اغتشاش‌جویی سلطنت‌طلبان همواره از اوباش بهره گرفته‌است!

جوان آنلاین: هر ساله در موسم ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در بازگویی وقایع آن، از شعبان جعفری نیز سخن به میان می‌آید. از نگاه این قلم، سخن از نامبرده بیش از آنکه گفتن از یک فرد باشد، بازنمایی یکی از نماد‌ها و اساطیر سلطنت‌طلبان است. حوادث بعدی و از جمله آشوب‌های سالیان اخیر نیز نشان داده که فرهنگ حاکم بر اغتشاش جویان این طیف، نزدیکی فراوانی با خلقیات و کارکرد شعبان جعفری دارد. هم از این روی برای شناخت راهبرد دائمی این نحله، شناخت جعفری ضرور می‌نماید. مقال پی آمده، با این هدف به نگارش درآمده است. 
 
 ترک تحصیل به دلیل شرارت، بر هم زدن نمایش نوشین و باقی قضایا!
لمپن‌ها، قشری جامعه‌گریز و قاعده ناپذیر، از هر جامعه‌اند. شعبان جعفری نیز نمونه ایرانی این طیف قلمداد می‌شود. اینکه او چگونه برآمد و از سوی جریانات سیاسی وقت، جذب شد و نهایتاً به پیشگاه ملوکانه بار یافت، داستانی خواندنی دارد. تارنمای مشرق سعی کرده تا در تک نگاشته‌ای مجمل و جامع، آن را بازنمایی کند: «شعبان جعفری در سال ۱۳۰۰ ش، در محله سنگلج تهران متولد شد. او پس از تحصیل کوتاه مدت در مدارسی، چون عنصری، بصیرت و اسلام به علت شرارت تحصیل را رها کرد و در همان دوران به شعبان بی‏‌مخ معروف شد. پس از ترک تحصیل به کار‌های مختلفی روی آورد، ولی در آن‌ها نیز موفق نبود و به علت علاقه زیاد، به ورزش باستانی روی آورد. جعفری از سال ۱۳۲۶ ش با بر هم زدن نمایش مردم به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاکمیت محبوب شد و به جای آنکه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس گردد، با دریافت وجه دستی و بنابه دستور اداره آگاهی، مدتی از تهران به لاهیجان رفت! در لاهیجان زورخانه‏‌ای را اداره می‏‌کرد و پس از یک سال، به تهران بازگشت. دهه ۳۰ اما، برای شعبان دهه‌ای طلایی بود. در سال ۱۳۲۹ پس از آنکه به استقبال آیت‏‌الله کاشانی که از تبعید بازمی‌‏گشت رفت، در بین جمعیت طرفداران آیت‏‌الله شایع شد، وی به قصد قتل ایشان در این مراسم حضور یافته است و همین مسئله باعث شد، تا از سوی طرفداران کاشانی مورد ضرب و جرح قرار گیرد و مدتی نیز در بیمارستان بستری بود. سپس به حمایت از نهضت ملی شدن نفت و دکتر مصدق برخواست. او به همراه گروه اوباش خود، در روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰، به دفاتر روزنامه‌‏های چپ و توده‌‏ای و مخالف دولت دکتر مصدق مانند: چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله کرده و این دفاتر را غارت و ویران ساختند! این آشوب برای او، مدتی حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد. وی پس از آزادی، بار دیگر، راه خود را در پیش گرفت. در قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱، به فعالیت برای بازگرداندن دکتر مصدق به مسند نخست‏ وزیری پرداخت، اما به فاصله کوتاهی از مصدق روی برگرداند و در ماجرای ۹ اسفند ۱۳۳۱ نقش آفرین گشت. در این روز به پیشنهاد دکترمصدق، شاه قصد خروج از کشور را داشت که جعفری به همراه گروهی از اوباش خود، با تجمع در مقابل کاخ مرمر از این امر جلوگیری کردند و با تهدید بازرگانان، بازار تعطیل شد. این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن درب منزل نمودند! این ماجرا منجر به حبس وی تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد و در ظهر این روز، به حکم زاهدی از زندان آزاد گشت و هدایت اوباش را بر عهده گرفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد، به تاجبخش شهرت یافت. پس از این خدمت، بنابه پیشنهاد تیمسار زاهدی با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تأسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد. شعبان در همین ملاقات، از شاه اجازه گرفت تا گروهی به نام جمعیت جوانان جانباز تشکیل دهد، تا در مواقعی ضروری از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفری سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی، خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. هزینه‌های باشگاه، از دربار و ساواک تأمین می‏‌شد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار است، ولی اسناد تقاضای پول از دربار ازسوی وی موجود می‏‌باشد. با عیان گشتن موج اصلی انقلاب اسلامی، شعبان جعفری نیز احساس خطرکرد و به اسرائیل گریخت، ولی مجدداً به ایران بازگشت و همزمان با خروج شاه از کشور، به ژاپن رفت! از ژاپن به آلمان، اسرائیل، فرانسه، انگلیس و ترکیه رفت. در ترکیه با گروه ارتشبد آریانا و علیه نظام جمهوری‌اسلامی، به فعالیت پرداخت. او مدت‌ها در کالیفرنیا زندگی کرد و سرانجام در سال ۱۳۸۵، از دنیا رفت. خاطرات وی به کوشش هما سرشار منتشر شده است...». 


