کافه‌نشینی از قاجار تا امروز!

وقتی می‌خواهید با دوستان، خانواده یا هم‌کلاسی‌های دانشگاه دور هم جمع شوید، کجا را انتخاب می‌کنید؟ پاسخ خیلی‌ها به این سوال کافه یا کافی‌شاپ است. اما تا الان برایتان سوال شده که سروکله کافه‌ها از کجا پیدا و تبدیل به پاتوق شد؟ ماجرا به دوران صفویه برمی‌گردد. وقتی قهوه را از آفریقا آوردند و قهوه‌خانه‌ها راه افتاد. تا قبل از راه‌افتادن قهوه‌خانه‌ها ،مسجد محل دور هم جمع شدن مردم بود. امادر قهوه‌خانه مردم می‌توانستند از هر دری سخنی بگویند و قهوه‌ای بنوشند و در مورد کسب‌وکار و زندگی روزمره‌شان گپ بزنند. البته عمر قهوه‌خانه زیاد نبود و تا سقوط صفویه خیلی از قهوه‌خانه‌ها به حالت نیمه‌تعطیل درآمد و ماهیت خود را از دست داد تا این که در دوره قاجار دوباره در قهوه‌خانه‌ها باز شد اما نتوانست ماهیت اولیه خود را حفظ کند. تحصیل‌کرده‌هایی که از فرنگ به ایران برگشتند به فضای جدیدی نیاز داشتند. همچنین حضور اروپایی‌ها در ایران باعث شد ایرانی‌ها با فضاهای جدیدی مانند کافه و رستوران آشنا شوند. از طرفی پای روشنفکران ایرانی به کافه‌ها باز و این مکان، پاتوق‌شان شد. این‌طور بود که پاتوق‌نشینی به عنوان پدیده اجتماعی جدید در ایران شکل گرفت. این‌ها خلاصه‌ای بود از آن‌چه در مقدمه کتاب «پاتوق و پاتوق‌نشینی در ایران» به قلم «فرید مرادی» آمده است. به سراغ این نویسنده رفتیم و از او درباره پاتوق‌های ایرانی پرسیدیم و این که چطور محبوب شدند. این نویسنده که در حال حاضر مشغول جمع‌آوری منبع درباره محفل‌های فرهنگی ایران است می‌گوید پاتوق یک پدیده وارداتی بوده و اولین کسانی که پاتوق‌نشینی در کافه را پیشه می‌کنند، تحصیل‌کرده‌های فرنگ هستند؛ اما انجمن‌ها هویت کاملا ایرانی داشتند و به سبک زندگی ایرانی و پذیرایی سنتی نزدیک بوده اند. البته قهوه خیلی زودتر از اروپا به ایران رسیده بود و از زمان صفویان به یک نوشیدنی عمومی بین مردم تبدیل شد. اگر دوست‌ دارید درباره پاتوق‌های ایرانی و آن‌چه در آن می‌گذشت بیشتر بخوانید پرونده امروز زندگی‌سلام را از دست ندهید.
