روزنامه جوان
1403/05/30
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
جوان آنلاین: اضطراب و نگرانیهای معمول و همیشگی سفر کربلا را که پشت سر میگذاریم، سفیر پست که گذرنامه تازهنفس را میآورد و التماس دعایی میگوید، حالا با خیال نسبتاً راحتتری کولهبار سفر را میبندیم. بهتجربه سفرهای پیشین و به توصیه رسانههای اربعینی، توشه را سبکتر و چابکتر از همیشه میبندیم. یکی دو لباس، یک چفیه و یک شارژر و کاغذ و قلمی؛ و البته سه همسفر برای حرکت در مسیری متفاوت از معمول! از تهران و قم و ساوه که عبور کنی، کوههای سر بههوا و بلند زاگرس که خودنمایی کنند، پیچ و خم تند جاده که نوید حضور در غرب را بدهند، رفتهرفته رایحه مطبوع اربعین، از خاک ایران زیر مشامت میدمد. از حوالی همدان و اسدآباد تا کرمانشاه و ایلام و پایانههای مرزی، شهرها همه بوی حسین گرفته. خیابانها، تابلوها، موکبها، اهالی، همه و همه گویی کاسه پر آب گلسرخی در دست و قرآن به دستی دیگر، به آب دیده بدرقهگوی زائرانایرانیاند بهسوی سرزمین عراق؛ بههمان سبک میزبانی برادرانه عراقیها. انگار که این روزها مرز میزبانی، از خاک عراق تا کرمانشاه و همدان پیشروی کرده و درحال گسترش در تمام ایران است. فعالیت شبانهروزی پایانه مرزی مهران هم، نسبت بهسالهای قبل بهبودی محسوس داشته. صفهای طویل و شعارگوی سیاهپوشان اربعین، سهل و روان ظرف چند دقیقه با مهر سرخی در گذرنامه، وارد خاک عراق میشوند. با وجود مشکلی که در خروج یکی از همسفرها پیشآمده، ما هم با کمی رایزنی - و البته بسیاری نذر و نیاز- از مرز عبور میکنیم. با معطلی یکی دوساعته در پایانه بینظم مسافربری طرف عراقی و چند کودتای دستهجمعی ریز با دیگر مسافران علیه راننده، بالاخره با سلام و صلوات راضی میشود که راه بیفتد سمت نجف. بعد از چند ساعت کلنجار میان زانوهامان با صندلیهای تنگ و کوچک ون، بالاخره با صدای بلند «وصلنا بالنجف» راننده از خواب بیدار میشویم. خدای من. حالا ماییم و شهر علی در پیشرو. ماییم و تمام حاجتها و تمام التماس دعاهایی که از دوست و آشنا گرفتیم و بهظرافت در کولهها جا دادیم و گفتیم «خیالت راحت همشهری، تمام و کمال تقدیم مولا میکنم». حالا ماییم و گنبد طلایی و درخشان امیرالمؤمنین در دور با زیرصدای موکبداران عراقی و اولین «هله بزوّار»های نوستالژیک که باز بهگوشمان میخورد. موکبها پهلو به پهلوی هم، طرفین خیابان را قرق کردهاند و در گرمای فوقالنهایه نجف، با آب و شربت و یخمک پذیرای از راهرسیدهها هستند. یک ظرف مکعبی آب «مای بارد» برمیدارم و چلیک عکسی میگیرم و فیالفور توی صفحهام میگذارم که یعنی من هم رسیدم؛ بعد، از روی موقعیتی که شیخاحمد -دوست عزیز عراقی- برایمان فرستاده به سمت خانهاش میرویم برای استراحت و گذاشتن کولهها و دیدهبوسی. دو روزی در نجف، دل سیر زیارت میکنیم و حرفهای انباشتشده در قلبمان را توی گوش مولا زمزمه میکنیم. با وجود اینکه ما تقریباً از دستههای اول زائران زودهنگام اربعین هستیم، اما شهر رفتهرفته بهقدری پرازدحام میشود که جا برای سوزنانداختن نیست؛ پس بوسهای بر آستانه عتبه امیرالمؤمنین میزنیم و بوسهای بر پیشانی شیخاحمد- که شرح میهماننوازی و ماجراهای او و خانوادهاش خود کتابی مفصل میطلبد- و نجف را ترک میکنیم که جا برای چهار نفر دیگر باز شود لااقل. به مقصد کجا؟ مسجد مقدس سهله؛ محل عبادت انبیای بزرگ و اهلبیت پیامبر در گذشته- از ابراهیم و خضر تا حضرت صادق- و محل حکمرانی و پایگاه حکومت حضرت حجت (عج) در آینده. ماجرا، اما از پشت مسجد سهله آغاز میشود؛ از آن جاده باریک خاکی که از پشت مسجد شروع میشود و نگاهی که بیندازی، میان نخلستانهای انبوه و سبز گم میشود؛ برای همیشه. ابتدای جاده روی تکهای مقوای کوچک بهرسمالخط معوج عربی نوشتهاند «طریقالعلما». طریق العلما مسیری است با قدمت طولانی از میان نخلستانها و در امتداد فرات که از مدتها قبل، علما و فقهای شیعه از این طریق پیاده بهسوی کربلا میرفتند و ماجراهای بسیار از آن نقل شده و تشرفات متعدد و مکرر عالمان به محضر وجود مقدس حضرت حجت (عج) در این طریق اتفاق افتاده. در زمان صدام و در برهه اعمال محدودیتهای شدید برای زائران حسینی، مردم عادی و عموم شیعیان نیز به دلیل مخفی و امن بودن این مسیر، به آن روی آوردند و بعدها با تجهیز خوب مسیرهای منتهی به کربلا، طریقالعلما متروک ماند و جز تعدادی از محلیها و زائران اندک کسی از آن تردد نکرد؛ و حالا ما در آستانه این مسیر غریب و پر ماجرای تاریخی، پای به طریق میگذاریم برای گمکردن خودمان در میان نخلستانهای انبوه بلند و پیدا شدن دوباره- شاید- در کربلا. طریق از مسجد سهله آغاز میشود و پیشتر، از میان روستاها و عشایر کوچک عراق میگذرد و با عبور از میان نخلهای بهثمر نشسته به کرانه خروشان فرات میرسد و در امتداد فرات پیشمیرود تا منطقه طویریج و تا کربلا؛ با فضایی کاملاً متفاوت و مجزا از مسیر معروف نجف-کربلا که با عمودها شناخته میشود و مملو از جمعیت و پر از موکبهای بزرگ است. اینجا تویی و یک مسیر باریک و خاکی که آرام است و غرق در سکوت؛ خلوت است و کمزائر، پر از معنویت، پر از رود، پر از نخلهای راستقامت سبز و گهگاه نخلهای سوخته سیاه-گویی از داغ حزن حسین- نه خبری از موکبهای بزرگ ردیفشده و بلندگوهای عظیم مداحی است و نه از انبوه زائران و رسانهها و دوربینها. طریق از دل زندگی روستا میگذرد و روستایی جماعت، شاید که امکانات برپایی موکبهای بزرگ متعدد نداشته باشد، اما قلبی بزرگ و ایمانی راسخ دارد. هر صبحگاه علیالطلوع، پیرزنها و دخترکان، شیر گاو و گوسفند را دوشیده و گرما گرم، توی کاسههای مسی تقدیم پیادهها میکنند. اینجا شاید خبری از سرو پیتزا و کبابهای گردان برای زائران نباشد، اما به اصرار لیوان آب خنکی به دستت میدهند و زخمهایت را مرهم میکنند و قربانصدقه قدمهایت میروند. مردمانی مهربان و خونگرم، به ایستایی و برکت نخلهایشان و به عمق و پویایی فرات، راستی گفتم که غم فلسطین و غزه تا عمق روستاهای دورافتاده و عشیرههای عربی اینجا هم روی دوش مردم است. به دیوارهای خانهها و روستاها «نیابتاً عن شهداء غزه» نوشتهاند. پرچمهای بزرگ و کوچک فلسطین بر دوش زائران است و تصویر رهبران اهل سنت مقاومت - از هنیه تا ابوعبیده- بر کولههای زائران شیعه نقش بسته. شیعیان نایبالزیاره شهدا و رهبران غزه. اینجا فلسطین مسئله اول جهان اسلام است و طریقالعلما، طریقالاقصی است انگار. نگارنده از پای سایهسار نخلی بلند در طریق، کلمههایش را برایتان قلمی کرده و امید دارد که بتواند از این جهان فارغ از مدرنیته و تکنولوژی، بهنحوی به دستتان برساندش. اگر خواندید، یعنی رسیده و یعنی شما در ایرانید، پس قدمهایش را هم تقدیمتان میکند و به نیابت شما سوی کربلا قدم میزند. نیابتاً عنکم و عن شهداء غزه!
سایر اخبار این روزنامه
آب اصفهان را تا دیر نشده دریابید
بیدار شدن اژدهای کلاهبرداری در بازار رمزارزها در پی خواب مسئولان
تأخیر چندماهه دولت در اعلام نرخ شیرخام و گندم
آخرین فرصت انتخاب توافق یا جنگ برای رژیم صهیونیستی
موازنه امنیتی-اطلاعاتی مقدماتی مقاومت در فلسطین اشغالی
ایران تا ۱۰۰ روز دیگر احتمالاً مجهز به سلاح هستهای شود
اعضای شبکه مخوف سرقت در بازداشت پلیس
روزانه ۵۰۰ تا هزار تبعه غیرمجاز ردمرز میشوند
نمایش وقاحت
قاطعیت قالیباف
چرا به نطق ثابتی نقد داریم؟
ملاقات با افسر موساد در تهران!
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را