 به من پول ندادن، برادران رشیدیان دستشون تو کودتا بود!
شعبان جعفری در خاطرات خویش درباره ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با اسناد موجود درباره دخالتش در این رویداد، مواجهه صریحی ندارد. به واقع هما سرشار به عنوان گفت‌و‌گوگر، چالش‌های موجود را برای وی بازآفرینی نمی‌کند. او مدعی است که در ۲۸ مرداد، سهمی از دلار‌های امریکایی نداشته است و اینگونه مبالغ، تنها به جیب برادران رشیدیان و نهایتاً کارگران کوره پزخانه‌های تهران رفته است! وی ناخواسته و به واقع، هم دخالت امریکا و هم پخش پول را پذیرفته است: «صبح کودتا، ما زندون بودیم. شهر شلوغ شده بود. رادیو باز بود، می‌شنیدم. نشسته بودیم. یکی از بیرون اومد، به پاسبون گفت: خونه مصدق رو خراب کردن و همه جا رو گرفتن. به سرهنگ قوامی گفتم: سرهنگ رادیو تو بگیر ببینم. اون ساعت که نه، ولی نیم ساعت بعد خبر اومد آره، شلوغ شده و خونه مصدق رو گرفتن. توی شهربانی هم پلیسا و افسرای شهربانی، همه اعتصاب کرده بودن. این از صبحش. به جون شما عین واقعیته. هیچی. نشسته بودیم. درست یادمه، دیدم تیمسار خلعتبری معاون شهربانی بود اونموقع. تیمسار خلعتبری و بیوک صابر و یه افسری. خلاصه این سه چهارتا یهو اومدن در زندان و گفتن: تیمسار زاهدی، جعفری رو می‌خواد. منو ورداشتن بردن بالای شهربانی، تو اون اتاق بالا. دیدم زاهدی و اینا همه تو اتاق جمعن و شلوغ‌و‌پلوغ. مام رفتیم اونجا. تا رسیدیم، زاهدی بغل وا کرد، مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو ماچ کرد و گفت: برو فوری مادرتو ببین. گفتم: نه ما صبر می‌کنیم، تا اعلیحضرت بیاد. گفت: همین الان برو، مملکت هنوز آروم نشده. بعد گفت: ما هنوز با تو خیلی کار داریم. دستور داد دوستام رو هم آزاد کنن. خودم گفته بودم که بدون اونا نمی‌رم. بهشون قول داده بودم. زاهدی گفته بود: برین بیرون، نذارین مردم شلوغ کنن. این بود که ما به حساب، راه افتادیم تو خیابونا. تو تهرون بودیم، ولی خونه مصدق نرفتیم. خونه‌ش تو دعوای بین مردم و سرهنگ ممتاز و اینا، داغون شد. همه می‌گن امریکایی‌ها ۲۷ میلیون دلار به من دادن، کودتا رو راه انداختم. آخه اولاً کیم روزولت کی بود؟ دوماً بنده انگلیسی بلد نیستم، تا با کیم‌روزولت صحبت کنم. اگر هم پولی داده باشند، به برادران رشیدیان دادن. اسدالله رشیدیان و سیف‌الله رشیدیان و داشش قدرت‌الله. اونا دستشون تو کار بود. با روزولت هم صحبت می‌کردن. اسدالله، تو ۲۸مرداد دست داشت. من ندیدم بچه‌های جنوب شهر، دنبال پول و این بساطا برن. ممکنه برن سر کوره‌پز خونه، مثلاً اون عمله‌ای که از دهات اومدن اینجا رو یه پولی بذارن کف دستش، بگن آقا بیا شلوغ کن. ولی اینجور آدم‌هایی که محلی هستن و به اصطلاح خودشون جاهل هستن، هیچوقت این کار رو نمی‌کنن...».   جان نثار در روز ۲۸ مرداد، وظیفه‌ای مقدس را انجام داده است!
