روزنامه جوان
1403/09/13
یک روضه در چهار پرده!
«فَجَمَعوا الحُطَب ببابنا و اَتو بالنار لیحرقوا البَیت» آنگاه پشتهای از هیزمها را بر درب خانه ما جمع کردند و با شعلههایی در دست، برای سوزاندن خانه آمدند. بر آستانه خانهای که نزولگاه وحی ملائک بود و بر در خانهای که تا چندی پیش، رسول خدا بر چارچوبش میایستاد و به لبخندی شیرین ندا سر میداد که سلام بر اهلبیت نبوت. حالا طواغیت مدینه به آتشی نمرودگونه با کوهی بزرگ از هیزمها بر آستانهاش ایستاده اند و در پنجه هر یک، مشعلی بزرگ است برای آتش انداختن بر بیت وحی. میگویند حجم هیزمهای سوخته و سیاه بر آستانه درب اهلبیت، آنقدر بود که پس از واقعه، روزها و هفتهها اهالی مدینه برای اجاق تنورشان در سرمای شبهای مدینه از آنجا هیزم میبردند. آه... نفرین به تنورها و نان حرامی که از آن خارج شد و شکمها را پر کرد.«فَاَخذَ... السوطَ و ضَربَ به عَضدی... حَتی صار کالدَملَج». سپس او تازیانهای چرمین را از دستان زمخت آن غلام سیهچرده سیهدل گرفت و با خشمی سالها نهفته در دل، آن را بالا برد و با شدتی مردانه بر بازوی نحیفم نواخت؛ آنقدر کبود شد که گویی رد دستبندی ظریف و دخترانه بود بر دستم. بر دستان پاک و مطهری که بوسهگاه رسول خدا بود. دستبندی زخمآلود از لختههای کبود و نیلی رنگ خون؛ هدیهای از امت به دختر عزادار و غمگین رسول خدا؛ فقط چند روز پس از رحلت. آه... چه امتی و چه هدیهای.
«و رَکل البابَ برجله فَردّه عَلی و اَنا حامل و جائَنی المُخاض». سپس وقتی که من درست در پشت درب نیملق خانه بودم، درب را با پای خود به سوی من به عقب راند و من در آن هنگام باردار بودم. عرب به درد حاصل از بارداری مُخاض میگوید. مردان در زمان مخاض بیشترین ملاطفت و مراعات را با زن باردار میکنند و او را، چون ملکهای ظریف در حریرهای نرم و ابریشم میپیچند و طعام خوب میدهند و با او مهربانی میکنند. زن مخاض، قدم جز بر گلبرگ و حریر نمیگذارد. قرآن درباره مریم میگوید که «چون درد مخاض بر او عارض شد، او را در خلوتی آرام و تنها به زیر سایهسار نخلی بلند هدایت کردیم.» یگانه دختر رسول خدا و دردانه خلقت اما، مخاض خویش را نه به نخلی بلند و استوار، که بر درب نیمسوختهای تکیه زد. با لگدهایی بسیار بر آن سوی درب. آه...
«فَاسقَطت مُحسنا. قَتیلا بِغیر جُرم». پس پاره تنم، محسن دلبندم، که ماهها همصحبت و گوش شنوای شبهای تنهایی من در مناجاتم بود، سقط شد. کشتهای مظلوم و بیهیچ گناه. لباسهای کوچک بافتهاش را که رج به رج با هزار امید و آرزو و ذوق دوخته بودم، همه را با کمک اسماء، آرام بقچه پیچ کردیم. آرزوهایم را بقچهپیچ کردم و گوشهای نهادم و بهجایش توشه آخرتم را آماده کردم. تا روزی که از جهان شما رخت بربندم و شکایت این مردم را به پدرم رسول خدا عرضه کنم.
سایر اخبار این روزنامه
قانونی که وضع شده باید ابلاغ و اجرا شود
حتی در امریکا هم!
اینترنشنال از «خلیج فارس» هم گذشت
حفظ حاکمیت و تمامیت ارضی سوریه راهبرد منطقهای ایران
چرا سد معبر را مسیر گردشگری نمیکنید
یک روضه در چهار پرده!
ضرورت تقویت خدمات مشاورهای
طرحی که کاش فقط حرف نباشد
مذاکره با اروپا چشمانداز روشنی ندارد
در «عسر»ها منتظر «یسر»ها باشید
پیکر ۳۰۰ شهید گمنام پنجشنبه در سراسر کشور تشییع میشود
برد دیوانهوار پرسپولیس
طــلاق یک متن جدی در حاشیه شهرها
ماهیت صهیونیستی امریکایی تروریستهای جولانی در سوریه