مشتاقانه منتظر اعزام دوباره‌ایم

[سیما فراهانی] جنگ، منطقه ناایمن، خطر انفجار و مرگ، هیچکدام باعث نشد حتی لحظه‌ای از تصمیم خود منصرف شوند. با عشق و علاقه رفتند تا بتوانند در کنار مردم جنگ‌زده باشند. بیشتر آنها نخستین تجربه‌شان از ماموریت و خدمت در منطقه جنگی بود. بدون اینکه حتی به جان خودشان لحظه‌ای فکر کنند، رفتند در دل خطر، تا بتوانند یکی از سخت ترین و دردناک‌ترین خدمت‌های خود را در جمعیت هلال‌احمر ارائه دهند. پزشکان و پرستارانی که با حضور در لبنان به مجروحان جنگی آنجا رسیدگی کردند و هنوز هم مشتاقانه منتظرند تا به آنجا بروند و باز هم به داد آوارگان جنگی برسند. تجربه تلخی برایشان بود، اما باز هم اعلام آمادگی کردند و برای رسیدگی به جنگ‌زدگان لبنان و غزه، لحظه‌شماری می‌کنند. هنوز هم با تعدادی از مجروحان و خانواده‌هایشان در ارتباطند و می‌دانند که آنها نیاز مبرم به رسیدگی مجدد دارند. مجروحانی که بیشترشان برای درمان و جراحی، از سوی جمعیت و رئیس جمعیت هلال احمر  به ایران منتقل شدند، تحت درمان و عمل جراحی قرار گرفتند و حالا به گفته کادر درمان داوطلب هلال‌احمر، به بهبودی نسبی رسیده‌اند. برخی از پزشکان و پرستاران هلال‌احمر، حالا در گفتگو با خبرنگار «شهروند» از تجربه حضور در یکی از تلخ‌ترین ماموریت های برون مرزی‌شان می‌گویند.

حبیب مقدم، پزشک عمومی است. او سال‌هاست که کارمند جمعیت هلال‌احمر است و این نخستین تجربه او در منطقه جنگ‌زده بود. او درباره آنچه که در آن منطقه دیده بود، به خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «با توجه به شرایطی که در لبنان ایجاد شد، از سوی صلیب سرخ، فراخوان کمک بین‌المللی داده شد که نیروهای داوطلب برای ارائه خدمت، به آنجا اعزام شوند. مثل همیشه هلال‌احمر ایران، برای کمک پیشقدم شد و با خواست دکتر کولیوند، قرار شد یکسری پزشک و پرستار برای کمک به آن منطقه اعزام شوند. من همان لحظه‌ای که این خبر را شنیدم، داوطلب شدم که به آنجا بروم. ما آماده شدیم و به منطقه رفتیم. البته به ما اعلام کردند که بیشتر جراح چشم نیاز است، با این حال من دوست داشتم بروم و در بخش معاینه و کارهای درمان اولیه کمک کنم. صبح بود که به لبنان رسیدیم. ما به دو تیم تقسیم شدیم و همراه با رئیس جمعیت هلال‌احمر به بیمارستان‌ها رفتیم و به مجروحان سر زدیم. پزشکان متخصص، بیماران و مجروحان را معاینه کردند و مشخص شد که این افراد آسیب‌دیده باید برای درمان به ایران اعزام شوند. چون پیجرها در دست آنها و نزدیک چشمشان بود که منفجر شده بود. برای همین چشم‌ها و دست‌ها بیشترین آسیب را دیده بود. از طرفی شرایط آنجا برای درمان و جراحی این همه مجروح، مناسب نبود. برای همین هماهنگی‌ها برای انتقال به ایران انجام شد. چراکه نیاز به معاینات تخصصی‌تری داشتند. یکسری بیمار که شرایط مناسبی نداشتند و امکان رسیدگی تخصصی به آنها وجود نداشت، به ایران اعزام شدند تا این خدمات در کشورمان ادامه یابد.»