همانگونه که اشارت رفت، شعبان جعفری، در مقام خاطره‌گویی در باب کارکرد خویش در ۲۸ مرداد، تمامی واقعیت را بازگو نکرده است. از سوی دیگر همه واقعیت نیز منحصراً در اختیار او نبوده که بتواند آن را درز بگیرد! چه اینکه در اسناد بازمانده از وی، نکات مهمی قید شده است. به عنوان نمونه در مقالی بر تارنمای مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، در این فقره می‌خوانیم: «بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، هندرسون، سفیر امریکا و کرمیت روزولت - که ۱۰۰ هزار دلار باخود همراه داشت- کار سازماندهی اراذل و اوباش شهر را آغاز کردند. در واقع توطئه کودتایی که سه‌روز بعد در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ روی داد، از سوی روزولت، شوارتسکف، آیزنهاور رئیس‌جمهور وقت امریکا و دالس وزیر امورخارجه کارگردانی شد. بازیگران داخلی هم عبارت بودند، از دار و دسته شعبان‌جعفری و دیگر لمپن‌ها، فواحش و خلافکار‌های محلات بدنام تهران، افسران بازنشسته و برخی از مردم گمراه که خواستار بازگشت شاه بودند و همچنین زاهدی و برخی همکاران مصدق که بعد از‌اخراج از دولت علیه او جبهه گرفته بودند. شعبان‌جعفری، تا بعدازظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ش در زندان بود، ولی با شنیدن خبر کودتا، برای گروه اراذل و اوباش خود از داخل زندان پیغام فرستاد. بعدازظهر آن روز زاهدی که خود در زندان شهربانی حضور یافته بود، دستور آزادی شعبان‌جعفری را صادر و از وی می‌خواهد، تا به شهر برود و هدایت گروه خود را بر عهده گیرد. نویسنده کتاب مصدق، نفت، کودتا، احتمالاً در روایت خود مبنی بر ملاقات روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ کرمیت روزولت با شعبان جعفری، دچار اشتباه شده است. زیرا آنچنان که ذکر شد، جعفری تا روز کودتا در زندان بود. در هرحال شعبان جعفری در ملاقاتش با کرمیت روزولت، شروع به گریستن برای شاه می‌کند و در ادامه وعده می‌دهد که حاضر است افراد خود را سازماندهی کند و چنانچه به آنان اسلحه داده شود، حاضرند به هر کس لازم باشد تیراندازی کنند، مشروط بر اینکه مزد خوبی به آن‌ها داده شود! روزولت به او مقادیری پول می‌دهد و وی بلافاصله برای سازماندهی افرادش به جنوب شهر می‌رود. البته شعبان جعفری مدعی است، اصلاً و ابداً کرمیت روزولت را نمی‌شناسد و بدین ترتیب هرگونه ملاقات با وی را رد می‌کند، که با توجه به اسناد این گفته واقعیت ندارد. شعبان جعفری از آن پس، همواره با افتخار از نقش مخربش در کودتای ۲۸ مرداد یاد می‌کرد. برای نمونه در نامه‌ای به اسدالله‌علم، وزیر دربار به تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۵۱ می‌نویسد: جان نثار در روز‌های ۲۸ مرداد و ۹ اسفند و ۱۴ آذر، فقط با احساس قلبی و وظیفه ملی گام برداشته‌ام. آنچه انجام شده، وظیفه‌ای مقدس بوده و خدا را شکر توفیق به دست آمد، تا باشگاه ورزشی جعفری با چنان سابقه‌ای، تا امروز مشمول عنایات شاهنشاه بزرگ و محبت‌های آن جناب قرار گیرد...».   او فرهنگ والای ورزش باستانی را، آلوده کرد!
