داستان كودتا - بخش يكم: انگليسي‌ها‌ 

تا جايي كه به انگليسي‌ها برمي‌گشت، آنان از همان روز نخست شروع به كار مصدق تصميم به سرنگوني‌اش داشتند. در تمام دوره نخست‌وزيري‌اش با او جنگيدند و براي زمين‌ زدن دولتش نيز همه داشته‌هاي‌شان را به كار بستند. اما نتوانستند. هم مصدق، حداقل تا مدتي به پشتيباني افكار عمومي بر اوضاع مسلط بود و هم انگليسي‌ها ديگر آن ابرقدرتي كه خودشان - و برخي ديگر - مي‌پنداشتند، نبودند. ابتدا دست‌شان از نفت جنوب كوتاه شد و چندي بعد نيز ديپلمات‌هاي‌شان از كشور ما اخراج شدند. تهديد به حمله نظامي كردند، به سازمان ملل و دادگاه بين‌المللي شكايت بردند و از تحريم و محاصره اقتصادي نيز استفاده كردند. اما كارشان پيش نرفت. به كودتا هم فكر مي‌كردند، اما سفارت‌شان تعطيل شده بود و ديگر در ايران پايگاهي براي سازماندهي و برنامه‌ريزي چنين عملياتي نداشتند. البته مزدور كه زياد داشتند، كسي نبود آنان را جمع‌وجور و هدايت كند. پس دست به دامن امريكايي‌ها شدند و از آنان براي كله‌پا كردن مصدق كمك خواستند. نخستين پاسخ امريكايي‌ها، جواب رد بود. استيون كينزر در كتاب «همه مردان شاه» مي‌نويسد: «انگليسي‌ها (بعد از تعطيلي سفارت‌شان) بلافاصله از ترومن، رييس‌جمهور امريكا كمك خواستند. اما ترومن در باطن با جنبش‌هاي وطن‌پرستانه از نوعي كه مصدق آن را رهبري مي‌كرد، همدلي نشان مي‌داد. او براي امپراتوري‌هاي قديمي‌مآب از نوع آنها كه شركت نفت ايران و انگليس را اداره مي‌كردند ارزش چنداني قائل نبود. به‌ علاوه سيا هرگز اقدام به براندازي يك دولت نكرده بود و ترومن تمايلي نداشت كه زمينه‌ساز اين كار شود.» پس براي انگليسي‌ها انتخابي جز صبر و چاره‌اي جز انتظار تغيير دولت امريكا نماند. منتظر ماندند و همين كه آيزنهاور در پاييز 1952 ميلادي (به تاريخ ما سال 1331 خورشيدي) جاي ترومن را گرفت، دوباره دست به كار شدند. يكي از بهترين ماموران مخفي‌شان به اسم كريستوفر وودهاوس را براي ملاقات و مذاكره به واشنگتن فرستادند و توجيهش كردند كه به جاي صحبت از منافع انگليس و انگيزه‌هاي‌ واقعي‌شان از دشمني با مصدق - كه بازپس‌گيري اين منافع بود- به چيزهايي بپردازد كه در چشم امريكايي‌ها مسائل حياتي و مهمي هستند. به روايت كينزر «وودهاوس پي برد كه نبايد از ادعاهاي قديمي انگليس مبني بر اينكه مصدق بايد از قدرت كنار برود، چون اموال انگليس را ملي كرده است، سخن به ميان آورد. اين دعاوي، همدلي چنداني در واشنگتن برنمي‌انگيخت.» به قول خود وودهاوس «از آنجا كه نمي‌خواستم متهم شود كه براي نجات بريتانيا از مخمصه، خواسته‌ام از امريكايي‌ها بهره گيرم، تصميم گرفتم تا به جاي ابراز نياز به باز‌پس‌گيري صنعت نفت آن كشور، بر تهديد ايران از جانب كمونيست‌ها تاكيد كنم.» همين كار را كرد و به آنچه مي‌خواست رسيد. جمعي از اعضاي دولت آيزنهاور مثل جان فاستر دالس (وزير خارجه بعدي) و آلن دالس (رييس بعدي سيا) را كه واقعا به خطر شوروي براي ايران باور داشتند به ضرورت سرنگوني مصدق متقاعد كرد. وودهاوس در صحبت با اين «شواليه‌هاي جنگ سرد» از ميدان ديگري براي نبرد گفت و نيز از نقشه‌هاي شوروي براي ايران و نفوذ و محبوبيت حزب توده ميان ايراني‌ها و اينكه اگر مصدق در قدرت باقي بماند، قطعا ايران را به كمونيست‌ها تقديم مي‌كند. كمي راست و بسياري دروغ را درهم آميخت و در انجام ماموريتي كه به عهده گرفته بود، كامياب شد. امريكايي‌هاي هراسان از ظهور احتمالي «چين ديگر» با كارزار انگليس در سرنگوني مصدق همراه شدند. (ادامه دارد)