مرگی به نام زندگی
[شهروند] ما شاهد جنگ رسانه به معنای تمامعیار آن هستیم. بهویژه اگر خط رسانهای اسرائیل در بازوهای فارسیزبان را دنبال میکنید میبینید قصد دارند اسرائیل را رژیمی طالب صلح نشان بدهند. در واقع بهانه کشتار مردم غزه را، مقاومت نیروهای حماس میدانند و چنین القا میکنند که اگر جبهه مقاومت نبود، مردم اینهمه قتل و زجر و بدبختی را تحمل نمیکردند. به همین دلیل امروز طی گزارشی سری به بخش دیگر زندگی مردم فلسطین زدهایم؛ روزگار آنها در کرانه باختری. البته قبل از پرداختن به موضوع مقدمهای کوتاه درباره تفاوت غزه و کرانه باختری آوردهایم. غزه از سال 2007 تحت کنترل جنبش حماس قرار دارد؛ منطقهای که ۱۱ کیلومتر مرز مشترک با مصر، ۵۱ کیلومتر با رژیم صهیونیستی دارد و ۴۰ کیلومتر آن هم در ساحل مدیترانه است. اسرائیل در مدت قریب به چندین دهه اشغال غزه، در این منطقه اقدام به ساخت پایگاهها و تأسیسات نظامی و امنیتی و شهرکهای صهیونیستنشین کرد و چندین بار به غزه حمله برد؛ هر بار هم کشتار را به قلع و قمع زنان و کودکان رساند. در دیگر سوی فلسطین اشغالی، منطقه کرانه باختری رود اردن قرار دارد که به اختصار گاهی با عنوان «کرانه باختری» یاد میشود. در واقع آنچه از فلسطین باقی مانده فعلا همین نواره غزه و کرانه باختری است. تفاوت این دو منطقه این است که کنترل غزه را حماس در دست دارد و کنترل کرانه باختری به دست تشکیلات خودگردان است؛ تشکیلاتی که سیاست کلی آن پرهیز از مبارزه مستقیم با اسرائیل و کنار آمدن با وضعیت موجود بوده. درحالیکه رژیم صهیونیستی در همین دو دهه اخیر هم نشان داد با نقشهای برنامهریزی شده و ساخت شهرکهای اسرائیلینشین قصد دارد کرانه باختری را هم بهتدریج به دیگر مناطق اشغالی خود الصاق کند. این موضوع چنان غیرقابل کتمان است که حتی روزنامههای رژیم صهیونیستی نظیر هاآرتص هم به آن اشاره کردهاند: «محور اصلی سیاستهای جدید اسرائیل در کرانه باختری پیشبرد طرح الحاق این منطقه به اسرائیل است!» در واقع سکوت برخی از فلسطینیها در کرانه باختری نه تنها هیچ فایدهای برایشان نداشته بلکه آنها را به سمت نوعی مرگ تدریجی برده است. ضمن اینکه اسرائیل با تحمل نوعی زندگی سخت و عذابآور و تحقیرآمیز و نژادپرستانه در حال منصرف کردن این مردم از زندگی در آن منطقه است تا پروژه الحاق را سریعتر پیش ببرد. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از گزارش مجله «ترجمان» است درباره این زندگی وحشتناک در کرانه باختری. جالب است بدانید دیوید رالف گریبر، نویسنده این گزارش، انسانشناس و کنشگر آمریکایی است که استاد و پژوهشگر دانشگاه ییل و کالج گلداسمیت لندن بوده است.
ترفند کثیف اسرائیل برای جاسوس کردن زنان!
