روایت‌ها و درایت‌هایی از صاحب خطابه‌های پرشور!

جوان آنلاین: مبارزات سیاسی و انقلابی شهر مشهد با نام سه تن گره خورده است؛ آیت‌الله العظمی سیدعلی حسینی خامنه‌ای، آیت‌الله عباس واعظ طبسی و شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد. سید در زمره علمای فرزانه و خطبای والامقامی است که همه توش و توان فکری خود را در راه معرفی و ارتقای مبانی نهضت امام‌خمینی به کار گرفت و با بهره‌مندی از بیانی شیوا و قلمی توانا، برای دفاع از ارزش‌های اعتقادی و مبارزه با منکرات و ترویج فضیلت‌ها قیام کرد. او از سختی‌های زندان، شکنجه، تبعید و فشار‌های گوناگون رژیم ستمشاهی، ترسی به دل راه نداد، به‌گونه‌ای که می‌توان او را یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌های علمی و دینی و از نیرو‌های خط مقدم اسلامی در خراسان دانست. مقال پی آمده، شمه‌ای از کارنامه فکری و مبارزاتی اوست. 
 
 در آغازین فصل
شجره سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به زید‌بن‌علی بن حسین (ع) می‌رسد که حدود قرن سوم هجری به طبرستان و رویان مهاجرت کردند و در دوره علویان در شمال ایران در تشکیلات اداری و سیاسی آنان از قدرت زیادی برخوردار بودند. پدر شهید در روستای زیوران در غرب بهشهر به زراعت و دامداری اشتغال داشت. سپس به بهشهر مهاجرت کرد و در آن شهر به کاسبی مشغول شد. شهید درباره پدرش گفته است: «پدرم یک کاسب معمولی بود. مغازه‌ای داشت، اما سطح فروش و کالا‌هایی که عرضه می‌کرد، بسیار ناچیز بود....»


سیدعبدالکریم بزرگ‌ترین فرزند خانواده و صاحب شش خواهر و برادر بود. او در سال ۱۳۱۱، در بهشهر به دنیا آمد. فضای خانواده به‌رغم مشکلات اقتصادی مملو از معنویت، دیانت و دعوت به اخلاق بود. سیدعبدالکریم برای نخستین بار درس مقاومت در سختی‌ها را در خانواده فراگرفت و بعد‌ها توانست آن‌ها را در زندگی فردی، اجتماعی و مبارزاتی به کار ببندد. دوران کودکی او با مقطع حکومت رضاخان همزمان بود و او فساد و تباهی رژیم را در روزمره خود و کودکان دیگر احساس می‌کرد. سید بسیار سختکوش و اهل قناعت بود و تحمل و صبر را از پدر آموخت. چهار سال بیشتر نداشت که توانست با کمک پدر قرآن بخواند. از کودکی به وعظ و خطابه علاقه داشت و چند متکا را روی هم می‌گذاشت، منبر درست می‌کرد، بالای آن می‌نشست و سخنرانی می‌کرد. در شش سالگی در بهشهر به دبستان شاه‌عباس رفت. پس از اتمام دوره دبستان در سال ۱۳۲۵ هـ. ش در سن ۱۴ سالگی به حوزه آیت‌الله شیخ‌محمد کوهستانی رفت و به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. آیت‌الله کوهستانی به او علاقه بسیار داشت و زمینه‌های رشد علمی او را فراهم کرد. هاشمی‌نژاد طی چهار سال، مقدمات علوم حوزوی و بخشی از اصول و فقه را نزد آیت‌الله کوهستانی فرا گرفت و در ۱۸ سالگی برای ادامه تحصیل به قم رفت و در مدرسه حجتیه اقامت کرد. در این مدرسه با شیخ‌علی فریدالاسلام کاشانی - که از ذهنی بسیار قوی برخوردار بود و در استنباط مهارتی داشت- هم‌حجره بود و از او بسیار آموخت. او در حوزه علمیه قم از آیات صدوقی، مجاهدی، محقق داماد و سیدرضا صدر دروس سطح را فراگرفت و سپس در مقطع خارج فقه و اصول در درس آیت‌الله