روز ملي سينماي بدون سينما

روز ملي سينما گذشت. دلم گرفت و خواستم درد دل كنم.
سينماي ايران حدود 130 سال عمر دارد. روزگاري جشنواره‌هاي جهاني، اگر يك فيلم ايراني نداشتند، حتما چيزي كم داشتند. پرچم سينماي ايران در همه مراكز فرهنگي جهان بالا بود. اولين فيلم ايراني به نام «حاج آقا آكتور سينما» را هنوز مي‌توان ديد و لذت برد. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب تا همين چند سال پيش اين پرچم افراشته بود. ايران يكي از كشور‌هايي است كه جوايز بين‌المللي‌اش سر به فلك مي‌كشد. 
اما چند سالي است به علت تغيير ذائقه وزارت ارشاد، سينماي ايران رونق سابق را ندارد. تيغ سانسور دولت قبل اجازه ساخت فيلم‌هاي اجتماعي را نمي‌داد. كارگردان‌هاي پرافتخار ايران را گوشه‌نشين كرده و با دستور‌هاي دولتي سعي داشت ذائقه مردم را تغيير بدهد. 
يا كمدي بازاري يا فيلم‌هاي تبليغي ساخت. كافي است به سردر سينما‌ها نگاه كنيد و پلاكارد‌ها را ببينيد. تقريبا همه شبيه هم هستند. حتی گاهي مي‌شود اسم اين يكي را روي ديگري گذاشت. در همين چند سال اخير وزارت فرهنگ و «ارشاد» افتخار مي‌كند كه فروش فيلم‌ها افزايش داشته. همين كمدي‌هاي سبك را مي‌گويد. من هرگز نمي‌گويم اين فيلم‌ها ساخته نشوند. مي‌گويم همه گونه فيلم بايد ساخته شود. همه سلايق لازم است فيلم خودشان را ببينند. وقتي فقط يك سليقه قدرت را به دست داشته باشد، مي‌تواند سلايق ديگر را به كما ببرد.
 اما فراموش مي‌كند همان طور كه همه سلايق ماليات مي‌دهند پس حق دارند سينماي نوع خودشان داشته باشند. سليقه دولت قبل مي‌خواست همه را يك شكل كند. اين ماجرا از زمان معجزه هزاره سوم شروع شد. معاونت سينمايي را به سازمان تبديل كرد. تا همه سينما را در كنترل خود داشته باشد. آن جمله معروف هنوز در گوشم زنگ مي‌زند. «پولش را مي‌دهيم و مي‌گوييم چي بساز!» از همان زمان هر روز سينماي ايران محدود و محدود‌تر شد. خانه سينما را بستند، اصناف فرمايشي موازي درست كردند تا ميان اصناف سينمايي تفرقه بيفكنند و ضعيف شوند. البته چند سال بعد در خانه سينما گشوده شد. اما تا آمد جاني به خود بگيرد، با اين وزارت فرهنگ و «ارشاد»ي كه بود، در دوباره به همان پاشنه معجزه هزاره سوم چرخيد. چند روز پيش، روز ملي سينماي بدون سينما بود؛ وقتي به همه بگويند يك شكل لباس بپوشند، آن لباس ديگر لباس نيست، زندان است. اما آن بر كرسي نشستگان هميشه فراموش مي‌كنند كه آنها آب روانند. مي‌آيند و مي‌روند، ولي سينما ريگ ته جوي است. آمده و هرگز نمي‌رود؛  خواهد  ماند. 


هيچ دولتي در طول تاريخ نتوانسته هنر را براي هميشه خفه كند يا يك شكل كند. قدرتمند‌ترينش شوروي سوسياليستي با آن مرد سيبيلوي گردن كلفت بود. كجايند؟ رفته‌اند! همه رفتني هستيم؛ اما هنر هرگز نمي‌رود. چون با تولد هر كودك دوباره متولد مي‌شود، دوباره خلق مي‌شود، دوباره خلاقيت‌اش را از سر مي‌گيرد. هنر تا انسان هست، ماندني است. 
حالا وزير ديگري، وزير وفاق ملي آمده. ما هم كه متعلق به ريگ‌هاي ته جوي هستيم و منتظريم ببينيم چه مي‌كند. براي آبروي سينماي پرافتخارمان اهميتي قائل است يا نه؟ در را به همان پاشنه كاپشن‌پوش قبلي مي‌چرخاند يا نه؟ ياد جمله‌اي از فيلم «روبان قرمز» افتادم. «امروز، روز مباهله است آقا داوود...» ببينيم وزير وفاق ملي چه مي‌كند. پس مي‌گويم، «امروز روز مباهله است آقاي صالحي!»