ظاهراً هر خیابانی در نابلس (واقع در کرانه باختری) یک آرایشگاه مردانه دارد. واقعاً هزاران آرایشگاه آنجاست. بیشتر آنها حداقل تا ساعت ۲ نیمهشب بازند؛ غالباً تنها جاهایی هستند که چراغشان در ساعت ۲ نیمهشب روشن و درشان باز است و از قرار معلوم، هر وقت که از کنار یکی از آنها رد شوید، احتمالاً چهار یا پنج مرد جوان را میبینید که با سر و وضع آراسته جمع شدهاند و دارند کوتاه شدن موهای مرد دیگری را تماشا میکنند. نکته عجیب آن است که انگار هیچ آرایشگاه زنانهای وجود ندارد. هرازگاهی ممکن است پوسترهای تأثیرگذاری را ببینید که وسایل آرایشی یا محصولات مربوط به موی زنان را نشان میدهند اما خبری از آرایشگاههای زنانه نیست. از یکی از دوستانم دلیلش را پرسیدم. توضیح داد در سالهای دهه ۸۰، مأموران امنیتی اسرائیل، از حضورشان در منطقه سوء استفاده کردند تا مخفیانه در چای شیرین زنها داروی بیهوشی بریزند و از آنها عکسهای برهنه بگیرند تا شوهرانشان را مجبور کنند که به همکار یا خبرچین سرویس اطلاعاتی اسرائیل تبدیل شوند. به همین دلیل، حالا هم آرایشگاههای زنانه وجود دارد اما در خیابان اثری از آنها نیست و زنها هم دیگر از دست غریبهها چای شیرین نمیگیرند. اولین واکنش من به این داستان این بود: واقعاً چنین اتفاقی افتاده؟ آخر خیلی شبیه خیالپردازیهای پارانوئیدی است. اما در این مورد خاص، معلوم شد که شایعهها واقعیت دارند. یک نفر وبسایتی ساخته است برای آن دسته از مأموران موساد که احساس گناه میکنند تا بتوانند آنجا به صورت ناشناس اعتراف کنند. و یکی از آنها، در واقع، اعتراف کرده بود که در آرایشگاهها در چای، داروی بیهوشی میریخته است.
کاری کردهاند جایی را نتوانید ببینید
اما این تمام ماجرا نیست. عملاً روی تک تک تپهها، یک شهرک یهودینشین ساختهاند. نگاهتان را که بالا میآورید، فقط ساختمان میبینید و سیمای بیروح اجتماعاتی ازپیشبرنامهریزی شده و بسته، مردم را نمیبینید و همیشه در کنار آنها یک پایگاه نظامی مستقر شده است، با سیم خاردارهای دورادورش و برجهایی که معلوم نیست از بالای آنها کسی به شما خیره شده است یا نه و جدای از همه اینها، دیواری که مانعی برای رفتوآمد است. هیچوقت نمیتوانید ببینید، درست کنار شما، چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. اسرائیلیها جادههای مخصوص خودشان را دارند. هیچکدام از آنها را از جادههایی که عربها از آن استفاده میکنند، نمیتوانید ببینید. اما اسرائیلیها میتوانند شما را ببینند و از هزاران زاویه متفاوت از جاهایی که حتی به فکرتان هم نمیرسد، به شما خیره شوند. شما در این قوطیهای کوچک گیر افتادهاید، میتوانید یکدیگر را ببینید، اما هیچوقت نمیتوانید به منظرهای سرتاسری دسترسی داشته باشید. هیچ امکانی ندارید که از نقطهای مرتفع و مشرف به پایین نگاه کنید. برای همین شروع میکنید به پوشاندن خودتان و زیاد بیرون نمیروید. یکجور ژست است اما تنها راهی است که میتوانید ذرهای کنترل داشته باشید. زندگی در فلسطین (کرانه باختری) هم چنین حسی داشت.
هیچوقت آب کافی در دسترس نیست
البته شکنجه تمامعیار هم وجود دارد؛ به مردم شلیک میکنند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدهند، شکنجه میکنند و با خشونت آزار میدهند و همه اینها واقعیت دارد. هیچوقت آب کافی در دسترس نیست. برای دوش گرفتن تقریباً ترتیبات نظامی لازم است. به آسانی نمیتوانید اجازه عبور بگیرید. همیشه باید توی صف بایستید. اگر چیزی خراب شود، تقریباً امکان ندارد که اجازه تعمیرکردن آن به شما داده شود. یا اگر اجازه داده شود، نمیتوانید برای تعمیر وسایلتان به جای دوردستی بروید. ممکن است ۲۰ کیلومتر رانندگی برای دیدن نامزدتان هشت ساعت طول بکشد و طی این ساعتها تقریباً بدون تردید، مسلسلهایی را جلوی صورتتان تکان دادهاند و آدمهایی که معتقدند پستتر از انسانها هستید، با زبانی که نصفهنیمه میفهمیدش بر سرتان فریاد کشیدهاند. برای همین بیشتر حرفهای عاشقانهتان را از پشت تلفن میزنید. البته اگر پول آن را داشته باشید که چند دقیقه صحبت کنید.
