیدپاشی زمانی سخت‌تر می‌شود که به دلیل چهره‌های آسیب‌دیده خود با رفتارهای نامناسبِ جامعه مواجه می‌شوند. آن‌ها به کسی نیاز دارند که دست آن‌ها را بگیرد و اعتمادبه‌نفس را دوباره به آن‌ها برگرداند. به همین دلیل محیط‌هایی شبیه کافه Sheroes می‌تواند به آن‌ها برای بازگشت به زندگی کمک کند. کسانی که به این کافه می‌آیند می‌توانند از یک فضای خوب و متنوع، غذاهای خوب و زمین ورزشی کافه استفاده کنند. خیلی از مشتری‌ها به کافه Sheroes می‌روند چون معتقدند کارکنان این کافه آدم‌های قوی و الهام‌بخشی هستند. شیکا سینگ، یکی از مشتری‌های پروپاقرص کافه و دانشجوی طراحی مد است. او حداقل هفته‌ای یک‌بار، وقتش را در این کافه می‌گذراند و درباره دلیلش برای این کار گفته است :«اگر این زنان را ملاقات نکرده بودم هیچ‌وقت از واقعیت و پشت‌صحنه زندگی قربانی‌های اسیدپاشی خبر نداشتم. روشی که آن‌ها برای تحقق رویاهای خود با وجود موانع، کار می‌کنند، شگفت‌انگیز است. الان طوری شده است که ترجیح می‌دهم به جای مک‌دونالدز یا کی‌اف‌سی به این کافه بیایم. حداقل مطمئن هستم پولی که برای کافه می‌پردازم برای یک هدف خوب استفاده خواهد شد.»     دیگر مهم نیست مردم درباره چهره‌ام چه می‌گویند وقتی می‌گوییم زندگی قربانیان اسیدپاشی بعد از این اتفاق تیره‌و‌تار می‌شود واقعا همین‌طور است. آن‌ها که تا قبل از این اتفاق مثل بقیه آدم‌ها داشتند کار می‌کردند و زندگی‌شان را می‌ساختنداما به یک‌باره همه چیز از روز روشن به شب تار تبدیل می‌شود. بازیابی اعتمادبه‌نفس برای داشتن یک زندگی عادی به راحتی برای آن‌ها اتفاق نمی‌افتد. هزینه‌ زیاد برای جراحی‌های پشت‌سر‌هم و بار روانی ماجرا یک دقیقه آن‌ها را راحت نمی‌گذارد و این در قصه هرکدام‌شان عیان است. ساینی یکی از کارکنان 19ساله کافه Sheroes است که با حمله اسیدپاشی توسط پسرعمویش چشم چپش را از دست داده. او تا قبل از این اتفاق در تیم والیبال هند بازی می‌کرد اما بعد از اسیدپاشی زندگی او زیرورو شد و حالا به جای والیبال در کافه، مشغول حسابداری است. او گفته بعد از کار در کافه اعتمادبه‌نفسم را برای بیرون رفتن با صورت آسیب‌دیده‌ام به دست آوردم و حالا برایم مهم نیست مردم چه چیزهایی درباره چهره‌ام می‌گویند. او همچنان دوست دارد والیبال بازی کند اما هنوز نتوانسته‌ است به زمین والیبال برگردد. اسیدپاشی حتی در خرده‌عادت‌های زندگی هم تاثیر‌ می‌گذارد و لاکشمی نمونه این اتفاق است. او یکی از دیگر کارکنان این کافه است و گفته از زمانی که به کافه آمدم زندگی من معنای جدیدی پیدا کرد. او چندین سال بود که لباس قرمز نمی‌پوشید چون روز اسیدپاشی یک لباس قرمز به تن داشت. وقتی به کمپین پیوست و در کافه مشغول کار شد دوستانش برای او یک لباس قرمز خریدند و او لباس قرمز را پوشید تا برای یک زندگی نو، مبارزه‌کردن را شروع کند.