دلدادگي چند جانور مبادي آداب

محمدحسن خدايي
يك فضاي بازيگوشانه و فانتزي، چهار الاغ شيك‌پوش كت و شلواري، عشق عجيب آنان به پرنده‌اي خوش خط و خال همچون طاووس، و صد البته رقابت و كشمكشي جنون‌آميز بر سر به دست آوردن معشوق. با همين عناصر عجيب و غريب، جعفر مهياري در مقام نويسنده و كارگردان مشغول روايت يك داستان تمثيل‌‌گرايانه مدرن در رابطه با عشق چهار الاغ به يك طاووس است. اينكه در ظاهر امر، الاغ‌ها شبيه انسان باشند و كت و شلوار مردانه بر تن كنند مي‌تواند استعاره‌اي از «خركي» بودن عشقي چنين دور از ذهن باشد. اين نمايش يك فانتزي سرخوشانه است كه به ميانجي‌اش مي‌توان نقبي زد به عشق‌هاي نامتعارف اين روزها. اجرا به خوبي توانسته جديت و بلاهت الاغ‌ها به وقت عاشقي را به نمايش گذاشته و يك موقعيت جذاب و جفنگ را خلق كند. ابژه عشق كه طاووسي است قدرت‌طلب، از ناداني عشاق استفاده كرده و شرط وصال را كشتن سلطان جنگل به دست الاغ‌ها گذاشته است. نمايشي كه اين شب‌ها در سالن حافظ به صحنه آمده، روايتي است از تقلا و تمناي عاشقانه چهار الاغ عزب كه براي خلاص شدن از تنهايي به هر خفت و خواري تن داده و مضحكه عام و خاص مي‌شوند. تو گويي به غير از طاووس الوان، گزينه ديگري براي عاشقيت نيست و دلربايي از معشوقي چنين پر رنگ و لعاب، ضرورتي است بي‌بديل. هر چهار الاغ‌ بي‌نوا با قبول شروط طاووس، قدم به مهلكه‌اي بي‌بازگشت گذاشته و در مسيري پر فراز و نشيب، سرنوشتي تراژيك خواهند يافت. جعفر مهياري با كنار هم قرار دادن عناصري ناهمگون و طبيعي جلوه دادن‌شان، توانسته فانتزي خويش را باورپذير كند و لحظات مفرحي از يك وضعيت نابهنگام بسازد. ژست بازيگران، شكل حضورشان بر صحنه و مناسباتي كه با ديگران برقرار مي‌كنند در خدمت عادي‌سازي امر غيرعادي است. جالب آنكه الاغ‌ها، وفادار به رعايت نظمي بوروكراتيك هستند و خود را مبادي آداب نشان داده و خلق و خويي متمدنانه در قبال طاووس از خود بروز مي‌دهند. به نظر مي‌آيد اجرا مرز ميان الاغ يا انسان بودن را كم‌رنگ كرده و هويتي ملهم از هر دو موجود زنده را برساخته است. اينجا هم به مانند اغلب آثار تمثيلي، وجه غالب با هويت انساني است حتي اگر ادعا شود موجودات زنده‌اي كه حرف مي‌زنند الاغ، موش، سگ و شير واقعي باشند. نمايش مي‌خواهد از طريق خلق يك جهان مثالي، تماشاگران را سرگرم كند، امر تماشايي را احضار كرده و مخاطبان خويش را در باب ابتلا به «عشق خركي» بيم دهد. اينكه عشاق اين روزها نبايد گرفتار بلاهت شده و «عشق خركي» را تجربه كنند و اگر گرفتار شدند تا حد امكان نبايست مثل يك الاغ، سر را پايين انداخته و مقهور درخواست نامعقول معشوق شوند، همان بيم و اندرزي است كه اجرا در لفافه مي‌گويد. در غير اين صورت فرجام اين قبيل عشق‌هاي خركي، چيزي نيست به غير از فدا شدن در راهي عبث. 