شنا کردن با ترس از تیر خوردن!
بههیچوجه امکان ندارد، حتی در داغترین روزهای سال اجازه بدهند چشمتان به ساحل بیفتد. مگر اینکه از دیوار بالا بروید. جاهایی هست که میتوانید دست به چنین کاری بزنید؛ اما در این صورت، هر لحظه باید انتظار داشته باشید که گشتهای امنیتی شما را «شکار» کنند.
به این معنی، شناکردن در دریا همیشه با ترسِ از تیرخوردن همراه است. فرقی نمیکند تاجر باشید، یا کارگر ساختمانی، یا راننده، تنباکو بکارید، یا منشیگری کنید؛ در هر صورت، گذران زندگی برایتان جریانِ بیوقفهای از تحقیرهای کوچک خواهد بود.
گوجههایتان را ضبط میکنند و بعد از دو روز ترخیص میکنند تا بپوسد و در این حین، به خودتان پوزخند میزنند. باید التماس کنید تا بچههایتان را از بازداشت بیرون بیاورند و اگر جلوی زندانبانها گریه و زاری کنید، ممکن است همان زندانبان دلبخواهانه تصمیم بگیرد شما را هم بازداشت کند تا بچهتان را زیر فشار بگذارد که اعتراف کند سنگ پرتاب کرده است! بعد ناگهان خودتان را در سلولی سیمانی میبینید! چاه توالتها میگیرد و شیرفهم میشوید که قرار است تا ابد با همین وضع زندگی کنید. هیچ «روند سیاسی»ای در کار نیست. این ماجرا پایانی ندارد. مگر اینکه خداوند خودش دخالت کند وگرنه باید منتظر باشید تا بقیۀ زندگی طبیعیتان را هم دقیقاً در این سطح از وحشت و پوچی سپری کنید.
شکنجه بچههای 12 ساله
قبل از این، در دهۀ ۹۰، فرصتی فراهم بود تا اسرائیل با همسایگانش صلح کند. شرایطی که پیشنهاد شده بود، بسیار سودمند بود، هم از نظر اقتصادی و هم سیاسی. هیچکس واقعاً انتظار نداشت که اسرائیلیها اجازه بدهند شمارِ قابلملاحظهای از آوارگان جنگ ۱۹۴۸ به خانههایشان بازگردند. تنها چیزی که اسرائیل قرار بود انجام دهد، پاکسازی چند شهرک بود که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز نمیکرد و ساکنانش آدمهایی بودند که اکثر اسرائیلیها آنها را متعصبان مذهبیِ خشونتطلب میدانستند و واگذاری یکجور دولتِ بیمصرف و بیخطر به فتح (سازمان آزادیبخش فلسطین). اما به جای این، دولت اسرائیل از راهحل دو-دولت بهمثابۀ نوعی پوشش دیپلماتیک استفاده کرد تا کرانۀ باختری را تبدیل کند به یک هزارتوی مملو از پایگاههای نظامی و اجتماعاتِ برنامهریزیشدهای که فقط یهودیان حق سکونت در آنها را دارند. کاری که تقریباً همۀ کشورهای جهان آن را محکوم کردهاند و طبق قوانین بینالمللی غیرقانونی دانستهاند. حالا دیگر هیچکس باور نمیکند که راهحل دو-دولت واقعاً شانس آن را داشته است که به موفقیت برسد، اگرچه صدها منصب بوروکراتیکِ نانوآبدار ایجاد شده است تا تظاهر کنند که چنین راهحلی ممکن است. بهغایت دشوار است که تصور کنید این پروژه، در نهایت، به فاجعه ختم نخواهد شد. (همینها کرانه باختری را) تبدیل کرده است به جایی که در آن مشتی متعصب که دندانهایشان را از روی خشم نشان میدهند، با پیادهکردن تکنیکهای شکنجه روی بچههای ۱۲ ساله، نظامی علمی درست کردهاند.
