آمریکای آشوب زده در یک آینده آخرالزمانی!

  [ امین فرج‌پور]  پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات آمریکا جامعه‌شناسان و در کل آن‌هایی را که به مطالعه اجتماع از طریق هنر و سینما علاقه دارند، با وحشت یاد فیلم هشداردهنده و آینده‌نگرانه‌ای انداخته است که همین چند ماه پیش بحث‌های بسیاری را در مورد شکاف‌های ترمیم‌نشدنی اجتماعی و طبقاتی در ایالات متحده آمریکا به راه انداخته بود. این فیلم که در تصویری آخرالزمانی که از آینده ارائه می‌داد، در حاشیه نمایش اتحاد گروهی از مردم آمریکا علیه یک رئیس‌جمهور فاشیست، آینده‌ نزدیکی را پیش‌بینی می‌کرد که ایالات متحده در آن به ورطه آشوب کشیده شده است؛ حالا به عقیده بسیاری پیش‌بینی هنرمندانه دوران رئیس‌جمهوری لقب گرفته شده که در عین این‌که از نگاه بسیاری از کارشناسان خالق و موجد شکاف‌های اجتماعی فراوانی می‌تواند باشد، خود به نوعی معلول این شکاف‌ها نیز هست. این دراماتیک‌ترین وجه ورود مردی به کاخ سفید است که در دوره قبل زمامداری خود نیز اتفاقاتی مانند حمله هوادارانش به کنگره را موجب شده بود.  نکته مهم ولی این‌جاست که این تنها فیلمی نیست که دست روی زخم‌ها و شکاف‌های اجتماعی آمریکا گذاشته و این کشور را در آستانه تجربه مخاطراتی ژرف نمایش داده است. این مطلب می‌کوشد این نوع پرداخت اجتماعی- با کارکرد سیاسی- را در سینمای سال‌های اخیر آمریکا به مرور و بررسی نشیند. سینمایی هشداردهنده که آمریکا و مردمانش را- در صورت طی روندی که بسیار بسیار شبیه امروز آمریکا نیز هست- محکوم به تکرار تجربیاتی تکان‌دهنده و سرتاسر ویرانی و مرگ به تصویر کشیده است...


بله؛ صحبت از فیلم «جنگ داخلی» ساخته الکس گارلند است. هشداری باورپذیر و وحشتناک برای آمریکا و البته تک‌تک کشورهای دیگر دنیا- البته اگر مسیر نادیده گرفتن تمایلات و خواسته‌های مردم به نفع گروهی خاص را ادامه دهند. این فیلم که دلخراش‌ترین تصویر متصوره از آینده‌ای بسیار نزدیک را به نمایش گذاشته که در آن شماری از ایالت جدایی‌طلب آمریکا علیه مقامات شوریده و باعث شده‌اند خیابان‌های شهرهای بزرگ و به خصوص واشنگتن به منطقه جنگی تبدیل شوند؛ در عین این‌که آینده‌نگر و هشدارآمیز و البته تخیلی جلوه می‌کند، به‌واسطه نمایش صحنه‌ها و لحظاتی مانند درگیری معترضان با پلیس، تیراندازی پلیس و ارتش به مردم و البته درگیری‌هایی که شبیه تصاویر انتشاریافته از خشونت‌های اطراف ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ هستند، آشنا و واقعی نیز هست- و همین هم آن را تبدیل به تجربه‌ای همه‌مکانی و همه‌زمانی برای مخاطبانی همه‌جایی می‌کند.

