اربعینی که جای سیدمهدی در آن خالی بود 

جوان آنلاین: شهید سیدمهدی جلادتی متولد ۲ آذر ۱۳۷۸ بود. وی اصالتاً اهل گلپایگان بود ولی در تهران به‌دنیا آمد و بزرگ شد. شهید جلادتی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خود را در بسیج مسجد حضرت میثم، واقع در منطقه ۱۴ تهران گذراند و از مکتب حضرت روح‌الله (ره) کسب فیض کرد. توفیق داشتم با فاطمه جلادتی، مادر شهید سیدمهدی جلادتی و همچنین با فرمانده بسیج مسجد میثم همکلام شوم و مادر از دلاوری‌های پسر ارشد و تک پسر خانواده بگوید که با هم می‌خوانیم.    مادر شهید  گویا سیدمهدی را بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک خدا به شما هدیه داده بود؟  بله، ازدواج من با حاج آقا فامیلی بود و او پسرعموی مادرم هستند و خدا به ما دو فرزند یک پسر و یک دختر داد که بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک سیدمهدی را در سال ۱۳۷۸ در شب ولادت حضرت صاحب‌الزمان به ما هدیه داد.    پس شهید اسمش را با خود آورده بود؟  بله، من متولد ۱۳۵۲ هستم و بچه‌دار نمی‌شدم تا اینکه با نذر و نیاز خدا بعد از گذشت ۱۲ سال سیدمهدی را به ما هدیه داد و، چون شب ولادت امام زمان (ع) به دنیا آمده بود اسمش را مهدی گذاشتیم. قبل از آنکه خدا مهدی را به من بدهد من خادم مسجد شده بودم و حاج آقا هم نذر ۴۰ هفته رفتن به مسجد جمکران را در شب‌های سه‌شنبه داشت.    چه شد سیدمهدی با توجه به سن کمش وارد سپاه نیروی قدس شدند؟  سیدمهدی رشته‌اش کامپیوتر بود. دو سال پیش یعنی در سال ۱۴۰۰ به عضویت رسمی نیروی قدس سپاه درآمد و در دفتر فرماندهی این نیرو مشغول کار شد.    چطور بین این همه شغل عضویت در سپاه را نسبت به کار‌های دیگر ترجیح دادند؟  پدرش سابقه جبهه داشت، همچنین، چون از بچگی در مسجد همراهم بود با واژه بسیج و سپاه بیگانه نبود.     ایشان چه فعالیت‌هایی در مسجد منطقه داشتند؟  زمانی که سیدمهدی بزرگ‌تر شد دیگر من او را زیاد در خانه نمی‌دیدم. وقتی به من می‌گویند از آقا مهدی خاطره بگویید می‌گویم او بیشتر با دوستانش بود تا در منزل. آقای مهدی تمام فعالیتش در بسیج بود. او زمان کرونا با بچه‌های محله بسیار فعالیت داشتند و بسته‌های معیشتی برای نیازمندان درست می‌کردند و کار‌های دیگر در رفع احتیاجات نیازمندان انجام می‌دادند.   چطور شد به سوریه اعزام شدند و چگونه به شما اطلاع دادند سید مهدی شهید شده است؟  سیدمهدی ارادت خاصی به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) داشت. حتی شبی هم که به سوریه اعزام شد مصادف با شب شهادت حضرت زینب (س) بود. هنگام رفتنش به من گفت مامان زیاد شبکه خبر را نگاه نکنید. من گفتم من زیاد تلویزیون نگاه نمی‌کنم که بخواهم شبکه خبر را نگاه کنم. گفت اگر برایم اتفاقی بیفتد خودم با شما تماس می‌گیرم.  یک‌بار اطراف سوریه را زده بودند که آقا مهدی به من زنگ زد و اطلاع داد حالش خوب است و، چون آقا مهدی به سوریه مأموریت داشت من به برادرهایم اطلاع نداده بودم که او در سوریه است. یکی از دایی‌های آقا مهدی به نام حسن آقا چند وقتی بود به منزلمان می‌آمد و می‌رفت و به من می‌گفت چرا هر وقت من می‌آیم مهدی را نمی‌بینم؟ به او گفتم آقا مهدی در سوریه است. یک مدت گذشت. به من گفت خواهر آقا مهدی آنجاست شهید نشود؟ به او گفتم چرا این حرف را می‌زنید؟  برادرم گفت نمی‌دانم چرا گفتم. یکدفعه به دلم افتاد شما یک پسر دارید خدای نکرده نکند شهید شود. به او گفتم نه ان‌شاءالله اتفاقی نمی‌افتد. قرار بود هشتم فروردین مهدی برگردد. برادر کوچکم آقا محمد هم به من گفت مهدی نیامده است اتفاقی برایش نیفتد. دو روز قبل از شهادت آقا مهدی، خودم خواب دیده بودم که او به من گفت مامان من شهید می‌شوم.  با خودم فکر کردم شاید به خاطر حرف‌هایی که برادرم و اطرافیان به من گفته‌اند من این خواب را دیده‌ام. شب نوزدهم سیدمهدی به من زنگ نزد. نگرانش شده بودم. وقتی تماس گرفت و علت را پرسیدم به من گفت مامان احیا رفته بودم. شب بیستم ماه مبار ک رمضان هم با مهدی در تماس بودم تا اینکه شب بیست‌ویکم برای احیا به مسجد رفته بودم و گوشی‌ام را همراه خود برده بودم که اگر مهدی زنگ زد در دسترس باشم که با من تماس گرفت و به او گفتم مسجد هستم و به من گفت مامان برایم خیلی دعا کن. به او گفتم پس چرا برای احیا مسجد نرفتید؟ به من گفت دوستانم شب احیای نوزدهم ماندند ما رفتیم و الان ما ماندیم تا دوستانم شب احیای بیست‌ویکم در مسجد باشند. یک ربع از تماس مهدی با من گذشت، برادرم آقا محمد زنگ زد و به من گفت آبجی شنیدید کنسولگری را زدند؟ گفتم نه اطلاعی ندارم، مگر مهدی کنسولگری بوده؟ من اصلاً نمی‌دانستم مهدی آنجا بوده است، چون هیچ موقع حرفی در مورد کارش به من نمی‌زد. در باره نوع کارش اصلاً خبر نداشتم.  هر وقت می‌گفتم مهدی چکار می‌کنی؟ می‌گفت فکر کن من آبدارچی هستم. هر موقع جمعه‌ها منزل بود و چای می‌ریخت چایش پر رنگ بود. به او می‌گفتم معلوم است آبدارچی هستی! و مهدی می‌خندید.  پدر آقا مهدی، چون در تهیه افطاری مسجد فعال بود مسجد بود. به او خبر دادم می‌گویند کنسولگری را زدند شماره‌ای از آنجا دارید تماس بگیرم. گفت الان می‌گویم با شما تماس بگیرند. گفتم چرا خود مهدی تماس نمی‌گیرد. به من گفت در محل حادثه نبوده است.  پدر آقا مهدی همیشه دیر از مسجد به خانه می‌آمد ولی آن شب زود آمد و رفت روی مبل دراز کشید و تلویزیون را روشن و شبکه خبر را تماشا کرد. متوجه شدم حالش خوب نیست. به او گفتم تلویزیون را خاموش کنید که اعصابم به هم ریخته است. دیدم زنگ منزل را زدند و کلید آشپزخانه را می‌خواستند که آقا رسول پدر مهدی گفت الان پایین می‌آورم که بچه‌های مسجد گفتند ما داریم بالا می‌آییم. وقتی بچه‌های بسیج بالا آمدند متوجه شدم مهدی شهید شده است. تا دو روز شوکه بودم.    سیدمهدی در پیاده‌روی اربعین شرکت داشتند؟  بله، هر سال در پیاده‌روی کربلا شرکت داشت. سال ۱۴۰۲ کارش زیاد بود و از محل کارش به او اجازه ندادند در پیاده‌روی کربلا شرکت کند و سید مهدی گفت ان‌شاءالله سال دیگر می‌روم و تلافی پارسال را در می‌آورم که امسال هم با شهادتش جایش در پیاده‌روی اربعین خالی ماند.    خاطره خاصی از پسرتان دارید بگویید؟  پارسال تابستان به بهشت زهرا رفته بودم و سید مهدی در خانه خواب بود. من دیگر بیدارش نکردم خودم تنهایی رفتم. وقتی از خواب بلند شد تماس گرفت و گلایه کرد که چرا از خواب بیدارش نکردم و به من گفت آنجا بمانم تا بیاید که سریع با موتورش آمد و گفت مامان می‌خواهی تو را جایی ببرم و مرا سر قبر شهید مدافع حرمی برد که اسمش را الان یادم نیست و به من گفت مامان خیلی دوست دارم مانند این‌ها شهید شوم. به مهدی گفتم من مادر هستم و از شنیدن این حرف‌ها ناراحت می‌شوم. گفتم برایت دعا می‌کنم که عاقبت بخیر و خوشبخت شوی. هر وقت این حرف‌ها را می‌زدم سید مهدی به من می‌خندید.    