به نظر میرسد همه چیز را بر محور شهرکها ساماندهی میکنند. دولت منابع بیپایان به پای آنها میریزد. چرا؟ دلیل ماجرا ساده است. اسرائیل گران است. مسکن درون مرزهای ۱۹۴۸ قیمتی گزاف و سرسامآور دارد. اگر شما جوانی باشید بدون پشتوانههای مالی، به طور روزافزونی دو گزینه پیش روی خود میبینید: تا سالهای دهۀ سیسالگی در خانۀ پدر و مادرتان زندگی کنید، یا آنکه در شهرکی غیرقانونی جایی برای زندگی پیدا کنید، یعنی جایی که قیمت یک آپارتمان یکسوم حیفا یا تلآویو است؛ تازه اگر جادهها، مدرسهها، امکانات و خدماتِ اجتماعی بهتر را در نظر نگیریم. با توجه به این نکته، اکثریتِ گستردهای از شهرکنشینها، به دلیل مسائل اقتصادی، نه دلایلِ ایدئولوژیک در کرانۀ باختری زندگی میکنند (این ماجرا در حومۀ بیتالمقدس به طور ویژه صادق است). همین آدمها را در شهرکها سکونت دهید و آنها ناگزیر، حتی بدون آنکه خودشان متوجه باشند، شروع میکنند به فکر کردن مثلِ فاشیستها.
ساختمانهایی بدون آب کافی برای توالت!
تعداد انگشتشماری از تاجران ثروتمند عرب، مثل آب خوردن، از ایستبازرسیها رد میشوند و قراردادهای ساختمانسازی نانوآبدار میبندند. حتی نوعی حباب مسکن هم وجود دارد که ناشی از پولهایی است که از دکترها و وکیلهای مهاجر به جیب بستگانشان سرازیر میشود؛ بدون اینکه جایی برای خرجکردن آنها وجود داشته باشد و نتیجۀ آن میشود بیشمار عمارت سیمانیِ عظیم، با سقفهای چینیِ قرمزرنگ که در مناطقی که تحت اختیار فلسطینیان است، مثل قارچ سبز میشود. فقط یک مسئله باقی میماند، و آن هم اینکه توالتهای این عمارتها نیز بهدلیل کمبود آب درست کار نمیکند (نیازی به گفتن نیست که کلِ آب موجود صرف پرکردن استخرهای شنای شهرکها میشود)!
وقتی مطمئن نیستی فرزندت از مدرسه سالم بیاید!
حال سؤال این است: مقامات اشغالگر تلاش دارند چه نوع فلسطینیهایی درست کنند؟ مطمئناً نمیخواهند آدمهایی سربهراه و مطیع بسازند. هیچ دلیلی ندارد که اگر میخواهید با دشمن سابقتان به دوستی برسید، شرایطی برای زندگیاش بسازید که مملو باشد از سختی، وحشت و تحقیرِ همیشگی (برای مثال، عملاً هیچ پدر و مادر فلسطینیای نیست که نگران نباشد آیا دختر یا پسر ۱۲سالهاش به سلامت از مدرسه به خانه برمیگردد، یا همین الان، کتکخورده و با چشمبند در سلولی سیمانی افتاده است). بنابراین، تنها جوابی که میتواند معنادار باشد این است که نیروهای اسرائیلی میخواهند که فلسطینیها خشمگین و خروشان باشند، دلشان میخواهد که مقاومت در کار باشد، اما درعینحال، میخواهند مطمئن باشند که این مقاومت سیاسی کاملاً بیاثر است. آنها جمعیتی میخواهند که در زندگی روزمره مطیع باشند، اما هر چند وقت یکبار، منفجر شود، حال فردی یا جمعی، ولی به شکلی غیراستراتژیک و غیرهمکارانه که بشود آن را برای بقیه جهانیان به شکل نوعی دیوانگی شیطانی غیرعقلانی بازنمایی کرد.
