شهیدی که با قلب و قلمش مبارزه کرد

      فاطمه قاسم‌آبادی زمانی‌که فهمیدم شهید یحیی سنوار، رُمانی در زندان رژیم صهیونیستی به نام «خار و میخک» نوشته است، خیلی تعجب کردم.اینکه شهید چطور در محیط زندان و با مشکلات فراوان، این کتاب را نوشته، کاری سخت و غیر ممکن به نظر می‌رسد اما اینکه با وجود فشارها و آزارهای صهیونیست‌ها، ناامید نشده و در نهایت به کمک دوستانش کتاب را از زندان خارج کرده، بیشتر شبیه معجزه است.  شهید در ابتدای داستان، در مقدمه به خوانندگان در مورد حقایق کتاب می‌گوید: «این داستانِ شخص من نیست، داستانِ یک شخص خاص هم نیست، اما همه اتفاقات آن، مو به مو واقعی است» از نظر ادبی  زمانی که هنوز کتاب ترجمه نشده بود، عده‌ای گفتند نباید از این رمان انتظار یک شاهکار ادبی را داشت.  صرف نظر از اینکه همیشه تعداد بسیار اندکی از آثار نویسندگان یک مملکت می‌تواند در جایگاه شاهکار قرار بگیرد و گاهی هم اصلا چنین جایگاهی تصرف نمی‌شود باید گفت، معمولا آثار ادبی در حالت قابل قبول و یک‌بار مصرف، شبیه یک پازل هستند که با داستانی شسته رفته، تهش مخاطب را به نتیجه دلخواه نویسنده هدایت می‌کنند... از طرف دیگر در عالی‌ترین درجه که عنوان شاهکار را از آن خود می‌کند، کتاب مورد نظر می‌تواند با مهارت نویسنده و رعایت اصول داستان نویسی‌، خواننده را به سمت خودآگاهی ببرد و دقیقا اینجاست که باعث می‌شود تا مدت‌ها یک کتاب، ذهن کسی که آن را خوانده، درگیر کند و یک‌بار مصرف نباشد....  ولی در مورد کتابی مانند «خار و میخک» قضیه فرق دارد، رمان تنها شامل شروع خوب، کشش داستانی، ساختار سه پرده‌ای و بقیه اصول و تکنیک‌های داستان نویسی نیست، بلکه این داستان، مانند دری مخفی، خوانندگان خود را به دنیای دیگری می‌برد که در موازات همین دنیای فعلی‌شان در جریان است و حقایق بلایی که سر مردم فلسطین آمد را از دریچه چشم خود آن مردم نشان می‌دهد. خانواده‌ای در زندان غزه داستان کتاب «خار و میخک» با ورود به خانواده‌ای اهلِ اردوگاه غزه، شروع می‌شود. دو برادر توسط سربازان دستگیر شده‌اند و سرنوشت‌شان معلوم نیست.... پدرِ «احمد» شخصیت اصلی و دانای کل ماجرا، بچه‌های زیادی دارد و برادرش که دو پسر دارد، از همان ابتدای داستان محو می‌شوند... خانواده مجبور است با وجود این فقدان بزرگ و پدربزرگی بیمار، به کمک مادری سرسخت، به زندگی ادامه بدهد و مبارزه برای زندگی کردن، در کنار جنگیدن برای آزادی ادامه دارد.... شخصیت‌ها در رمان، به شدت واقعی به نظر می‌رسند، شخصیت مادر و تک‌تک بچه‌ها با تفکرات و نگاهشان به زندگی، کاملا برای مخاطب شرقی قابل درک است. به خاطر همین هم جاهای مختلفی از داستان انگار مرز بین کتاب و دنیای خواننده محو می‌شود و دو دنیا، یکی می‌شود.... مثلا وقتی فاطمه خواهر احمد، در اولین فرصتی که پیدا می‌کند کارت غذای مجانی احمد را که به خاطر ضعف و لاغری‌اش به او داده بودند، پاره می‌کند، تا