 
 
 


 
 
 
 
 
 
 
از کمال‌الملک دعوت کردند تا کافه «لقانطه» رونق بگیرد 118سال پیش کافه «لقانطه» را فردی به نام غلامحسین خان مولایی در خیابان باب همایون تهران راه ‌انداخت. این کافه که الان به کافه موزه تبدیل شده است اولین کافه زنجیره‌ای ایران به حساب می‌آمد که پای شکلات و اسپرسوساز را به ایران باز کرد. مرادی درباره داستان شروع کافه‌ها در ایران می‌گوید: «طبق چیزی که در لغت‌نامه‌ها آمده‌ است پاتوق یک علامت و نشانه بود که مردم می‌توانستند بر اساس آن در گذرگاه‌ها و محلات دور هم جمع شوند. منتها این مفهوم در گذر زمان و با آغاز دوران مدرن در ایران (قرن چهاردهم) مفهوم دیگری به خودش گرفت که از اروپا می‌آمد و آن کافه‌نشینی بود. ما پیش از آن که کافه‌نشینی باب شود، انجمن‌های خانگی و محفل داشتیم که افراد بر اساس منافع صنفی یا علایق مشترک‌شان دور هم جمع می‌شدند. ماجرای ورود کافه به ایران هم خیلی عجیب‌و‌غریب بود. اولین بار یک ایرانی به نام غلامحسین خان که سال‌ها در کافه‌های ترکیه کار کرده بود برای خودش در تهران یک کافه دایر کرد. مردم آن زمان به کافه نمی‌رفتند و دور از شان‌شان می‌دیدند که بروند در کافه چیزی بخورند. در نتیجه اگر کارگری هم برای کافه استخدام می‌کردند، می‌گفتند ما مزد نمی‌توانیم بدهیم و تنها غذا و انعامی که از مشتری بتوانید بگیرید مزدتان است. غلامحسین خان برای این کافه‌اش رونق بگیرد از چهره‌های نام‌دار مانند کمال الملک دعوت می‌کرد بیایند در کافه‌اش، چای، قهوه یا بستنی بخورد تا توجه عده‌ای را جلب و مشتری جذب کند. با این روش، کار لقانطه گرفت و توانست سه شعبه در تهران راه بیندازد؛ در خیابان باب همایون، لاله‌زار و بهارستان.»   با یک تومان گپ می‌زدیم و چای و شیرینی گاتا می‌خوردیم «ایرانی‌ها به کافه چندان گرایشی نداشتند. بیشتر مهاجرینی که به ایران آمده بودند مثل لهستانی‌ها، ارامنه و آشوری‌ها شروع به دایرکردن کافه‌ها در محدوده مرکزی تهران کردند که آن موقع محل رفت‌و‌آمد و گردش آدم‌ها بود؛ مثل کافه نادری که هنوز هم باقی مانده است و بقیه کافه‌ها که الان اثری از آن‌ها نیست. خلاصه، روشنفکرهای آن زمان مشتری‌ این کافه‌ها شدند و می‌رفتند می‌نشستند آن‌جا. یک چای یا شیرینی می‌خوردند و با مبلغ کمی می‌توانستند چند ساعت آن‌جا بنشینند و راجع به کار، نوشته‌هایشان و مسائل اجتماعی گپ‌و‌گفت داشته باشند. این‌طور شد که کم‌کم پاتوق نشینی به سمت کافه‌نشینی آمد. تا سقوط حکومت پهلوی کافه‌نشینی در ایران دایر بود و رونق داشت. کافه نادری، فیروز و ریویرا از کافه‌های پاتوقی بودند که اهل فکر، هنرمندان، شعرا و نقاشان در آن گرد هم می‌آمدند و در کنار این‌ها انجمن‌های شاعری هم رونق داشت. تعداد زیادی از این انجمن‌ها که هم شاعران سنت‌گرا و هم نوگرا در جلساتش حضور پیدا می‌کردند، معمولا هفتگی برگزار می‌شد. گاهی هم این انجمن‌ها مشترک بود. به این ترتیب پاتوق هویتی را برای عده‌ای ایجاد می‌کرد که در آن هم می‌توانستند دوستان‌شان را مرتب ببینند و هم خودشان جایی برای استقرار داشته باشند و هزینه چندانی هم برایشان نداشت. مثلا مرحوم سپانلو صحبت می‌کرد که ما با یک تومان می‌رفتیم کافه فیروز، چند ساعت دور هم می‌نشستیم و یک چای و شیرینی گاتا   می‌خوردیم. چند ساعت هم گپ می‌زدیم و کسی مزاحم‌مان نمی‌شد که بلند شید بروید بیرون. الان این‌طور نیست و کافه‌ها به آدم‌ها زیاد مجال نمی‌دهند.» این‌ها صحبت‌های آقای نویسنده درباره روند پاتوق‌نشینی در ایران است.   