می‌گفت نمی‌توانم لباس جهاد را با چیزی عوض کنم

 بمباران وحشیانه و ناجوانمردانه منطقه ضاحیه بیروت توسط رژیم‌صهیونیستی، بزرگ‌مردانی را از ما گرفت که یادشان هیچ‌گاه از ذهن‌ها بیرون نخواهد رفت. فرماندهانی در این حادثه تروریستی به شهادت رسیدند که روز و شب‌شان را برای دفاع از مردم مظلوم غزه در حال تلاش و برنامه‌ریزی بودند. شاید شهادت کمترین مزدی بود که می‌توان برای آن‌ها متصور شود. یکی از این افراد، سردار «عباس نیلفروشان» از فرماندهان مشهور سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی از دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق تاکنون بوده است. او تیرماه سال ۱۳۹۸ مسئولیت معاونت عملیات کل سپاه پاسداران را برعهده گرفت و مسئولیت‌های مهم دیگری همچون فرماندهی دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) سپاه، جانشینی قرارگاه امام حسین(ع)، مشاور عالی فرمانده نیروی‌زمینی سپاه پاسداران و ... را در کارنامه کاری خود دارد. سردار «نیلفروشان» یکی از فرماندهان دلاور جمهوری اسلامی ایران بود که همواره در صف مقدم حمایت از جریان مقاومت در برابر تجاوزات رژیم‌صهیونیستی و دیگر دشمنان منطقه‌ای کشورمان حضور داشته است. در پرونده امروز زندگی‌سلام با «دکتر مجتبی کرباسی» که از کودکی با سردار «نیلفروشان» هم محله‌ای بوده و تا همین چند ماه پیش، ارتباط تلفنی‌شان قطع نشده، گفت‌وگویی داشتیم که نکات زیادی درباره این فرمانده شجاع و شخصیت بزرگ او دارد.
 
خانه پدرش قبل از انقلاب پاتوق بچه‌های مذهبی بود دکتر «کرباسی» در حال حاضر معاون دانشجویی فرهنگی دانشگاه علوم‌پزشکی اصفهان و مدرس گروه زبان‌انگلیسی است. او درباره تاریخچه آشنایی‌اش با سردار «نیلفروشان» می‌گوید: «از بدو تولد، خانه ما و حاج عباس در کنار یکدیگر بود، بنابراین با هم کودکی را گذراندیم و بزرگ شدیم. سردار در یک خانواده مومن و متدین به دنیا آمد. پدرش از بازاری‌های متعهد و محترم در نزد مردم بازار و محله بود. در خانه‌شان از همان زمان یعنی قبل از انقلاب، روضه‌خوانی سالیانه برگزار میشد و پاتوقی برای بچه‌های مذهبی محله بود. به همین دلیل از همان سنین کودکی یعنی 7 یا 8 سالگی، عباس یک بچه معتقد به ارزش‌های اسلامی بود که در مسجد و محافل قرآنی بزرگ شده و رشد کرده بود.»         در توزیع اعلامیه‌های امام(ره) جسور بود دکتر «کرباسی» درباره فعالیت‌های سردار نیلفروشان در روهای قبل از انقلاب اسلامی که یک نوجوان بوده، می‌گوید: «10 ساله بود که بر خلاف بسیاری از هم سن‌وسال‌هایش که با نام امام خمینی(ره) و آرمان‌های ایشان آشنا نبودند، ارادت ویژه‌ای به ایشان و دیدگاه‌هایش داشت. وقتی قبل از انقلاب و در بحبوبه پیروزی انقلاب، مدارس به تعطیلی کشیده شد، او از فعالان همراهی با نهضت امام خمینی(ره) در مدرسه و بین دانش‌آموزان بود. انقلاب که به پیروزی رسید، در همه صحنه‌ها با سن کمش و حتی در همه تظاهرات‌ها حضور داشت. در توزیع عکس و اعلامیه‌های حضرت امام(ره)، پرتلاش و جسور بود.»   15 ساله بودم که رفت جبهه رفیق سال‌های کودکی و نوجوانی سردار نیلفروشان که از نزدیک شاهد مجاهدت‌های در سال‌های دفاع مقدس او بوده، می‌گوید: «بعد از انقلاب هم یک بسیجی تمام عیار بود. هم به خودسازی‌اش با شرکت در جلسات مذهبی، عقیدتی و سیاسی که در پایگاه‌های بسیج و مسجد برگزار میشد، توجه داشت و هم اینکه یک عنصر میدانی بود. یعنی هرجایی که کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. در سال 60 در حالی که هنوز 15 ساله‌اش تمام نشده بود برای دفاع از وطن، مردم و کردستان به مرزهای کردستان رفت و در آن‌جا مدتی مجاهدت داشت. چند وقت بعد از اعزام به کردستان، به خطه جنوب کشور رفت. از عملیات رمضان به بعد، تبدیل به یک رزمنده قوی و مقتدر در لشکر امام حسین(ع) شد که به تدریج چهره‌ و توانمندنی‌هایش بیشتر شناخته شد.»  