رفتیم تا در جهت رفع آلام بشری خدمت کنیم
او درباره ریسک این ماموریت نیز ادامه می‌دهد: «من در آن لحظه به هیچ چیز فکر نمی‌کردم. درواقع همه ما که اعزام شدیم، فقط به این فکر کردیم که زودتر به آنجا برسیم و به مجروحان کمک کنیم. به خاطر خدا این خدمت داوطلبانه را انجام دادیم. با اینکه کارمند جمعیت هستم و در بخش معاونت درمان هلال‌احمر کار می‌کنم، ولی هیچ اجباری در کار نبود. کسی نگفت حتما باید بروی. ما از روی عشق و علاقه به آنجا رفتیم تا در جهت رفع آلام بشری خدمتی انجام داده باشیم. انسانیت به ما اجازه نمی‌داد، این مساله را ندیده بگیریم و وقتی می‌توانیم کمکی کنیم، به خاطر حفظ خودمان، دریغ کنیم. اگر کمکی از دستمان برآید همیشه و در هر شرایطی انجام می‌دهیم. این که دیگر کمک به همراهان و هم دین و هم مسلکمان بود و برایمان واجب. به خاطر همین، ترس و واهمه نداشتیم. اگر داوطلبان هلال‌احمر قرار باشد از چیزی بترسند که اصلا نباید به هیچ ماموریتی بروند. من قبلا هم تجربه خدمت برون مرزی داشتم. مثل اندونزی، عراق و مراسم اربعین و عربستان. و لی اولین بار بود که به منطقه جنگی می‌رفتیم. آنجا پهپادها بالای سرمان می‌چرخیدند. ولی باز هم ترسی نداشتیم. همانطور که مردم داشتند زندگی می‌کردند، ما هم داشتیم کار خودمان را می‌کردیم. همه چیز هم از قبل اطلاع داده شده بود. حتی زمان پروازمان. ولی بچه‌ها کار خودشان را می‌کردند. آنجا بدترین صحنه‌ای که دیدم، بچه کوچکی بود که زودتر از پدر رفته بود و پیجر را برداشته بود. یک بچه پنج یا شش ساله بود. انفجار به پدرش نرسیده و صورتش از بین رفته بود. این صحنه‌ها واقعا دردناک بود. از طرفی من تا به حال این همه مجروح در چنین تعدادی، آن هم با این آسیب‌های جدی و شدید، ندیده بودم. با این حال کارمان را انجام دادیم.»

قطعا دوباره می‌روم
او در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «ما وقتی خدمتی می‌کنیم، قطعا وظیفه ما است و نیاز به تشکر نداریم. ولی آنجا خیلی از ما تشکر می‌کردند. نمی‌توانستیم، ارتباط کلامی برقرار کنیم ولی با واسطه تشکر می‌کردند. درد داشتند و اذیت می‌شدند، با این حال، از طریق واسطه‌ها و مترجم‌ها می‌خواستند از ما تشکر کنند و از حضور ما در آنجا ابراز خوشحالی می‌کردند. در کل صحنه‌های دردناک و تلخی بود. از این بابت که چشم یک عضو حیاتی است و دست هم همینطور. وقتی این‌ اعضا از بین می‌رود، فرد ممکن است، از همه زندگی‌اش ناامید شود. درد جانکاهی است. ولی آنها اعتقاداتشان را هرگز از دست ندادند و همین هم بود که توانسته بودند با این مساله کنار بیایند. ما  یک روز آنجا ماندیم و مجروحان را به ایران انتقال دادیم. قطعا دوباره می‌روم. همه ما مشتاقیم که باز هم برویم.»



هیچ ترسی ندارم
ابراهیم رضایی هم پرستار است و کارشناسی ارشد پرستاری دارد. او از سال‌ها پیش داوطلب جمعیت هلال‌احمر قم شد. او نیز درباره آنچه دیده است، به خبرنگار ما می‌گوید: «از طریق جمعیت هلال‌احمر بود که باخبر شدم برای اعزام به لبنان، فراخوان اعلام کرده‌اند. بلافاصله آماده شدم برای کمک به مجروحان جنگی. اولین تجربه‌ام بود. اصلا مشخص نبود ماموریت ما چگونه است. حتی نمی‌دانستیم چقدر زمان می‌برد و کجا باید بمانیم. بدون اینکه این‌ها را بدانم اعلام آمادگی کردم. چون فقط می‌خواستم بروم و خدمتی انجام دهم. بلافاصله راهی فرودگاه شدیم. متخصصان چشم همراه دکتر کولیوند هم به ما پیوستند. رفتیم که مجروحان را به ایران منتقل کنیم. به محض اینکه هواپیما در فرودگاه بیروت نشست، وارد سفارت شدیم. برنامه‌ریزی‌ها انجام شد. بازدید و ارزیابی هم ظرف پنج ساعت انجام شد. از سه بیمارستان بازدید کردیم. در نهایت هم 95 مجروح را از داخل آمبولانس به هواپیما منتقل کردیم. پنج ساعت طول کشید تا مجروحان را که شرایط سختی داشتند، از داخل آمبولانس به هواپیما منتقل کردیم. آنجا یک حاج آقایی به من مراجعه کرد. کمی فارسی بلد بود. از من درخواست کرد پسرعمویش را هم به ایران منتقل کنیم. او گفت، پسرعمویش، یک چشمش را از قبل در همین جنگ از دست داده بود. حالا این دومین چشمش بود که به شدت آسیب دیده و در معرض نابینایی بود. یعنی در عرض دو سال آن فرد، چهار بار، جانباز شده بود. همانجا از دکتر کولیوند، خواستم این مجروح را هم در لیست قرار دهد. این مجروح نیز در پرواز بعدی به ایران منتقل شد. ما  از طریق تلفن با هم در تماس هستیم. حالا حالش خیلی بهتر است. پزشکان ما توانستند یک چشمش را که جدیدا آسیب دیده بود، نجات دهند. هنوز هم با همان حاج آقا در ارتباط هستم. او می‌گوید وضعیت آنجا خیلی بدتر شده است. برای کمک رسانی خیلی درخواست دارند و وقتی زنگ می‌زنند گریه می‌کنند. اگر باز هم برویم و کمک کنیم خیلی خوب می‌شود. من هیچ ترسی ندارم. 27 سال سابقه کار پرستاری دارم. 20 سال است که با جمعیت آشنا هستم و هر سال در مراسم اربعین به همراه همسرم که او نیز پرستار و داوطلب جمعیت است، شرکت می‌کنم. الان دو سال است که مسئول تیم امداد درمانی، بین نجف و کربلا تحت پوشش جمعیت هلال‌احمر هستم. کارمند دانشگاه علوم پزشکی نیز هستم. برای ما مهم امدادرسانی و خدمت است. همین الان هم باز اعلام آمادگی کردم. هم خودم و هم همسرم، دوست داریم که برویم و به جنگ‌زدگان کمک کنیم. هر لحظه جمعیت تماس بگیرد، ما آماده اعزام هستیم.»

