وام عشقي‌وار براي توده مردم

چند وقت پيش كتابي دستم آمد با نامي جذاب و چشم‌نواز. اسم كتاب  «چرا رهبران آخر غذا مي‌خورند» بود. كتابي كه مانيفست و خلاصه‌اش چنين است: كاركنان و مديران مقدم بر رهبران هستند در هر بنگاه اقتصادي و اگر هر مديري اين مهم را در مجموعه‌اش به‌كار گيرد، موفقيت خويش و كاركنانش را تضمين كرده است و همزمان هم سود مي‌كند و هم رضايت مجموعه را به دنبال دارد و بنا بر اخلاق شرقي و مثل معروف‌مان «خدا بيامرزي» براي خود مي‌خرد! ولي گويا برخي از رهبران و مديران رده بالا، ديگر زياد به اين كتاب (كه البته بعيد مي‌دانم خوانده باشند آن را) استناد مي‌كنند! و «عشقي‌وار» آن‌هم به تعداد اندكي از مديران رده بالا، وام و كارانه طبق مصوبات درون‌گروهي مي‌پردازند! گروه بي‌شماري از عامه مردم در گير و‌ دار گرفتن وام هستند. از ازدواج گرفته تا وام مسكن و كالا و كلا هر وامي! آن‌هم با بهره‌هاي بالا! نه با بازپرداخت و استمهال چند ساله و سود چهار درصد! بي‌نوا مردمي كه وقتي چنين مي‌شنوند، بيشتر به بي‌پناهي خويش، پي مي‌برند، آن‌هم اعدادي كه زياد هم بزرگ و كلان نيستند به نسبت اختلاس و خاصه خرجي‌هاي معهود و مرسوم اين سال‌ها! وام‌هاي اخير سازمان بورس افسوس را بيشتر كرده است براي توده مردم. چه كه نزديك بود به اعدادي كه گره از كارهاي‌شان باز مي‌كرد. آن اعدادي كه صفرش بي‌شمار و در ماشين‌حساب‌ها قد نمي‌دهد؛ در حد خبر و تحليل‌هاي سياسيون است و نهايت در گعده‌هاي درون گروهي، نيش و كنايه‌هايش نثار هم! و هيهات گفتن‌هايش بالا و كت در آوردن‌هايش هم معروف! ولي اين رقم‌هاي در حد خريد يك ماشين شاسي معمولي يا رهن آپارتماني متوسط، دل‌ها را مي‌سوزاند. بد هم روان را بازي مي‌دهد. چه كه همذات‌پنداري‌اش بيشتر است. توده بي‌دسترس به اين وام‌ها بايد چه كنند بعد شنيدن اين خبرها؟ آنها نمي‌خواهند كه چنين وام‌هايي داده شود. اصولا آن‌قدر در ذهن‌شان رفته كه اين رقم‌ها و سود كم براي ما نيست! ولي نصف همين مبالغ را هم بدهند با سود 18درصد هم راضي هستند! خب وقتي بدين اعداد هم در سيستم آشنابازي و رانتي بانك‌ها، نمي‌رسند خواه ناخواه جدول ذهني‌شان به قرمزي مي‌گرايد بسان روزهاي قرمز صاحبان و مديران بورس! 
كارمند بانك وام دارد. سهم دارد. شهرداري و فرمانداري و استانداري و هر نهاد ريز و درشتي فراخور توان‌شان وام مي‌دهند به كاركنان. مي‌مانند افراد غيرشاغل در نهادي دولتي و خصولتي! خب آنان دست‌شان به جايي بند نيست. كارفرمايان نيز از وضع بد اقتصاد مي‌نالند. همين اندازه كه پول بيمه و حقوق ماهانه را بپردازند، منت فراواني دارند بر سر كارگران عادي‌شان! و درد آنجاست كه قشر بي‌شماري هستند اين افراد. بحث بر سر اين نيروهاست كه جان و تن‌شان مي‌لرزد از شنيدن اين اخبار. لطفا يك روز هم، عشقي سري به كوي و برزن و بازار محله‌تان بزنيد. به ‌طور رندوم از كارگران و كارمندان مغازه‌ها؛ اوضاع‌شان را رصد كنيد. شما كه دست‌تان به تبصره‌ها مي‌رسد، طرحي عشقي‌وار براي آنها هم دراندازيد؛ اگر عشق‌تان برسد البته! كه به قول ميرزاده عشقي: همين كاميابي هر روز و شب/ همين روز و شب، بانگ عيش و طرب/ نيرزد به آن دم كه دل آرزو/  به چيزي نمود و نشد، زآن او...