حاج احمد کاظمی سخت‌ترین ماموریت‌ها را به او می‌سپرد


سردار «نیلفروشان» از نیرو‌های شهیدان حسین خرازی و حاج احمد کاظمی در دوران دفاع‌مقدس بوده است. دکتر «کرباسی» که در جبهه نبرد حق علیه باطل کنار سردار بوده، درباره آن روزهای حاج عباس می‌گوید: «مراحل فرمانده شدنش در عملیات‌های بعد از رمضان با این که سن پایینی در حد 16 یا 17 سال داشت، خیلی سریع اتفاق افتاد. او یک فرمانده قوی بود که از فرمانده دسته، معاون گروهان، فرمانده گروهان و ... گام به گام در حال رشد بود. همین که حاج احمد مظمی، عباس را کشف کرد، او را به لشکر نجف برد. دیری نگذشت که او یکی از بهترین فرمانده گردان‌های عملیاتی لشکر نجف شد که حاج احمد به او افتخار می‌کرد. حاج احمد، سخت‌ترین ماموریت‌ها را به گردان انبیا که فرماندهی‌اش با نیلفروشان بود، واگذار می‌کرد. حاج عباس در دوران دفاع مقدس عنصر تمام عیاری بود که خودش را وقف انقلاب و رهروی حضرت امام(ره) کرد.»   دنبال آسایس و راحتی نبود وگرنه ... «او در خانواده‌ای زندگی می‌کرد که اگر به دنبال آسایس و راحتی بود، چیزهای زیادی داشت و راحت به آن دست پیدا می‌کرد. اگر به دنبال این بود که برای ادامه تحصیل به اروپا یا خارج از کشور برود، قطعا می‌توانست از حمایت‌های والدینش استفاده کند». دوست و همراه قدیمی سردار نیلفروشان با این مقدمه می‌افزاید: «خیلی راحت می‌توانست در رفاه کامل زندگی کند اما هیچ‌وقت مجاهدت را با زندگی مادی مقایسه نکرد و عوض نکرد. دنبال آسایس و راحتی نبود. با پایان جنگ تحمیلی، تحصیلات را هم از نظر آکادمیک، هم از نظر نظامی ادامه داد و بالاترین مدارک دانشگاهی و درجات نظامی را کسب کرد. او با مدرک دکترا هم در دانشگاه تدریس می‌کرد و در دانشگاه‌های دفاعی و هم در سپاه پاسداران خدمت می‌کرد. هر ماموریتی که به او واگذار می شد، کوتاهی نمی‌کرد و انجام می‌داد.»   می‌خواست رزمنده تمام‌عیاری برای آزادی قدس باشد سردار نیلفروشان به‌عنوان معاون عملیات سپاه پاسداران چند ماه پیش در تحلیلی درباره راهبرد رژیم‌صهیونیستی در قبال ایران گفت که رژیم‌صهیونیستی در سطح راهبردی به این باور رسیده است که امکان درگیری آمریکا با ایران وجود ندارد و به این درک رسیده است که توان رویارویی با جمهوری اسلامی را ندارد و آمریکا هم توان سابق برای حفظ رژیم‌صهیونیستی را ندارد، راهبرد جدید رژیم، راهبرد جنگ بین جنگ‌ها یا جنگ در منطقه خاکستری است. دکتر «کرباسی» به یک خاطره درباره علاقه سردار نیلفروشان برای جنگ با رژیم‌صهیونیستی اشاره می‌کند و می‌گوید: «یکی از آرزوهای دیرینه‌اش در سال‌های جوانی این بود که یک روزی بتواند در سنگر مبارزه با صهیونیست‌ها بجنگد. این را من سال‌های دفاع‌مقدس یعنی 64 یا 65، خودم از زبانش شنیدم. می‌گفت از این که در این جنگ تحمیلی باید با مزدوران صدام و حزب بعث بجنگیم، راضی نیستم. دلم می‌خواهد