ننگ نگاه ترحم‌آمیز روی خانواده‌شان نباشد، مخاطب با وجود عصبانیت از دست او، درکش می‌کند. یا در جایی دیگر، زمانی که بچه‌ها به خاطر باران به شدت سردشان است و معلم برای اینکه حواس بچه‌ها را از سردی هوا پرت کند، بحث غذای مورد علاقه‌شان را پیش می‌کشد تا با سرگرم کردن ذهن بچه‌ها، سرما را از بین ببرد.... یا مثلا در قسمتی دیگر، وقتی شخصیت حسن پسرعموی احمد که سال‌ها قبل از اردوگاه فرار کرده بود، با ادعای «یکی از آن‌ها شدن» و گرفتن زن یهودی، به اردوگاه بر می‌گردد تا با پول و وضعیتش در تلاویو به بقیه فخرفروشی کند، خوانندگان همراه این خانواده از رفتار متکبرانه و نوکیسه حسن حرص می‌خورند و از او نفرت پیدا می‌کنند. در تمام این لحظات، خوانندگان با داستان یکی می‌شوند و مانند عضوی از این خانواده، گاه غصه می‌خورند و گاهی هم عصبانی می‌شوند و خون‌شان به جوش می‌آید. اهمیت تاریخ و ترجمه کتاب خار و میخک، داستان یک خانواده فلسطینی در دل تاریخ مبارزات این مردم است. البته همین مسئله تاریخ و پرداختن به سیر مبارزات در گذر زمان، گاهی ممکن است برای خوانندگان، طولانی به نظر برسد ولی با توجه به اینکه این کتاب قرار است، دید وسیع‌تر و جزئی نگرتری نسبت به اتفاقات فلسطین و مبارزات مردمش به بقیه بدهد، کاملا منطقی است که سبک نوشتن به این صورت باشد و خیلی اصول متداول داستان نویسی و پرداختن به شخصیت‌ها، در خار و میخک، در درجه اول مهم نباشد. با توجه به نیاز به دقت در ترجمه برای چنین کتابی، ترجمه خار و میخک به دست توانای دکتر کریم شنی، برگ برنده دیگری است که خواندن این کتاب را برای مخاطبین فارسی زبان دلچسب  می‌کند. دکتر شنی، با دقت روی ترجمه کلمات و با اهمیت دادن به پانویس‌ها، ترجمه‌ای قابل فهم و روان ارائه کرده است. داستانی به وسعت زمان معمولا نویسنده‌های حرفه ای، قدرت پردازش بالا و نگاه تیزبینی دارند، به خاطر همین هم آن‌ها نیازی ندارند لزوما در یک موقعیت باشند تا بتوانند آن را به بهترین شکل، تبدیل به داستان کنند.  شهید سنوار اما از جمله نویسندگانی است که داستانش را صرفا از روی خوب دیدن و خوب شنیدن ننوشته است.  او قلب و قلمش را در خار و میخک یکی کرده و داستانی نوشته است که لحظه به لحظه‌اش را زندگی کرده است.  کتاب بعد از فراز و نشیب‌های بسیار زیاد، مانند یک پیشگویی، با شهادت شخصیت مبارز داستان و ملاقاتش با پیامبر خاتم(ص) تمام می‌شود، درست مانند پایان زندگی نویسنده اش.... یحیی سنوار در انتهای کتاب اضافه می‌کند: «این رمان در سلول‌های زندان بئرسبع به پایان رسید و با فصل سی‌ام کامل شد؛ اما تراژدی نویسنده و همراهانش در سیاه چال‌های زندان رژیم اشغالگر همچنان ادامه دارد....» بعد از دیدن سرنوشت شهید سنوار و خواندن خار و میخک، اگر از من بپرسند با چطور کتابی طرف بوده‌ام، مطمئن جواب می‌دهم: « این کتاب، داستانی است به وسعت زمان و تا جایی که قلم می‌تواند، گویای حقیقت است.»