جنگ زدگان روحیه آرام و صبوری داشتند

علی عظیمی نیز یکی دیگر از داوطلبان کادر درمان جمعیت هلال‌احمر است که به لبنان رفته بود. او نیز می‌گوید: «من قبلا کارهای درمانی را در مناطق کمتر برخوردار کشور انجام داده‌ام. ولی در منطقه جنگی هرگز؛ وقتی فراخوان دادند خیلی دوست داشتم خدمتی انجام دهیم. در عرض دو سه ساعت، هماهنگ شدیم و پرواز انجام شد. آنجا خطر جانی وجود داشت و ما با انگیزه‌های الهی اعزام شدیم. حتی دوست داشتم بیشتر آنجا بمانیم. ولی امکانات زیرساختی برای جراحی چشم و رسیدگی به آسیب‌های شدید، آماده نبود. برای همین تصمیم بر این شد که مجروحان را به ایران منتقل کنیم. اگر فقط زخم‌ها و آسیب‌های کم بود، می‌شد همانجا درمان شوند. ولی چون به جراحی‌های تخصصی نیاز بود، آن هم برای چند صد نفر، برای همین اعزام انجام شد. ما به بیمارستان‌های گوناگون سر زدیم. افراد مختلف را معاینه کردیم. آنها نیز در چند پرواز به تهران منتقل شدند. همه این اقدامات حالا، نتیجه خوبی داشته و تقریبا 80 درصد آنها رو به بهبودی هستند و بینایی خیلی از مجروجان برگشته است. تا وقتی که به آنجا رسیدیم، هیچ برنامه‌ای نداشتیم. نمی‌دانستیم چقدر می‌مانیم و کجا مستقر می‌شویم. با این حال این یک ادای دین بود. آنجا به نوعی خدمت مقدم خودمان هم محسوب می‌شد و خدمت به آنها خدمت به مردم خودمان هم است. باز هم اگر فراخوان بدهند، در اعزام‌های بعدی هم می‌روم. چیزی که آنجا برایم جالب بود، این بود که یک بار ندیدیم آنها گله و شکایتی داشته باشند. نمی‌گفتند چرا این اتفاق افتاد. با روحیه باز ما را پذیرفتند و خوشحال بودند. این برای ما خیلی عجیب بود. در طول عملیات سختی که انجام شد، کلی زخمی و شهید دیدیم. خانه‌ها تخریب شده بود، با این حال زبان به شکایت نداشتند. در معاینات و رفت‌وآمدهایی که داشتیم و خانواده‌هایشان را می‌دیدیم، روحیه آرام و صبوری داشتند. حتی یک آیه‌ای در اتاق عمل یکی از بیمارستان‌ها روی تابلوی ورودی این اتاق عمل نوشته بودند. این آیه برای من خیلی جذاب بود. معنی آن این بود: «و حضرت ایوب به پروردگار گفت آسیبی به من رسیده اما تو ارحم الراحمین هستی.»