بروجردی و امام‌خمینی بهره گرفت. سید در سن ۲۳ سالگی همراه با دوست خود سیدحسن پادار طوسی به عراق رفت و در محضر آیات عظام سیدمحسن حکیم، سیدعبدالهادی شیرازی، سید ابوالقاسم خوئی و سیدمحمود شاهرودی تلمذ کرد. پس از چندی دریافت که با وجود توان بالای علمی بزرگان نجف این حوزه از اتحاد و انسجام حوزه قم برخوردار نیست و دروس فقه و اصول آیت‌الله بروجردی و امام‌خمینی از نظر دقت علمی و محتوا، تفاوت عمده‌ای با دروس حوزه نجف ندارد و در عین حال این کانون از فضا و مسائل سیاسی و اقتضائات روز بسیار دور است! به همین دلیل در سال ۱۳۳۵ هـ. ش تصمیم گرفت تا به قم برگردد.   در کوی دوست
شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد در کنار فراگیری دروس حوزوی در محضر امام خمینی در نهضتی که از سال ۱۳۴۱ هـ. ش آغاز شد، فعالیت جدی داشت و پا به عرصه مبارزات گذاشت. هنگامی که امام به ترکیه و عراق تبعید شدند، شهید تلاش کرد با رعایت تمام نکات امنیتی از طریق مکاتبه، ارتباط خود را با امام حفظ کند. پس از شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی، شهید نامه‌ای به رهبر انقلاب نوشت و ضمن عرض تسلیت شرح مفصلی از اوضاع را به اطلاع ایشان رساند. امام هم در پاسخ آوردند که این انقلاب به مدد امثال شما به پیروزی خواهد رسید.   در طریق بیدارگری و آگاهی‌افزایی
 هاشمی‌نژاد پس از رحلت آیت‌الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ به مشهد برگشت و ضمن ادامه تحصیل در محضر آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدهادی میلانی و آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی به تدریس رسائل و مکاسب شیخ انصاری پرداخت که خود نشانه عمق و گستره علمی وی بود. شهید ضمن تدریس، آگاهی‌های انقلابی طلاب را نیز ارتقا می‌داد و آن‌ها را با مسائل روز آشنا می‌کرد. او در سال ۱۳۴۳ هـ. ش و با همکاری برادر همسرش سیدحسن طیبی پادار، کانون بحث و انتقاد دینی را برای پاسخگویی به سؤالات فکری و سیاسی جوانان راه‌اندازی کرد. جلسات این کانون در رشد و آگاهی سیاسی جوانان به شکل بارزی تأثیر داشت و عرصه‌های مبارزاتی جدیدی را به روی آنان گشود؛ لذا ساواک، شهید هاشمی‌نژاد را از این کانون جدا کرد و به او اجازه سخنرانی در آن را را هم نداد. شهید درباره این جلسات روایت کرده است: «بعد از رفتن به مشهد، کار عمده و اصلی من تدریس و برگزاری جلسات بحث آزاد برای دانش‌آموزان و دانشجویان بود. این جلسات با بعضی از دوستان برگزار می‌شدند و بسیار موفق بودند تا وقتی که ساواک برگزاری جلسات را ممنوع کرد....» سید به هر بهانه، جلسات سخنرانی را برقرار و تلاش می‌کرد تا مکارم اخلاق را به جوانان بیاموزد. او در بیاناتش ضمن طرح مسائل علمی و مباحث فقهی با زیرکی و ظرافیتی خاص مباحث انقلابی را نیز به طلاب آموزش می‌داد و از آنان می‌خواست که به اوضاع اجتماعی و سیاسی دقت و ذهن مردم را نسبت به مصائبی که استبداد بر سرشان آورده بود، روشن کنند. بدیهی است که این شیوه آموزشی، حساسیت ساواک و نهاد‌های امنیتی و اطلاعاتی را برانگیخت و رفتار و گفتار وی به شدت تحت‌نظر قرار گرفت، اما او با نبوغ خود هر بار از چنگ آنان می‌گریخت!