«جنگ داخلی» همان‌طور که با نمایش شکاف‌های رو به فزون اجتماعی تصویری بسیار تکان‌دهنده از آمریکایی ارائه می‌دهد که غرق نظامی‌گری شده است؛ با این حال فیلم خود معلول و البته هم‌زمان باعث شکاف‌های اجتماعی نیز هست. بیائید ماجرا را از این زاویه نگاه کنیم که بسیاری از منتقدان و کارشناسان سینمایی «جنگ داخلی» را به دلیل نمایش تصویری جنگ‌زده و خونین از آمریکا، رئیس‌جمهور فاشیستی که دستور شلیک به مردم معترض را داده، آدم‌های دو طرف درگیری که جز اجبار فکری به فعل کشتن هیچ انگیزه دیگری برای این کار ندارند و مسایل و صحنه‌هایی از این دست به تحریک و ترویج خشونت متهم کرده‌اند. حتی خیلی‌ها از این حد هم فراتر رفته و «جنگ داخلی» را یکی از جلوه‌های صحت تئوری‌های توطئه و نشان‌دهنده تمایل قدرت‌های پنهان برای ایجاد بی‌نظمی اجتماعی و در نهایت کنترل جامعه از این طریق عنوان کرده‌اند. در گزارشی که بی‌بی‌سی درباره این فیلم منتشر کرده؛ اما مهم‌ترین چیزی که مورد اشاره قرار گرفته این است که همان‌طور که گذر زمان نشان داد چنین اتهاماتی در مورد فیلم «جوکر» صحت نداشت، در مورد این فیلم نیز چنین برائتی به زودی زود حاصل خواهد آمد و تنها چیزی که بر جای خواهد ماند، هشدارهای این فیلم است که می‌گوید با این که طبق برخی از نظرسنجی‌ها آمریکایی‌ها در اعتقاد بر سر موضوعاتی مانند دموکراسی اتفاق نظر دارند، اما شکاف‌های طبقاتی، اجتماعی، عقیدتی و حتی شکاف‌های احساسی چنان در مردم این کشور پهناور ریشه دوانده که هر آن و با ورود هر شخصی از جنس ترامپ این شکاف‌ها سر باز می‌کنند و آمریکا را در آستانه جنگ داخلی قرار می‌دهند. شاهد این مثال کمپین‌های انتخاباتی دونالد ترامپ و کامالا هریس در دو ماه گذشته بود که شبیه هر چه بوده باشند، شبیه کارزارهای انتخاباتی نامزدهایی نبودند که در صورت پیروزی قرار است رئیس‌جمهور هر دو طرف ماجرا باشند. در واقع این کارزارها نشان از چیزی عمیق‌تر داشتند. شاید از جنس نفرتی که در گذر سال‌ها عمیق‌تر و تیزتر شده و اکنون می‌توان از آن به عنوان سلاح نیز استفاده کرد!

نکته مهم دیگر درباره «جنگ داخلی» این است که این فیلم نه تنها خطرات و شکاف‌های عمیق اجتماعی را هدف و مخاطب قرار داده؛ بلکه به نوعی به پیش‌بینی آن‌ها هم نشسته و به عبارتی دارد انتظارشان را می‌کشد. این چیزی است که فیلم‌های قبلی الکس گارلند هم از آن برخوردارند. مثلا فیلمنامه فیلم «۲۸ روز بعد» را در نظر آورید و آن خیابان‌های خالی و خزه‌بسته‌ای که از لابلای ترک‌های آسفالت علف هرز سر بیرون آورده بود. در زمان نمایش فیلم، خیلی‌ها تصویرسازی آخرالزمانی آن و نمایش عفونتی را که مبتلایان را به زامبی تبدیل می‌کرد، به عنوان رویکردی هنرمندانه مورد ستایش قرار دادند. اما تازه چند سال بعد و با انتشار تصاویر خیابان‌های خالی شهرهای قرنطینه‌شده در دوران کرونا بود که مشخص شد «28 روز بعد» چه دنیا و فضایی را پیش‌بینی کرده بود. این نوع نگاه آینده‌نگرانه را در «اکس ماکینا» نیز از الکس گارلند دیده‌ایم که چگونه روایت خود را بر مرز باریک بین هوش مصنوعی و موجودات هوشمند متمرکز کرده بود- و کمتر از 10 سال بعد از تصویری که در این فیلم از غول‌های فن‌آوری به نمایش گذاشته بود، سربلندکردن غول هوش مصنوعی را در دنیا دیدیم- و تبعاتی که ادامه خواهد داشت!
حالا «جنگ داخلی» هم تبدیل به نمونه دیگری شده و چه بسا 10 سال بعد مشخص شود که این بار هم گارلند در پیش‌بینی‌اش- که البته خود این هنرمند آن را حاصل نظاره دقیق دنیا می‌داند- موفق بوده است. او این بار نگاهش به دوقطبی‌سازی و شکاف اجتماعی است. این که 10 سال بعد این شکاف‌ها عمیق‌تر و عریض‌تر خواهند شد یا این‌که می‌توان امیدوار بود که شاهد ترمیم آن‌ها خواهیم شد؛ موضوعی است که اثباتش تنها و تنها و تنها نیازمند گذشت زمان است!

