مدافعان حضرت زینب (س)
[شهروند] زیر آسمان این شهر هنوز ناگفتههای خواندنی بسیاری وجود دارد. روایاتی از مردان بیادعا و فداکاری که در دنیای امروز بهای ایمان خود را با شهادت و دفاع از امنیت کشور پرداختند. امروز همه ما رها شدن از شر داعش را مدیون فداکاریهای مدافعان حرم هستیم. آنان که دست از جانشان شستند و بیهراس به مبارزه با دشمن پرداختند. در گزارش امروز «شهروند»، روایتهایی از زندگی شهدای مدافع حرم آوردهایم که مستند است به گزارشهای خبرگزاری «ایرنا» و «مشرق».
شیر بیشه فاطمیون
مصطفی صدرزاده در ۱۹ شهریور سال ۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. در ۱۱ سالگی به همراه خانواده به استان مازندران نقل مکان کرد و پس از دو سال، همراه خانواده در شهرستان شهریار استان تهران ساکن شد. سال ۸۷ وارد حوزه شد و حدود ۴ سال درحوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) تهران درس خواند. سپس در رشته ادیان و عرفان در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز تحصیل کرد. سال ۹۲ راهی سوریه شد و با داشتن چندین مجروحیت، دست از امر به معروف و نهی از منکر برنداشت و مقاومت در برابر ظلم را سرلوحه کار خود قرار داد.
صدرزاده در میدان رزم به «شیر بیشه فاطمیون» معروف بود. او روز قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که با یک گلوله شهید میشود و عاقبت در اول آبان سال ۹۴ در عملیات محرم در روز تاسوعا در مبارزه با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار به خاک سپرده شد.
روزی که علمدار پسرم را به من برگرداند!
شهید صدرزاده به روایت مادرش
روز تاسوعا بود و مصطفی تقریبا ۳ سالش بود. در جلسه روضه نشسته بودم که خبرم کردند مصطفی جلوی در با موتور تصادف کرده و از دنیا رفته. من همینطور که جلوی کتیبههای حضرت عباس (ع) نشسته بودم، گفتم یا حضرت ابوالفضل فرزندم را نذرتان کردم، نگهش دارید تا سرباز شما باشد. مصطفی در آن حادثه که قبل از اذان ظهر روز تاسوعا پیش آمده بود، زنده ماند و سالها بعد در روز تاسوعای سال ۹۴، دقایقی قبل از اذان ظهر به شهادت رسید.
مجید سوزوکی در سوریه!
شهید مدافع حرم «مجید قربانخانی» متولد ۳۰ مردادماه سال ۶۹ در تهران و ساكن محله یافتآباد بود كه بعد از تحولی درونی، داوطلبانه به سوریه اعزام شد تا از حریم عقیله بنیهاشم و مردم مظلوم سوریه دفاع كند. در نهایت بعد از دلاوریهای فراوان در تاریخ ۲۱ دی ماه سال ۹۴ به دست تروریستهای تكفیری در منطقه خانطومان به فیض شهادت نائل شد و پیكر مطهرش در منطقه ماند. سرانجام پیكر این شهید توسط گروههای تفحص شهدا كشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. از این شهید مدافع حرم به دلیل برخی ویژگیهای خاص اخلاقی از جمله مرام و مسلک لوتیگری همیشه بهگونهای ویژه یاد میکنند.
مجید در فضایی زندگی کرده بود که روی دستش خالکوبی داشت اما بعد از تحول درونی برای مبارزه در راه اسلام، سلاح به دست گرفته بود. او را به نامهای «داداش مجید» و «مجید سوزوكی» میشناختند. دلیل نامگذاریاش به اسم مجید سوزوکی تحول او از زمان راهاندازی قهوهخانه تا اعزام به سوریه تجربه کرده بود.
از شدت گریه بیهوش شد...
شهید قربانخانی به روایت پدر و یکی از دوستان شهیدش
پدر شهید قربانخانی دربارهاش گفته: «مجيد سينهسوخته بود. اينطور نبود كه فقط به فكر جواني و تفريحش باشد. مرامش هم این بود كه هركسي نياز به كمك داشت، اگر برايش مقدور بود كمكش ميكرد. فتنه 88 يكي از موقعیتهایی بود كه مجيد قربانخاني بصيرتش را در آن نشان داد. او كه بسيجي پايگاه مسلم بن عقيل و از اعضاي گردان امام علي(ع) شده بود، روزهاي آشوب در فتنه حاضر میشد و با شجاعتش، در آرام كردن اوضاع نقش مؤثري داشت. آن روزها نميشد مجيد را در خانه پيدا كرد. همراه بسيجيها سوار موتور ميشد و به مركز شهر ميرفت. دلش ميسوخت كه چرا برخي از شرايط پيش آمده سوء استفاده ميكنند. از طرفي سر نترسي داشت و تمام قد در ميدان ايستاده بود. هر چقدر هم ميگفتيم مراقب خودت باش، گوشش بدهكار نبود. صبح از خانه ميزد بيرون و شب بر ميگشت.»