لمپن استخدامی ازسوی پهلوی دوم، تنها کاربرد سیاسی نداشت و در نمایش‌های ورزشی رژیم او نیز صحنه‌گردانی می‌کرد. حضور زنان آوازه‌خوان و هنرپیشه داخلی و خارجی در زورخانه او، به فرهنگ والای ورزش باستانی ایران لطمه زد. وی در مواردی آن‌ها را به ورزشگاه می‌آورد و بر دوش باستانی کاران برهنه، سوار می‌نمود! این امر در کنار وابستگی به دربار، او را در میان ورزشکاران عمدتاً مذهبی این دیار منفور کرد. حسین‌شاه حسینی، از فعالان جبهه ملی ایران و اولین رئیس سازمان تربیت‌بدنی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در اینباره آورده است: «از وابستگی او به دستگاه ظلم که بگذریم، بی‌گمان یکی از گناهان و بلکه بگویم یکی از خیانت‌های بزرگ و نابخشودنی شعبان‌جعفری، صدماتی بود که او به فرهنگ معنوی اصیل و والای ورزش باستانی ایران زد و این ورزش محجوب و متین باستانی را به فساد آلوده کرد. برای اولین بار در ورزش باستانی، شعبان جعفری زن را وارد باشگاهش کرد. هنرپیشه‌های خارجی را که به ایران آمده بودند به باشگاه خود برد و توی گود، با آن وضع مستهجن روی کول ورزشکار‌ها گذاشت. این در حالی است که طبق سنن ورزش باستانی، اصولاً زن نباید وارد گود زورخانه شود. چون لباس ورزشکاران باستانی در اصل لنگ است و هرچند زیر آن شورت می‌پوشند، اما بالا تنه آن‌ها لخت است و حجب‌و‌حیای اسلامی و ایرانی، اقتضا نمی‌کند زن جماعت وارد زورخانه شود. شعبان این سنت کهن را زیرپا گذاشت و رقاصه‌ها را، روی شانه ورزشکار‌ها قرار داد و عکس گرفت! این یکی از گام‌هایی بود که او در ملوث ساختن محیط پاک‌و‌مقدس ورزش باستانی و نابودی سنت‌های اصیل ملی‌و‌اسلامی آن برداشت. علاوه بر این شعبان عملاً از دستگاه تکدی‌گری می‌کرد و در این زمینه نامه‌های زیادی از او موجود است که به سران رژیم نوشته و مدام به بهانه انجام یک رشته مراسم، پول گرفته است. مثلاً به عنوان اینکه سنت ورزشی ایران را در خارج، به کشور‌هایی نظیر آلمان‌و ایتالیا نشان دهد، مشتی آدم را جمع می‌کرد، با سینه‌های برجسته و رخت و لباس و شام و نهار در سفارتخانه ایران و این افراد هم هر کاری دلشان می‌خواست می‌کردند. من پس از پیروزی انقلاب در زمان ریاست تربیت بدنی به سهم خود خیلی کوشیدم مفاسدی را که امثال او ایجاد کرده بودند، برطرف کنم و الحمدلله در این راه به کمک دوستان بی‌توفیق هم نبودیم، ولی هیچ‌گاه وضعیت مطلوب گذشته کاملاً احیا و تجدید نشد. طیب‌حاج رضایی، اصلاً عارش می‌آمد، او را هم ردیف شعبان قرار دهند. نه تنها طیب، اصولاً عامه کسانی که دستی در ورزش داشتند و شعبان را می‌شناختند و از وابستگی آشکار او به شاه مطلع بودند اعتقاد داشتند اصلاً نباید او را به گود زورخانه راه داد. اگر مدارایی هم با او و دار و دسته‌اش می‌کردند به دلیل این بود که از آزار و انتقام دستگاه - که از شعبان پشتیبانی می‌کرد- می‌ترسیدند. شعبان وقتی به زورخانه‌های پایین شهر می‌رفت، اصلاً به او احترام نمی‌گذاشتند لنگ بگذارند جلوی پایش تا لخت شود...».   حدس‌هایی در‌باره پشت صحنه ثبت و انتشار خاطرات شعبان جعفری