تصاویر دیگری از آشوب و اعتراض
نفرتی که کاشته می‌شود!

فیلم‌های دیگری نیز در سال‌های اخیر به نمایش آشوب و اعتراض اجتماعی در آمریکا پرداخته‌اند- که به نوعی می‌تواند نشان از ضمیر پنهان جامعه‌ای باشد که از دوران طلایی هالیوود به این سو، هر قدر که به امروز نزدیک شده‌ایم، از همدلی و پیوندهای اجتماعی مردمی که به تصویر کشیده کاسته شده و در عوض جلوه‌های بیشتری از شکاف و درگیری و آشوب را به نمایش گذاشته است.



در این میان اگر «جوکر» را که تصویری ویرانگر از نیروهای سرکوب‌شده اجتماعی به تصویر می‌کشید، به این دلیل که تمرکزش بیشتر از واکنش اجتماعی روی نوعی آنارشی کور بود، کنار بگذاریم؛ بیراه نیست اگر بگوییم که عمیق‌ترین تصویر شکاف اجتماعی را در سال‌های اخیر- و البته بلندترین صدای اعتراض را- در فیلم «بلک‌کلنس‌من» اسپایک لی می‌توان به مشاهده نشست.
جدیدترین اثر فیلمساز شهیر آمریکایی درباره نفوذ یک کارآگاه سیاهپوست به فرقه یا حلقه کوکلاس‌کلن‌ها- که نشان این گروه افراطی سفیدپوست حتی در شرایط امروز هم چه ذهنیت بیمار و متصلبی دارد!
ایوا دوورنی کارگردان زن اسکاری هم با فیلم مستند «سیزدهم» و سریال چهارقسمتی «هنگامی که ما را می‌بینند» چنین رویکردی را دنبال کرده- که البته اولی روایت تاریخ نابرابری نژادی در زندان‌های آمریکاست و دومی هم داستان واقعی و شوکه‌کننده بازجویی‌های پنج جوان متهم به تجاوز به یک دونده را در سال 1989 روایت می‌کند.
«سفیدپوستان عزیز» که هم‌زمان با تراژدی فلوید منتشر شد؛ روابط نژادی گروه کوچکی از دانشجویان سیاه‌پوست را در مدرسه عمدتا سفیدپوست آیوی‌لیگ دنبال می‌کند. «‌تشریح‌شده» کار بزرگی در تجزیه مسائل زندگی واقعی و پوشش طیف گسترده‌ای از موضوعات ازجمله شکاف ثروت نژادی است. «پسر آمریکایی» نیز راوی داستان پرهیجانی درباره گم شدن یک پسر دونژادی در یک آمریکای نژادپرست است.
با این حال بیراه نیست اگر بگوییم برانگیزاننده‌ترین نگاه به این موضوع را در فیلم «نفرتی که تو می‌کاری» می‌توان جست- که از کتابی با همین نام از جنبش «جان سیاه‌پوستان مهم است» الهام گرفته و زمینه‌ مهمی در اعتراضات سال‌های اخیر علیه خشونت پلیس را فراهم کرده است. فیلم داستان یک نوجوان سیاهپوست را دنبال می‌کند که پس از شلیک پلیس به بهترین دوستش، مجبور به ایستادگی در این زمینه می‌شود. در نهایت فیلم با نشان دادن خشم جامعه و لحظاتی قدرتمند در مورد مبارزات سیاه‌پوستان مخاطب را درگیر موضوع و موضع نهان خود می‌کند!