 به لحاظ اجرايي، صحنه خالي از اشيا بوده و بازيگران در فضايي انتزاعي به سر مي‌برند. ترتيب ايستادن‌ شخصيت‌ها واجد نظمي هارمونيك است اما در ادامه و بنابر ضرورت، اين شكل از رعايت نظم و ترتيب، دشوار شده و شاهد آنتروپي نيروها و بدن‌ها هستيم. نگاه خيره بازيگراني كه نقش الاغ‌ها را بازي مي‌كنند بازتابي است از شگفت‌زدگي و جديت توامان‌ نسبت به وضعيتي كه انتخاب كردن و كنش‌ورزي را ضروري مي‌كند. اين چند الاغ عزب چنان روزگار مي‌گذرانند كه تو گويي هر اتفاق كوچك مي‌تواند موجب بهت‌زدگي‌شان شود و رشته امور را از دست‌شان خارج كند. آنان الاغ‌هايي عصا قورت‌داده‌اند كه برّاق به جهان هستي مي‌نگرند و بي‌وقفه در انتظار وقوع فاجعه يا رخ دادن يك معجزه‌اند. از همان ابتداي نمايش كه سايه بازيگران از پشت پرده‌اي سفيد نمايان مي‌شود و الاغ بودن شخصيت‌ها را آشكار مي‌كند مي‌توان حدس زد كه نمايش در رابطه با سرنوشت عجيب چند الاغ نگون‌بخت باشد. جالب آنكه وقتي از پشت پرده بر روي صحنه مي‌آيند هيبتي انساني دارند و شبيه كارمندان ادارات لباس پوشيده‌اند. بنابراين رويكرد اجرا طرح اين واقعيت است كه «الاغ بودن» مي‌تواند يك وضعيت باشد و فرقي ندارد في‌المثل شكل كله‌ات چه باشد و ديگران چگونه تو را نظاره‌ ‌مي‌كنند و به قضاوت تو مي‌نشينند. چه كت و شلوار به تن كرده باشي و چه پالان خر بر پشت، اين «بلاهت» است كه مي‌تواند از تو يك موجود منقاد و باركش بسازد كه جايگاه اجتماعي والايي نداشته باشي. اين واقعيت انكارناپذير در صحنه‌اي مشاهده مي‌شود كه الاغ‌ها مشغول بر زبان راندن ادبيات والا بوده و ملاقات عاشقانه با طاووس را تمرين مي‌كنند. كلماتي كه به‌كار مي‌برند چنان فخامت دارد كه هر كدام مي‌تواند زينت‌بخش يك عبارت فلسفي، علمي يا ادبي باشد. اما وقتي الاغ‌ها از اين كلمات استفاده مي‌كنند نتيجه چيزي است جفنگ و خنده‌آور. 
 از نكات قابل اعتناي نمايش بي‌شك بازي خوب بازيگران است. مريم آشوري، سعيد ابك، خالق استواري، محمد رحماني، حامد زحمتكش، سپيده زينلي، مهدي فرشيدي‌سپهر و محمد لقمانيان در اين نمايش، نقش‌آفرين شخصيت‌ها هستند. چهار بازيگر، نقش الاغ‌ها را اجرا مي‌كنند و چهار بازيگر نقش طاووس، شير، موش و سگ. به هر حال نبايد از ياد برد كه حضور بازيگران حرفه‌اي كه در خدمت اجرا بوده و با مهارت توانسته‌اند امر روزمره را بوروكراتيزه كنند تا فانتزي صحنه‌ها باورپذير شود بي‌شك امري است مهم و استراتژيك. به واقع نمايش «وقتي الاغ‌ها عاشق مي‌شوند» از اين بابت كه حضور با ديسيپلين شخصيت‌ها را در فضاي انتزاعي ممكن و مديريت مي‌كند، به تلقي ما از بوركراتيزه‌شدن مناسبات دامن مي‌زند. لباس‌هاي رسمي يك شكل، كراوات، ژست‌هاي ايستا و حركت‌ در مسير مستقيم به هنگام تفكر، اين تلقي را قوت مي‌بخشد كه شخصيت‌ها در يك فرآيند بوروكراتيزه قرار دارند. پس بدن‌ها اغلب حضوري كنترل‌شده و نمايشي داشته و به وقت تعليق نظم نمادين، رخوت و سستي و رهايي را تجربه مي‌كنند. 
 در نهايت مي‌توان گفت جعفر مهياري تا حدودي نسبت به جهان فانتزي كه ساخته محافظه‌كارانه عمل كرده است و محتاطانه مي‌خواهد تنش‌هاي موجود ميان شخصيت‌ها را حل و فصل كند. البته مرگ الاغ‌ها در انتهاي نمايش، شاعرانه و تماشايي است و تا حدودي عليه منطق كارگردان. از قضا اين اجرا مي‌توانست بيش از اين به امر فانتزي گشوده باشد و بر امكان‌هاي صحنه بيفزايد. اما گويا قرار است سرنوشت تراژيك الاغ‌ها، نقد و نهيبي به وضع اينجا و اكنون ما باشد و تذكاري به آنان كه با چشماني بسته عاشق مي‌شوند و براي رسيدن به معشوق، به هر كاري دست مي‌زنند. اجرا اگر از اين موعظه‌ها دست بكشد و تا حدودي به امر مبهم و مرموز ميدان دهد تماشايي‌تر خواهد بود. به هر حال در اين وادي پر خطر، با اجرايي مفرح و متعارف روبه‌رو هستيم كه با سادگي به سراغ فانتزي رفته و توانسته تماشاگران خويش را خشنود به خانه رهسپار كند. اما در اين مسير از تجربه‌گرايي امتناع كرده و بر مسيري مطمئن قدم برداشته است. اميد كه در آينده شاهد اجراهايي جسورتر از اين گروه خوب باشيم. چراكه فانتزي مي‌تواند حمله‌اي به واقعيت تغييرناپذير هستي اجتماعي ما باشد و امكان‌هاي نامكشوفي از امر ناممكن را پيش چشم ما بگشايد. فانتزي سلاحي است در دست ما كه بر نظم نمادين يورش بريم و «جهان مطلوب» خويش را در مقابل «جهان مقدور» بنا كنيم. جايي كه حتي الاغ‌هاي كت و شلوار پوش عزب، به ميانجي عشق مي‌توانند به قصر پادشاه جنگل بروند و عامليت‌شان را به اجرا درآورند.