در کافه‌نشینی‌های جدید خبری از روشنفکران نبود «کافه‌نشینی از بعد انقلاب تغییر چهره داد و کافه‌ها دیگر شکل پاتوقی نداشتند. در واقع کافه جایی بود که آدم‌ها می‌رفتند یک نوشیدنی یا غذا در آن می‌خوردند و بیرون می‌آمدند.» نویسنده کتاب «پاتوق و پاتوق‌نشینی در ایران» تغییر دوباره کافه‌ها به شکل پاتوق‌نشینی را مربوط به اواخر دهه هفتاد می‌داند و درباره آن توضیح می‌دهد: «از اواخر دهه هفتاد به بعد دوباره شکل پاتوق‌نشینی تفاوت‌هایی نسبت به گذشته پیدا کرد. مهم‌ترین تفاوت این بود که در کافه‌نشینی‌های جدید، روشنفکران نبودند و بیشتر جوانانی بودند که فصل‌های مشترکی با هم داشتند؛ یک عده اهل سینما یا ورزش بودند یک عده اهل ادبیات یا نقاشی. جاهایی با هم قرار می‌گذاشتند و آن را به پاتوق تغییر می دادند. این جریان کم‌کم رو به رشد گذاشت و امروز ما داریم می‌بینم در تهران حدود پنج هزار کافه دایر است و تقریبا همه مشتری دارند. منتها پاتوق‌نشینی با گذشته تغییر کرد. آن دوره‌ای که از آن حرف زدیم دوره خاصی است که به تاریخ پیوسته. البته الان هنوز بعضی از اهالی هنر و روشن‌فکرها هنوز جاهایی را به عنوان مکان ثابت می‌روند و می‌نشینند اما دیگر شکل گذشته را ندارد. در واقع برخوردهای بین اهل فکر و نویسندگان و تکیه کلام‌هایی که بین آن مباحث در کافه‌های پاتوقی ردوبدل می‌شد نکات جذابی است که روند تاریخ فکری ایران در صد سال گذشته است.»   کافه‌ای که گارسونش همه اهل قلم را می‌شناخت فرید مرادی برای نوشتن کتاب «پاتوق و پاتوق‎نشینی در ایران» 350 منبع را دیده و از آن یادداشت‌برداری کرده است. طبیعی‌ست که در حین نوشتن این کتاب به موضوعات جالبی هم برخورده باشد. از او می‌پرسم خودتان دوست داشتید در کدام کافه حضور داشتید و حین نوشتن کدام کافه برایتان از همه جذاب‌تر بود که پاسخ می‌دهد :«در گذشته دو کافه ریویرا داشتیم؛ یکی مقابل ساختمان جام‌جم امروز که خیلی کافه شیکی بود و بیشتر کارکنان تلویزیون به آن رفت‌و‌آمد داشتند. کافه دیگر هم ابتدای خیابان سی تیر کنونی قرار داشت. به نظر من این کافه خیلی جذابیت‌های بیشتری نسبت به بقیه داشته است. یک جعبه موسیقی در آن بود که هرکسی می‌توانسته موسیقی مورد نظرش را در آن انتخاب کند. گارسونی به نام آقای تاریوردی داشته است که خیلی همراه بوده، تقریبا همه اهل هنر را می‌شناخته و به اهل قلم رسیدگی می‌کرده است. تقریبا از هر نحله فکری در این کافه رفت‌و‌آمد داشتند. در صورتی که کافه نادری بیشتر افرادی که دست‌شان به جیب‌شان می‌رسید، می‌رفتند و چهره‌های چپ و ملی‌گرا بیشتر به کافه فیروز ولی در کافه ریویرا همه‌جور آدمی را می‌شد ببینید و با این که بزرگ نبوده کافه فوق‌العاده جذابی بوده است.»   