قبر شهید سید مهدی در گلزار شهداست؟   نه، در حرم عبدالعظیم است که بعد پیکر دکتر امیرعبداللهیان را کنار پیکر او دفن کردند.    سخن پایانی؟  می‌خواهم بگویم پس از آغاز عملیات طوفان‌الاقصی و شدت گرفتن جنگ ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی علیه مردم مظلوم فلسطین و نقش ویژه ا‌ی که نیروی قدس سپاه در پشتیبانی از جبهه مقاومت داشت شهید سید مهدی اول بهمن ۱۴۰۲ وارد سوریه شد. شهید و همرزمانش با ادامه دادن مسیر فرمانده شهیدشان سردار حاج قاسم سلیمانی، خار چشم رژیم صهیونیستی شدند.    فرمانده پایگاه بسیج شهید جلادتی شما به عنوان فرمانده پایگاه چه صحبتی درباره شهید سیدمهدی جلادتی دارید؟  زیباترین و مناسب‌ترین اسمی که قبل از اسم شهید برای سیدمهدی مناسب است کلمه «بسیجی» است.   سیدمهدی با بسیج بزرگ شده بود. هر عزیزی که کوچک‌ترین ارتباطی با سید داشت خوب این موضوع را می‌دانست که اولویت سیدمهدی بسیج، مسجد و شرکت در برنامه‌های بسیج بود که با عناوین مختلف برگزار می‌شد. سید شجاع بود، در اغتشاشات خوب درخشید، بدون ترس در دل کسانی می‌رفت که بویی از انسانیت نبرده بودند. چند بار سید مهدی تا مرز مجروحیت پیش رفت، اما خدا سرنوشت سید را طور دیگری رقم زده بود...    از چه سالی شهید سیدمهدی را می‌شناسید؟  شروع کار ما در مسئولیت جدید بسیج با هم در سال ۱۳۹۶ بود. سیدمهدی روابط عمومی و ارتباط گیری‌اش با مردم خیلی خوب بود. کسی که تازه وارد مسجد و بسیج می‌شد فقط کافی بود یکی دو برخورد با سید مهدی داشته باشد تا جذب ایشان شود و وارد برنامه‌های مسجد، هیئت، شامگاه و برنامه‌های مسجد و بسیج شود.   برای همین مسئولیت نیروی انسانی پایگاه بسیج را به مهدی سپردیم. او کار جذب افراد را برای ورود به بسیج انجام می‌داد.  با توجه به اینکه سید روحیه فرهنگی بالایی داشت، بعد از چند سال مسئولیت فرهنگی مسجد را بر عهده گرفت.  یادم می‌آید سیدمهدی بعد از شهادت حاج قاسم خیلی برای مکتب حاجی وقت گذاشت، کل محل شده بود پوستر حاج قاسم. هنوز هم با گذشت چند سال در بعضی از مغازه‌های محل عکس حاج قاسم هست، ایستگاه صلواتی که می‌زدیم سیدمهدی در ایام شهادت معصومین (ع) مخصوصاً در ایام اربعین در موکب شهدای مسجد میثم پای چایی ذغالی بود. تیپش با شلوار، شیرازی می‌شد، تی‌شرت مشکی با شال دور کمرش، الله اکبر، نمی‌شود تصور کرد که امسال بدون سیدمهدی باید در موکب چایی می‌دادیم.  یک بار یادم نیست چرا ولی خیلی از دست سید ناراحت بودم، زنگ زدم جانشین پایگاه آخر صحبت حرف از سیدمهدی شد و کلی از او گله کردم. جانشین از سید دفاع کرد ولی من گفتم نمی‌خواهد از سید دفاع کنید، فردای آن روز متوجه شدم حاجی گوشی را روی آیفون گذاشته و سیدمهدی هم حرف‌های ما را شنیده بود. وقتی سید را دیدم با خجالت رفتم و گفتم چرا کاری می‌کنی که من از تو گله کنم. آن هم مثل همیشه خندید و گفت عیبی ندارد. شاید اگر کس دیگری بود قهر می‌کرد و باید یک تیم درست می‌کردیم تا از دلش در بیاوریم.