انجمن اموات زنده

«فرانك دير رسيد انجمن. جلسه شروع شده بود كه رسيد. نفس‌نفس مي‌زد و كوله بزرگش را به سختي دنبال خودش مي‌كشید. در سالن زيرزمين را آرام آنقدري باز كرد  که تن نحيفش و بعد به آرامي كوله‌اش از در رد شد. توي كاپشن گم بود. سعيد داشت سخت و  تكه‌تكه چيزي را براي بقيه تعريف مي‌كرد. فرانك آهسته در را بست كه جلسه را به هم نزند، ولي نگاه‌ها برگشت سمتش.» مجموعه ‌داستان «جانِ‌ور» نوشته علي صالحي بافقي توسط انتشارات هيلا در گروه انتشاراتي ققنوس منتشر و راهي بازار نشر شده است. علي صالحي بافقي نويسنده اين‌كتاب، متولد ۱۳۵۴ و مهندس پتروشيمي است. فعاليت خود را در زمينه ادبيات از سال‌ها پيش با مجلات ادبي عصر پنجشنبه، نوشتا، گوهران، تجربه و... و سايت‌هاي ادبي با انتشار شعر و داستان كوتاه، آغاز كرد. اولين كتاب او، مجموعه شعري بود با عنوان گاهي مرا به نام كوچكم بخوان كه در نشر نگيما منتشر شد در سال ۸۵، نامزد دريافت جايزه كتاب‌هاي گام اول شد كه به نخستين اثر نويسنده تعلق مي‌گرفت.
پيش‌تر مجموعه‌ داستان «فلامينگوهاي بختگان» را سال ۱۳۹۸ با ۸ داستان توسط نشر مركز منتشر كرده است. او مجموعه ‌داستان ديگري نيز دارد كه همان‌سال توسط نشر مركز با همان ‌تعداد داستان و عنوان «چيدن يال اسب وحشي» منتشر شد. ديگر اثري كه اين ‌نويسنده در كارنامه دارد، مجموعه‌ شعر «من يك دوزيستم» است. مجموعه‌ داستان «جانِ‌ور» دربرگيرنده ۹ داستان كوتاه است كه فضاي سوررئال دارند و صالحي در آنها به معضلات اجتماعي و اخلاقي پرداخته است. مجموعه پيش‌ رو دربرگيرنده ۹ داستان با اين‌عناوين است: «اسپري قهوه»، «باغ‌وحش شخصي»، «ديازپامِ ده»، «گوركن‌ها»، «پارك حيوانات خانگي»، «پرندگي»، «انجمن امواتِ زنده»، «ناپديد شدن امير گشتاسب جمشيدپور» و «هِي تو آپولو!». در قسمتي از داستان «گوركن» از اين‌كتاب مي‌خوانيم: «گوشي را چپاندم توي جيبم. سنگ لحد را به بدبختي بلند كردم و ايستاده تكيه‌اش دادم به ديواره قبر تا بتوانم چيزهايي را كه بچه‌ها مي‌خواهند، بگيرم. كفن تكه‌تكه شده بود. دستم را گرفتم جلوِ دماغ و دهانم و چشم‌هايم را بستم. بو و كثافت شكم و پهلوها از همه بدتر بود. توانستم فقط يك نگاه بيندازم و چشم چرخاندم سمت صورتش. برف بيشتر شده بود و روي سنگ و توي قبر مي‌نشست. انگار پوست و گوشت صورت را با يك چاقوي ميوه‌خوري كند به‌سختي تكه‌تكه كنده باشند. يكي از چشم‌هايش سر جاش بود، ولي چشم ديگر را گوركن‌ها از جا درآورده و خورده بودند. از كل صورت، پوست بالاي پيشاني و موهاي خاكستري‌اش توي خون و گل و كثافت باقي مانده بود.»