از رفت‌و‌آمد «جلال‌آل‌احمد» به کافه فیروز و نویسندگی «غلامحسین ساعدی» در کافه‌ها شاید بپرسید رفت‌و‌آمد چهره‌ها چه تاثیری روی سبک زندگی مردم داشته است. مرادی رابطه این دو را این‌طور توضیح می‌دهد: «به هرحال کافه‌هایی که محل حضور روشنفکران بوده قاعدتا بر روند کار آن‌ها تاثیر می‌گذاشته است. مثلا بسیاری از نویسندگان می‌توانستند آثارشان را برای هم بخوانند و نقد و بررسی کنند. مثلا شخصیتی مانند جلال آل احمد  هر دوشنبه به کافه فیروز می‌آمده و  آن‌جا آثار جوانان را می‌خوانده است که چه چیزی نوشتند و پیگیر کارشان بوده که پیشرفت کردند یا نه. غلامحسین ساعدی خیلی از آثارش را در کافه‌ها نوشته است و اصلا بعضی نهادهایی که در روند فکری روشنفکری در ایران اثر داشته است مثل جمع شدن برای تشکیل کانون نویسندگان از همین کافه‌ها ریشه گرفته. در واقع کافه‌ها محل تبادلات فکری و اطلاع یافتن از وقایع و حوادث فرهنگی و ادبی بوده که در کشور جریان داشته است. البته در گذشته خانواده‌های ایرانی به هر شکل و مناسبتی دور هم جمع می‌شدند و رفت‌و‌آمد در خانه‌ها جریان داشت و یک کانون پرشور و نشاط بود. یک جورهایی پاتوقی برای حرف زدن درباره مسائل مختلف بود. خانه‌هایی هم در شهرهای مختلف وجود داشت که اهل فکر و شعر و موسیقی روزهای مشخصی از هفته در آن‌جا گرد هم می‌آمدند و شروع به مبادله فکری، گپ‌و‌گفت درباره وقایع روز و کارهایی که انجام دادند، می‌کردند و به اصطلاح لحظات خوبی را با بده‌بستان‌های فرهنگی دور هم می‌گذراندند. در نتیجه خانه‌ها همیشه یک محفل پاتوقی هم برای خانواده‌ها هم صنوف مختلف بوده. برای مثال در اصفهان اهل فکر در خانه محمد حقوقی دور هم جمع می‌شدند که منجر به تشکیل حلقه جنگ اصفهان شد. انجمن فرخ، انجمن سرهنگ نگارنده در خراسان، انجمن آقای قهرمان در مشهد هم جزو انجمن‌های فعال و پویای آن دوران بود.»     قهوه‌خانه داش‌آقای تبریزی پاتوق شاعران‌خراسانی بود  «در مشهد یک قهوه‌خانه داش‌آقا وجود داشته که خیلی معروف است و یکی از محل‌های پاتوقی بوده که تقریبا همه اهل قلم و فرهنگ مشهد به آن رفت‌و‌آمد داشته‌اند. در مورد این قهوه‌خانه هم نوشته‌های دکتر شفیعی کدکنی و هم نوشته‌های آقای قهرمان را دیدم. داش‌آقا خودش مشهدی نبوده و از تبریز به این شهر آمده است. قهوه‌خانه را که دایر می‌کند کم‌کم به پاتوق اهل فکر می‌شود و از این نظر جالب بوده که قهوه‌خانه‌ها کمتر پاتوق روشنفکرها می‌شد و آن‌ها بیشتر در کافه‌ها دور هم جمع می‌شدند. ولی در مشهد قهوه‌خانه داش‌آقا این هویت را پیدا می‌کند و تقریبا هر کدام از آدم‌های اهل فکر در هفته یا هر روز به این قهوه‌خانه سر می‌زدند. در نهایت این قهوه‌خانه باعث شد در همان راسته چندین کتاب‌فروشی هم دایر شود و به‌ این ترتیب قهوه‌خانه داش ‌آقا به یک پاتوق و محفل فرهنگی تبدیل می‌شود.» این‌ها صحبت‌های مرادی درباره یک قهوه‌خانه استثنایی در مشهد است. این قهوه‌خانه یک جورهایی حکم «کافه نادری» مشهد را دارد  که در دهه سی در تیمچه نصیربیگ در کنار کاروانسرای قدیمی و نزدیک باغ ملی باز شد. داش‌آقا یکی از طرفداران پروپاقرص شعر خراسانی بود و قهوه‌خانه‌اش، خانه شاعران خراسانی و چهره‌هایی مانند دکتر علی شریعتی و دکتر شفیعی کدکنی. درپایان این گفت‌و‌گو از مرادی درباره فعالیت زن‌ها در پاتوق‌های فرهنگی می‌پرسم که می‌گوید :«زن‌ها کم‌وبیش به پاتوق‌های فرهنگی رفت‌و‌آمد می‌کردند اما خیلی کم بوده است. مثلا گاهی سیمین دانشور به همراه همسرش جلال آل احمد یا فروغ فرخزاد به این پاتوق‌ها می‌رفته ولی خیلی کم بوده است. خانه سیمین بهبهانی تا سال‌های سال پاتوق بود و اهل هنر خانه‌اش جمع می‌شدند و به گپ‌و‌گفت می‌پرداختند انجمن غزل تاجبخش هم در خیابان پاسداران تهران تا همین الان یک محفل شاعرانه و پاتوقی است.»