مشکل بزرگ ساواک با شهید این بود که او تبلیغات فرهنگی و دینی خود را به مشهد محدود نکرده بود، بلکه در سراسر خراسان، تهران، کرمانشاه، چالوس و خرم‌آباد نیز به تبلیغ افکارش می‌پرداخت و لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. در سال ۱۳۴۷ بر فعالیت‌های سیاسی خود افزود و ساواک نیز شدت عمل بیشتری به خرج داد و تهدیدش کرد که حق ندارد خارج از مباحث دینی حرفی بزند که البته شهید به این تهدیدات وقعی ننهاد و به تکاپوی خود ادامه داد. هاشمی‌نژاد در مسیر مبارزات خویش، شش بار دستگیر و زندانی شد. بار اول در ۱۵ خرداد سال ۴۲ بود که در تهران بازداشت و روانه زندان شد و به مدت ۴۰ روز در زندان بود. بار دوم در حادثه مسجد فیل مشهد از سوی نیرو‌های شهربانی دستگیر و راهی بازداشتگاه لشکر ۷۷ خراسان شد و سه ماه در زندان بود. در این دوره، شکنجه‌های فراوانی را نیز تحمل کرد. در سال ۱۳۴۴، بار دیگر دستگیر و راهی زندان قزل‌قلعه تهران شد. یک بار هم در اصفهان به مدت دو ماه زندانی شد، اما حبس طولانی او در فاصله سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ بود. در سال ۵۷ نیز مدت کوتاهی به زندان رفت. طبق اسناد ساواک بیش از ۸۰ بار به هاشمی‌نژاد تذکر داده شد یا مورد احضار قرار گرفت که در بین روحانیون مبارز کشور آمار عجیبی است! هر بار که شهید وارد شهر می‌شد، ساواک یا شهربانی او را احضار می‌کرد و از او تعهد می‌گرفت که از بیان سخنان تحریک‌آمیز خودداری کند. نهایتاً ساواک در ۳۱ شهریور ۱۳۵۲ او را ممنوع‌المنبر کرد. از آن به بعد شهید جلسات مخفی‌ای را در خانه‌ها برگزار و تلاش می‌کرد تا با ایجاد شبکه‌های ارتباطی از مبارزان و روحانیون کشور نوار‌های سخنرانی‌های امام را توزیع و با مبارزان فلسطینی و گروه‌ها مذهبی مخالف رژیم در امریکا و اروپا ارتباط برقرار کند. این نوع فعالیت‌های وی در گسترش و تقویت انقلاب اسلامی فوق‌العاده مؤثر بود. رهبر معظم انقلاب اسلامی، یار و همراه همیشگی شهید در مبارزات در این فقره گفته‌اند: «از آنجا که در مشهد فشار دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک نسبت به آن حساسیت نشان می‌داد، او ناگزیر بود کمی با احتیاط رفتار کند و فقط در فصول منبر و برای سخنرانی به شهر‌های مختلف سفر می‌کرد و به هدایت افکار و بسیج مردم می‌پرداخت....»  قلمی که همپای بیان بود
صاحب خطابه‌های پرشور در کنار فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی خویش به تألیف آثار ارزشمندی درباره معارف اسلامی و موضوعات اخلاقی و اعتقادی می‌پرداخت و سعی می‌کرد، ذهن جوانان را در زمینه مسائل اعتقادی و دینی روشن و بی‌زنگار سازد. به تعبیر رهبری «او چندین تألیف در زمینه‌های اسلامی، اجتماعی و مسائل اعتقادی باقی گذاشت که از نظر مردم کتاب‌های مطلوب و رایجی بودند و دست به دست می‌شدند....»
از جمله آثار ارزشمند شهید، کتاب «مناظره دکتر و پیر» بود. این کتاب در سال ۱۳۳۷ هـ. ش منتشر شد و به صورت گفت‌وگوی یک پیرمرد آگاه و روشن‌ضمیر با فردی است که دکترای حقوق دارد. این کتاب که نخستین تألیف منتشر شده شهید است، با استقبال کم‌نظیری روبه‌رو شد و حساسیت ساواک را به شدت برانگیخت، به گونه‌ای که از انتشار آن جلوگیری کرد. کتاب‌های دیگر شهید - که هر یک در تنویر افکار عامه مردم، به ویژه جوانان تأثیر زیادی داشت- عبارتند از: «درسی که حسین (ع) به انسان‌ها آموخت»، «قرآن و کتاب‌های دیگر آسمانی، حاوی ۱۰ سخنرانی شهید در حسینیه ارشاد»، «مقام شهید»، «کمونیسم از دیدگاه نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام»، «رسالت انقلابی امام‌حسین (ع)»، «مشکلات بزرگ نسل ما»، «ولایت فقیه در بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه»، «پاسخ ما به مشکلات جوانان»، «هستی‌بخش در توحید و صفات پروردگار»، «ضرورت تشکیلات»، «رهبران راستین»، «اصول پنج‌گانه اعتقادی»، «مسائل عصر ما»، «مشکلات مذهبی روز»، «مبارزه با جهل و مادیات» و چند عنوان دیگر. سیدمحمدجواد هاشمی‌نژاد فرزند شهید در باب این جنبه از مبارزات پدر اعتقاد دارد: «ورود پدر به عرصه مبارزه با رژیم پهلوی با نوشتن یک کتاب در سن ۲۶ سالگی شروع شد. چاپ این کتاب تا پیروزی انقلاب ممنوع بود، اما به‌رغم این ممنوعیت، ۱۸ بار به‌طور مخفیانه چاپ شد و در بین جوانان دست به دست شد....»  ۳ یار دبستانی، پرچمداران انقلاب در شهر شهادت
بی‌تردید در سالیان نهضت اسلامی، یکی از قوی‌ترین جبهه‌های مبارزه، در خراسان و شهر مشهد به رهبری آیت الله سید‌علی خامنه‌ای، آیت‌الله عباس واعظ طبسی و شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد تشکیل شده بود و ساواک نیز نسبت به آن حساسیت زیادی نشان می‌داد. این سه مبارز دیرین در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی نقشی خطیر داشتند و بر شکل‌دهی مبارزات مردم سراسر خراسان و حتی کلیت ایران تأثیر فراوانی گذاشتند. آن‌ها تا پیروزی انقلاب اسلامی، دوشادوش هم در مشهد مبارزات سیاسی را هدایت و مدیریت کردند و پس از پیروزی هر یک نقش‌های مهمی را بر عهده گرفتند. اکثر راهپیمایی‌ها و صدور اعلامیه‌ها در مشهد با هدایت فکری این سه تن انجام می‌شد. اعلامیه‌ها را هر سه امضا می‌کردند و دستورات حضرت امام از سوی آن‌ها دریافت و اجرا می‌شد. 
با اوج گرفتن انقلاب، مبارزات هر روز دشوارتر و پیچیده‌تر می‌شد و هوشمندی و دقت برای اداره امور ضرورت بیشتری پیدا می‌کرد. این سه تن با برگزاری جلسات منظم و مداوم و دوره‌ای در خانه‌های‌شان، برای حفظ انسجام کار‌ها و فعالیت‌ها تلاش می‌کردند. طبیعتاً مشهد به عنوان یک مرکز دینی مهم، کانون ترویج افکار اصل اسلامی و انقلابی و محور همه حرکت‌های فرهنگی و مبارزاتی بود. آغاز و پایان هر راهپیمایی و تحصنی به حرم مطهر ختم می‌شد. در تظاهرات روز ۲۹ آبان سال ۵۷، مأموران رژیم مردم را تا حرم مطهر تعقیب کردند و با حمله به آن‌ها حریم ساحت مقدس امام رضا (ع) را شکستند. آن روز نقش این سه تن در ایراد سخنرانی‌های انقلابی و هدایت مردم بسیار تعیین‌کننده بود و تلاش کردند پیام انقلابیون را به مردم دنیا برسانند. پیش از بازگشت امام‌خمینی به میهن، مردم با اشتیاق آماده استقبال از ایشان بودند و رژیم نیز از این بابت هراس فراوانی را تجربه کرد. در این دوره جمع زیادی از مردم شهر مشهد، در آستان قدس رضوی (ع) متحصن شده بودند. آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله واعظ طبسی و شهید هاشمی‌نژاد نیز در حرم بست نشسته و با مردم همراه بودند تا به رژیم فشار بیاورند و موانع بازگشت رهبر انقلاب را از سر راه بردارند. سرانجام امام به ایران بازگشتند و شور و هیجانی وصف‌ناپذیر در میان مردم به وجود آمد. آن روز‌ها به ترتیب پی آمده، در کلام فرزند شهید انعکاس یافته است: «پدر در طول زندگی با سختی‌ها و رنج‌های فراوانی دست و پنجه نرم کرد و مخاطرات زیادی را پشت‌سر گذاشت. به طوری که می‌توان گفت، لحظه به لحظه زندگی ایشان پر از خطر و مانع بود! زمانی که من به دنیا آمدم، پدر در زندان بود و تا پیروزی انقلاب بار‌ها به زندان افتاد، اما همه این رنج‌ها با دیدار با امام و پس از ۱۵ سال، یکسره از خاطر او محو شد! ما برای دیدار با امام به تهران و پس از نماز صبح به امامت امام پیش رفتیم. مرحوم حاج‌احمدآقا تصور می‌کرد، امام پدرم را به خاطر نخواهند آورد و ایشان را به امام معرفی کرد. امام آغوش گشودند و پدر را در آغوش گرفتند و با ابراز احساساتی عجیب از ایشان تجلیل کردند که برای همه اعجاب‌آور بود. ایشان پس از شهادت پدر نیز خانواده را مورد لطف فراوان قرار دادند و پدر را با صفاتی توصیف کردند که کم‌نظیر بود....»  در دوران دشوار پس از پیروزی