هنگامی که خاطرات شعبان جعفری به بازار کتاب آمد، با تجربه‌ای که از «معمای هویدا» وجود داشت، تصور می‌رفت گامی جدید در تطهیر جریان سلطنت طلب برداشته شده است. با این همه بعدها، فرض‌های جدیدتر و مهم‌تری در این‌باره مطرح گشت. بخش مهمی از این فرض‌ها به هویت وکارنامه هما سرشار، مصاحبه‌گر یهودی این کتاب باز می‌گشت. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، نکات پی‌آمده مورد اشاره قرار گرفته است: «منطقاً چنین چهره‌ای در تاریخ معاصر ما، نامش مترادف با سردمداری بدمستی، تجاوز به نوامیس، باج‌گیری، زورگویی، چاقوکشی و آدم‌کشی است، و هرگز نمی‌توانسته انگیزه‌ای برای مرور زندگی خود‌که سراسر زشتی و سیاهی است، داشته باشد. به ویژه آنکه در این اثر، تمامی موارد فوق به جز چاقوکشی، از سوی شعبان جعفری رسماً پذیرفته می‌شود. البته نفی چاقوکشی نیز نه به دلیل زشتی و قباحت این عمل، بلکه بدان لحاظ صورت می‌گیرد که زور بازوی شعبان را زیر سؤال می‌برد. بنابراین مرور کارنامه یک زندگی سراسر تباهی، نمی‌توانسته است برای شعبان جعفری مایه افتخار به حساب آید و برانگیزنده وی برای ثبت شرح حال خویش باشد. در واقع این بدان می‌ماند که یک شکنجه‌گر ساواک، به بیان خاطرات خود در مورد اعمال قرون وسطایی‌اش، چون سوزاندن، ناخن کشیدن و به طور کلی آنچه از خشونت‌بارترین برخورد‌ها با قربانیانش صورت می‌داده، بپردازد. جعفری در این کتاب حتی با اشاره می‌فهماند سر آن روحانی منتقد خود چه آورده، هرچند به ظاهر از خانم مصاحبه‌گر خجالت می‌کشد دقیقاً عنوان کند بعد از آن که وی را از منبر پائین می‌کشد و کشان‌کشان به محلی می‌برد، چه بلایی بر سر او آورده است! اما بالعکس، خانم مصاحبه‌گر و تشکیلاتی که وی با آن مرتبط است، دارای انگیزه زیادی برای تشریح زندگی شعبان جعفری هستند؛ لذا می‌توانسته‌اند برای وی به لحاظ اقتصادی، در قبال بیان خاطراتش ایجاد انگیزه کنند. بنابراین در این کتاب باید نوع عملکرد مصاحبه‌گر را به صورت جدی مورد توجه قرار داد. به طور کلی در این کتاب، صرف‌نظر از آن تعریف دست و دلبازانه خانم هما سرشار، از شعبان جعفری که همچون یک نجیب‌زاده و قدیس‌گونه از وی یاد می‌کند (چشم برزمین دوخته بود که نگاهش با نگاه من ـ زن غریبه‌ـ برخورد نکند!)، به نظر می‌رسد به هیچ وجه اهتمامی برای تطهیر شعبان جعفری صورت نگرفته و حتی تناقضات آشکاری که به سهولت در چارچوب یک همکاری ساده بین مصاحبه کننده و مصاحبه شونده می‌توانست برطرف شود، برطرف نشده است. البته به نظر می‌رسد توسل به این شیوه، لازمه تأمین اهداف خانم هما سرشار بوده است. زیرا از یک سو، ایشان قصد دارد خود را بی‌طرف نشان دهد و از سوی دیگر می‌خواهد شعبان جعفری را همانطور که هست، از زبان خودش معرفی نماید تا بتواند بعداً از این چهره، بهره لازم را در ترسیم دلخواه تاریخ معاصر ببرد...».