خدای «سید» که هست!

در آن صبح تابستانی دو شنبه در شهریورماه، جمعی از مردم تهران به جماران آمده بودند تا مصیبت تازه را به امام و مقتدای‌شان تسلیت بگویند. هوا هنوز گرم نشده بود که امام (ره) به جمع‌شان آمد و روی صندلی همیشگی خود نشست. در چشمانش غم بزرگی هویدا بود، غمی که آن سال هر روز با غمی دگر تازه می‌شد. بعد از بسم‌الله با این جمله شروع کرد که «انالله و انا الیه راجعون» و هنوز در میانه جمله استرجاع بود که بغض جمعیت ترکید و امام نیز به‌سختی این جمله را به پایان برد. جمع داغداری که برای تسلای دل امام‌شان سراغش آمده بودند، اینک کوهی استوار می‌دیدند که در هشتمین دهه عمر خود با اقتدار از آن تابستان سخت عبور کرده بود؛ تابستانی که به بهای جان ده‌ها نفر از اصحاب امام و انقلاب اینک در واپسین ماه خود قرار داشت.  امام، اما بی‌اعتنا به دسایس هرروزه منافقین، تکلیف همه را روشن کرد: «ملت ما این‌طور است. اگر بعدازاین هم - خدای‌نخواسته - اشخاصی شهید بشوند، ملت ما همین ملت است و نهضت ما همین نهضت؛ و آن عمده این است که کاری که برای خداست، نه برای افراد، نه برای اشخاص، نه برای شخصیت‌ها، این کار رکود نمی‌کند با رفتن افراد و با رفتن شخصیت‌ها. کشوری از رفتن شخصیت‌های خود تزلزل پیدا می‌کند که ملت او و افراد آن ملت دل به شخص بسته باشند، دل به اشخاص بسته باشند. اما کشوری که دل او به خدا پیوسته است و برای خدا قیام کرده است و از اول، "نه شرقی و نه غربی و جمهوری اسلامی" را ندا داده است و با بانگ "الله‌اکبر"، صغیر و کبیر و زن و مردش در صحنه حاضر شده‌اند و این نهضت را و این انقلاب را به پا کرده‌اند، همین ملت هستند؛ برای اینکه  خدا هست.» جمعیتی که در آن حسینیه کوچک در قلب جماران پای سخنان امام میخکوب شده بودند، این‌ها را شنیدند و تأکید امام را شنیدند که «رجایی و دیگران اگر نیستند، خدا هست.» این جملات همچون آبی بود بر دل‌های گداخته سربازان امام که از غم ترور‌های مکرر سال ۱۳۶۰، خود را شکسته می‌دیدند. بار دیگر دم مسیحایی امام، آرامش روح خسته مؤمنین و بندزن چینی شکسته دل‌های آنان بود. کسی از دل امام خبر نداشت، او که در غم ازدست دادن مصطفایش، کسی اشکش را ندیده بود، در آن تابستان سخت چند بار در برابر جمعیت بغض کرده بود. اما ایمانش به نقطه لایزال و اتصالش به قله هستی، او را پشتوانه ملتی قرار داد که از آن گردنه سخت عبور کرد.  امسال و امروز نیز گویی حال ما همان حال است. بعد از چند داغ پیاپی، اینک دشمن سید مقاومت را از ما گرفته است. به این هم اکتفا نمی‌کند و بسان آل‌امیه و آل‌مروان، به هلهله و پایکوبی مشغولند، تا به خیال خود داغ دل ما را تازه کنند. آنان که پدران‌شان «یدالله» را «مغلوله» می‌خواندند، چه می‌دانند که اتکای ما به چیست؟ چه می‌فهمند که نه‌تنها مغلوله نیست که «فوق‌ایدیهم» است. بگذار «إِنَّهُمْ لَفِی سَکرَتِهِمْ یعْمَهُون» بمانند و به گمان باطل خویش احساس پیروزی کنند. روز‌های خدا را، اما پایانی نیست، باز هم روزی خواهد آمد که «تَرَی النّاس‌َ سُکاری وَ ما هُم بِسُکاری.» صبحی دیگر خواهد آمد که فرزندان نصرالله انتقامش را خواهند ستاند و خون قاتلانش را بر زمین خواهند ریخت، چراکه «سید مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت. خون شهید سیدعباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند.» اینک گویا نصرالله دیگر در برابر دشمنانش نیست، اما هست و قوی‌تر هم هست، چون خدای «سید» هست و هموست که اراده‌اش بر عالم کون و مکان مسیطر است. همچنان که بعد از رفتن مطهری، بهشتی و رجایی هم بود و بعد از رفتن امام روح‌الله (ره) هم بود و بعد از رفتن حاج قاسم و سیدرضی، هنیه و سید نیز هست. خدای مقاومت هست، خدای انقلاب‌اسلامی هست، خدای اسلام هست و خواهد بود و آنان که دل در گرو او دارند، کوه مصائب را هرچه هم بزرگ باشد، بر دوش می‌کشند و آن را، چون پتکی بر سر دشمن خواهند کوفت. این‌ها را در این ۴۵ سال دشمن نفهمیده و نمی‌فهمد و نخواهد فهمید و البته همین نفهمیدنش هم به سود ماست، چراکه خدا با ماست و سرنوشت عالم در دست او است. «وَ لا یحْزُنْک قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّه لِلَّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم.»