چهره نام آشنای دوران مبارزات، در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره تلاش می‌کرد تا از حوزه قدرت دور بماند و به فعالیت‌های فرهنگی و تربیت نیرو بپردازد. او پس از تأسیس نظام، کانون تفکرات اسلامی و نیز جامعه روحانیت مبارز را در مشهد راه‌اندازی کرد و با اصرار شهید آیت‌الله بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای، سرپرستی حزب جمهوری اسلامی را در خراسان به عهده گرفت. با دستور امام‌خمینی، شهید دو بار در رأس هیئت‌هایی به کشور‌های سوریه، اردن، لیبی، بنگلادش و ژاپن رفت. در سال ۱۳۵۸ نیز به‌عنوان نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان حضور پیدا کرد. حضور و اظهارنظر‌های پرشور او در این مجلس تاریخ‌ساز خود در خور پژوهش و مقالی دیگر است. به عنوان نمونه در شرایطی که لیبرال‌ها و افراد مغرض تلاش می‌کردند تا اصل ولایت فقیه به تصویب نرسد، شهید هاشمی‌نژاد برای تصویب آن تلاش و پیگیری فراوان مبذول داشت. 
با شروع جنگ تحمیلی، تلاش‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای شهید در کنار سخنرانی‌های شورانگیز او در راستای تقویت و حمایت رزمندگان اسلام آغاز شد. وی در یکی از روز‌های موشکباران شهر دزفول با حضور در کنار مردم و تشویق آنان به مقاومت و پایداری در تقویت روحیه رزمندگان نقشی بی‌بدیل ایفا کرد. او گاه همراه با یار دیرین خود، رهبر معظم انقلاب بار‌ها به مناطق جنگی می‌رفت. آیت‌الله خامنه‌ای در این موضوع خاطر نشان کرده است: «یک بار از تهران، به اتفاق هم به اهواز رفتیم و ایشان چند روزی با ما ماندند و بعد به اتفاق به دزفول رفتیم. عصر همان روز در مسجد جامع دزفول، برای مردم قهرمان آن شهر که چندی پیش در اثر اصابت موشک‌های ۹ متری تعداد شهدای زیادی داده بودند، با حرارت صحبت و روحیه قوی آنان را چند برابر کرد. همان شب با شهید هاشمی‌نژاد و تعدادی از برادران دزفولی در زیرزمین دفتر حزب جمهوری اسلامی در دزفول خوابیده بودیم. نیمه‌های شب بر اثر صدای مهیب چندین موشک عراقی از خواب بیدار شدیم. با شهید به محل حادثه - که حدود ۲۰۰ متر آن طرف‌تر بود- رفتیم. در هنگام مشاهده صحنه دلخراش حادثه به چشمان هاشمی‌نژاد نگاه کردم، اشک در چشمان او حلقه زده بود. با این حال صدای او هرگز دچار ذره‌ای لرزش نشد....»  واپسین فصل کرامات
سرانجام شهید پر خروش ما در طول حیات خویش، لحظه‌ای از افشای نقش منافقانه و انحرافی سازمان موسوم به مجاهدین خلق فروگذار نکرد و همواره قاطعانه در برابر تفرقه‌افکنی‌ها و ایجاد شبهات از سوی آنان ایستاد. منافقین که به درستی دریافته بودند با وجود او - که پشتوانه علمی و فکری و مبارزاتی قوی و طولانی دارد- کاری از پیش نمی‌برند و وی، چون سدی قوی در برابر ترویج افکار انحرافی آن‌ها ایستاده و لحظه‌ای دست از مبارزه نخواهد کشید، تلاش کردند ابتدا با تخریب شخصیت وی او را از میدان به در کنند و، چون موفق نشدند، دست به ترور او زدند! سرانجام در ۷ مهر ۱۳۶۰ هـ. ش پس از پایان کلاس درس شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد، منافقی که به دلیل افکار انحرافی از حزب جمهوری اخراج شده با نارنجکی که به خویش بسته بود به آن عالم مجاهد حمله کرد و او را به شهادت رساند. پیکر شهید در روز شهادت امام جواد (ع)، در دارالزهد حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد. مرقد او در آستان قدس رضوی (ع)، از زیارتگاه‌های مردم مسلمان و انقلابی است.