جنگ واقعی را در مقابل صهیونیست‌ها بکنم. شاید شنیدن این جمله در زمان فعلی، چیز ساده و معمولی باشد چون در شرایط فعلی، همه ما ماهیت صهیونیست‌ها را در غزه و لبنان ملموس‌تر می‌بینیم اما آن موقع یک جوان 22 ساله این را بگوید که آرزویم نبرد با صهیونیست‌ها در مرز فلسطین اشغالی است، نشان دهنده بصیرت او بود. آروز داشت که رزمنده تمام عیاری در نبرد با رژیم‌صهیونیستی برای آزادی قدس باشد. هرچند ما 6 مهر 1403 را در تقویم به‌عنوان روز شهادت سردار نیلفروشان ثبت می‌کنیم، اما من شهادت می‌دهم که او در طول عمر با برکت 58 ساله‌اش، مثل یاران امام حسین(ع) که آرزو داشتند ای‌کاش 70 بار جان داشتند تا هر بار آن را تقدیم امام حسین(ع) و راه حسینی می‌کردند، سردار نیلفروشان هم می‌خواست بارها و بارها در راه امام خمینی(ره) و مقام عظمی ولایت و آزادی قدس شریف، جان بدهد و دوباره زنده شود و دوباره شهید شود».   تلفنی مرتب با هم در ارتباط بودیم سردار نیلفروشان به دلیل تجارب گسترده‌اش در میدان‌های نبرد و تلاش‌های مستمر برای حمایت از محور مقاومت از جمله حزب‌ا... لبنان و گروه‌های مقاومت فلسطینی، به عنوان یکی از شخصیت‌های کلیدی در حمایت از آرمان‌های مقاومت شناخته می‌شود. حضور فعال او در برنامه‌ریزی‌های نظامی و دیپلماتیک به جبهه مقاومت کمک کرد تا در مقابل تهدیدات مستمر رژیم‌ صهیونیستی و دیگر نیرو‌های متجاوز، توانایی خود را افزایش دهد. از دکتر «کرباسی» درباره زمان آخرین دیدارشان می‌پرسم که می‌گوید: «از چند ماه پیش، امکان دیدار با ایشان خیلی محدود شده بود. من چون به خاطر شرایط کاری‌ام که در دانشگاه اصفهان مشغول به کار هستم، توفیق دیدار نیافتم. 4 دهه اول زندگی‌مان ما ارتباط تنگانگ خانوادگی داشتیم اما در سال‌های اخیر، مسیر زندگی یک جاهایی ما را از هم جدا کرد. ایشان در تهران بود و ماموریت‌برون مرزی زیاد داشت که توفیق دیدنش از من گرفته شده بود اما تلفنی مرتب با هم در ارتباط بودیم.»   از هر فرصتی برای سرزدن به خانواده شهدا استفاده می‌کرد «توجه او به دوستانش به‌خصوص دوستان شهیدش برای من همیشه قابل توجه بود. بگذارید یک مثال بزنم». معاون دانشجویی فرهنگی دانشگاه علوم‌پزشکی اصفهان با این مقدمه می‌گوید: «در یکی از عملیات‌های دوران دفاع مقدس، بیسیمچی‌مان به شهادت رسید. سال‌ها پس از جنگ، حاج عباس هیچ وقت این بسیمچی شهیدش را فراموش نکرد. هر وقت از تهران می‌آید، یا گاهی به من از تهران زنگ می‌زد که فرصت داری تا برویم دیدار خانواده‌اش؟ مسیر هم سخت بود، در روستاهای اطراف لنجان سر می‌زدیم به خانواده آن بیسیچمی شهید. از هر فرصتی برای سرزدن به خانواده شهدا استفاده می‌کرد به‌خصوص رزمندگان گردانش در لشگر نجف و انبیا. ارتباطش را با رزمنده‌ها و خانواده شهدا و دوستانش هیچ‌وقت قطع کرد. ارتباطش را با بخشی از دوستان قدیمی و هم محله‌ای‌هایش بعد از جنگ را به‌صورت ماهانه کرد. خیلی آرزو داشت بین گرفتاری‌های کاری و مشغله‌هایش، به این‌ها سربزند. در زمستان گذشته، 2 ماه پیاپی، 2 صبح جمعه آمد در جمع دوستانش. در این دیدارها سرکشی می‌کرد تا شرایط همرزم‌ها و دوستانش را بررسی کند و اگر می‌تواند گره‌ای از کار کسی باز کند، ابدا دریغ نمی‌کرد و گره‌گشایی می‌کرد. توجه ویژه‌ای هم به نسل جوان داشت. به ما می‌گفت که شما بزرگ‌ترها باید نشست‌های‌تان، جلسات‌تان، گفت‌و‌گوهای‌تان، همراه با حضور نسل نوجوان و جوان امروزی باشد تا فرهنگ ایثار و شهادت را به نسل بعد خودتان منتقل کنید».   همیشه گوش به فرمان ولی امر بود از دکتر «کرباسی» بعد از این همه سال آشنایی و رفاقت با سردار نیلفروشان می‌خواهم به یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ایشان که بارزتر بوده، اشاره کند که می‌گوید: «خیلی سوال سختی است. اگر بخواهم حاج عباس را در یک واژه یا چند جمله معرفی و توصیف کنم، خیلی سخت است. امیدوارم چیزی که می خواهم بگویم، از آن برداشت درستی بشود. ژن او، ژن مالک اشتر بود. حواسش بود که مبادا از فرمان ولی غفلت کند و راهی به جز مسیر مطلوب ولی‌فقیه را برود. پیچ‌و‌خم‌های 5 دهه گذشته زندگی‌اش، هیچ‌وقت باعث نشد که فراموش کند مقلد امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری است و باید گوش به فرمان ولی امر باشد. من این ویژگی را در او بارزتر از همه دیدم».   همه عمرش را بدون ابراز خستگی در جهاد گذراند  او درباره توجه سردار نیلفروشان به خانواده در کنار مشغله‌های کاری فراوان می‌گوید: «خستگی ناپذیر بود و همه عمرش را در جهاد گذراند. گاهی دوستانش به او می‌گفتند به خاطر شرایط سخت و پیچیده والدینش که سالمند هستند، مشکلات دارند، 2 تا از فرزندان‌شان در سال‌های گذشته از دست دادند، با وضعیت جسمی که خودش داشت و آثار جراحت‌های جنگ که سر و بدن و تنش را آزار می‌داد، بیاید در کنار همسر و خانواده و بچه‌هایش و مراقب آن‌ها باشد اما می‌گفت من هیچ‌وقت نمی‌توانم لباس جهاد را با چیزی عوض کنم. البته با این که اینجا نبود، به‌خصوص در چند ماه اخیر بعد از شهادت سردار زاهدی که از شب شهادت ایشان به منطقه رفت، اما تماس با خانواده‌اش هیچ‌گاه قطع نمی شد. مثلا همین امروز پدر ایشان برایم تعریف کرد که بعدازظهر جمعه، آخرین باری بوده که با او تماس گرفته است و جویای احوالش می‌شود. پدرش می‌گفت که روزانه با من تماس داشت و در این مدت اخیر، به دلایلی، تماسش گاهی یک روز در میان شده بود. اما روز آخر، تقریبا کمتر از یکی دو ساعت قبل از شهادت با پدرش تماس می‌گیرد. مادرش حال مساعدی نداشته و نتوانسته با ایشان تلفنی صحبت کند اما حرف‌هایش را با پدرش می زند. غیرمستقیم به نوعی حلالیت می‌طلبد و حرف‌هایی از جنس خداحافظی می‌زند که پدرش نگران می‌شود و متوجه می‌شود که انگار روزهای آخر عمر حاج عباس است.»