آزمایش تجهیزات جدید روی مردم بیچاره...
اما چرا باید بخواهند چنین کاری بکنند؟ تقریباً هر تحلیلگر سیاسیِ عربی که با او حرف زدم، معتقد بود جواب بهخودیخود روشن است. اقتصاد اسرائیل، بیش از هر چیز، به تجارت تسلیحات پیشرفته و تأمین سیستمهای امنیتیِ الکترونیکی پیچیده وابسته است. اسرائیل امروزه بعد از ایالات متحده، روسیه و بریتانیا چهارمین صادرکنندۀ بزرگ سلاح است. واقعاً چنین جایگاهی برای کشوری به این کوچکی شاخص است.
اما چیزی که تقریباً همه در به زبان آوردنِ آن تردید دارند، این است: سلاحها و سیستمهای امنیتی اسرائیلی در مقایسه با تمام رقبا، مزیت بسیار مهمی دارند، و اسرائیلیها در ادبیات تبلیغاتی خود هیچوقت فراموش نمیکنند که روی این مزیت تأکید کنند. این تسلیحات وسیعاً در میدان عمل آزموده شدهاند. این توپهای جدید برای تخریب تونلهای غزه به کار گرفته شدهاند! این گازهای اشکآورِ تفنگی جدید که قابلیتِ انتشار تصادفی دارند، علیه شورشهای اردوگاه آوارگان بالاتا با موفقیت امتحان شدهاند. این دستگاه ردیاب لیزری جدید بارها جلوی حملات به شهرکها را گرفته است. بدینترتیب، مقاومت اعراب به جزئی کلیدی از منابع اقتصادی اسرائیل تبدیل شده است و اگر این اعتراضات کاملاً آرام بگیرد، صادرات اقتصادی اسرائیل ضربهای جدی خواهد خورد.
نقشهای زیرکانه برای فلسطینیها
همهچیز طراحی شده است تا تحریککننده باشد. هر روز با اعمال تحریکآمیز مواجه میشوید. کارهایی زشت و حقارتبار. اما در عین حال آنها طوری طراحی شدهاند که نشود گفت خشونتِ آشکار و انکارناپذیرند. حتی کسی نمیتواند ادعا کند که این قبیل اقدامات را میشود به معنی واقعی کلمه نوعی «یورش» نامید؛ آنها دقیقاً مثلِ قلدرهای مدرسهاند که مداوماً و زیرزیرکی به قربانیشان سیخونک میزنند و هلش میدهند و مشت و لگد حوالهاش میکنند، به این امید که بالاخره آتش خشمش شعله بکشد و دست به کار بیفایدهای بزند که ناظم مدرسه به خاطر آن سرزنشش کند.
مجوزی برای غارت...
فلسطینیها مردمانی مهماننواز هستند و در ابتدا صهیونیستها را مهمان خانههای خودشان میدانستند. اما صهیونیستها بدترین مهمانانی بودند که تاریخ به چشمش دیده است. هر اقدامی که فلسطینیها در جهت مهماننوازی و دوستی انجام دادند، تبدیل شد به مجوزی برای غارت صهیونیستها و ماهرترین متخصصان پروپاگاندا در جهان. صهیونیستها دست به کار شدهاند تا دنیا را قانع کنند که میزبانان آنها هیولاهایی فاسد و وحشیاند که هیچ حقی بر خانههایشان ندارند.
در چنین وضعیتی، چه کاری از دست شما برمیآید؟ دست از بخشنده بودن بردارید؟ اما اینجاست که حقیقتاً و از عمق وجودتان شکست میخورید. این معنای واقعی حرفِ این مردم بود، وقتی از زندگیای حرف میزنند که آگاهانه و عامدانه به آنها خفت و خواری روا میداشت. آنها به صورتی نظاممند امکانات فیزیکی، اقتصادی و سیاسیِ سخاوتمند بودن را از این مردم گرفتهاند و محرومشدن از امکاناتِ این نوع بلندنظری، مرگی است به نام زندگی.