همچنین مرتضی کریمی، دوست و همرزم شهید قربانخانی که خودش هم جزء سربازان مدافع حرم بود و به شهادت رسید، پیش از شهادت درباره دوستش گفته بود: «مجيد خودش از اعضاي اصلي هيئت جوانان سيدالشهدا (ع) يافتآباد بود. دلش با اهلبيت بود و از بچگي به حضرت زينب (س) عشق و ارادت خاصي داشت. وقتي من او را به هيئت ديگري دعوت کردم، آنجا در مورد مدافعان حرم و مظلوميت اهل بيت در سوريه ميشنود و كاملاً دگرگون ميشود.
آن شب مجيد آن قدر گريه ميكند كه از هوش ميرود، به هوش كه ميآيد ميگويد: «من باشم و كسي نگاه چپ به حرم بيبي زينب (س) بيندازد؟!» از آن لحظه به بعد اخلاق مجيد تغيير كرد. ساكت و آرام شده بود. خيلي اين در و آن در زد تا راهي سوريه شود. در تمام اين مراحل همراه يكديگر بودیم.» گفتنی است شهید مجید کریمی و شهید مجید قربانخانی با هم در يك منطقه و عمليات شهيد شدند.
احلی من العسل
شهید رضا اسماعیلی اصالتا اهل افغانستان بود. اولین بار سال ۹۲ عازم سوریه شد تا برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) با دشمنان تکفیری مبارزه کند. در اواخر همین سال وقتی ۲۱ ساله بود و خبر پدر شدنش را نیز شنیده بود باز هم پایش برای جهاد در راه خدا سست نشد. رفت و در ۸ اسفند به شهادت رسید. اکنون پیکر شهید رضا اسماعیلی در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شده است.
دعا کنید اسیر نشوم...
شهید رضا اسماعیلی به روایت مادرش
رضا عکسهایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار و به من میگفت: «اگر شهید شدم همه میگویند چه شهید خوش تیپی! وقتی من بروم شهید بشوم، تو افتخار میکنی که مادر شهید رضا اسماعیلی هستی!»
چهلمین روز بعد از خاکسپاریاش بود. وقتی پیکر رضا برگشت، ما نمیدانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به خاطر شلوغی جمعیت و ... باز نکردند، اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار میشد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته. من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم. من را بردند بیمارستان.» یادم است همیشه خواهرش میگفت: رضا از شهادت نمیترسی؟ رضا هم میگفت: نه. فقط نگران یک چیز هستم. در اینترنت دیدهام که این داعشیها سر مسلمانها را از تنشان جدا میکنند. فکر میکنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است. اینها یک ذره انسانیت ندارند که اینطور میکنند؟! همیشه میگفت: «دعا کنید من اسیر نشوم.» بعد که نحوه شهادتش را شنیدم، خیلی ناراحت شدم. تا مدتی از نظر روحی به هم ریخته بودم تا اینکه یکی از همرزمانش از سوریه به خانه ما آمد و حرفی زد که آرام شدم. گفت: «رضا شب قبل از شهادتش خوابی دیده و همه را بیدار کرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدار شوید من میخواهم شهید بشوم. دوستانش گفته بودند حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟
گفته بود: «من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید میشوی. اگر سرت را بریدند، نترس، درد ندارد.» وقتی من این را شنیدم، واقعا آرام شدم. تسلی پیدا کردم. مطمئنم که خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته است.» شهید اسماعیلی در جریان عملیات بازپسگیری مناطق تحت تصرف تکفیریها وقتی به دنبال یکی از نیروهای فاطمیون به منطقه «زمانیه» در غوطه شرقی رفته بود در یکی از خانهها با نیروهای دشمن درگیر و زخمی شد و به دلیل جراحات شدید قادر به بازگشت نبود. برای همین توسط دشمن به اسارت گرفته میشود. از آنجا که بیسیم همراه او بود دوستانش صدای او را میشنیدند که بر لب ذکر «یا علی» داشته است. مدتی بعد تصاویر سر بریده او از شبکههای اجتماعی منتشر میشود. با بازپسگیری منطقه همرزمان وی متوجه پیکر بیسر رضا میشوند که داخل جوی آبی انداخته شده بود.
15 روز در کما!
شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی ۲۶ شهریور ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و شهیدپرور در شهر تهران دیده به جهان گشود. همزمان با دوران خدمت سربازی در 18 سالگی وارد سپاه شد و همزمان با فعالیت در این نهاد مقدس، تا مقطع کارشناسی ارشد رشته جغرافیا ادامه تحصیل داد. سال ۱۳۹۲ برای دفاع از حرم عمه سادات حضرت زینب کبری سلامالله علیها در سه مرحله راهی کشور سوریه شد. آخرین بار هدف اصابت تیر مستقیم گلوله قرار گرفت و به کمایی ۱۵ روزه رفت. سرانجام، ۲۸ آبان ۱۳۹۲ به آرزویش رسید و به شهادت رسید.
از جای من پاشو!
شهید محمدحسین مرادی به روایت مادرش
سیدرضا حسینی که دایی محمدحسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. او را در امامزاده علیاکبر چیذر دفن به خاک سپرده شد. سالهای بعد که پسرخاله محمدحسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده بردند و کنار قبر داییاش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود.
محمدحسین آن روز دست روی تابوت پسرخالهاش گذاشته و گفته بود: «آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!» آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمدحسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار داییاش، یعنی همانجا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان میدانست که شهید میشود و حتی محل دفنش را مشخص کرده بود!