روزنامه اعتماد
1403/09/17
خاطرههايي از داريوش مهرجويي براي زادروزش
از داريوش مهرجويي رفيق عزيزم خاطرات خوب زيادي دارم؛ اما اين دو خاطره برايم جذابيت ديگري دارد و هيچ وقت از ذهنم فراموش نميشود حتي با اينكه قبلا هم تعريف كردم اما با نام داريوش دوباره برايم تداعي ميشود.مهرجويي و كوروساوا
خسرو شكيبايي برايم تعريف ميكرد كه بعد از «هامون» از سوي مركز سينماي ژاپن دعوتنامهاي آمد و ما را به ژاپن دعوت كردند، جمعي از ما به همراه كارگردان داريوش مهرجويي عازم ژاپن شديم. پذيرايي ژاپني ها فوقالعاده بود؛ بهترين هتل را برايمان در نظر گرفته بودند و با بهترين غذاهاي ژاپني اما با يك مشكل اساسي اينكه ميبايستي با دو تا چوب (به جاي قاشق) غذا را برداشته و بر دهان ميگذاشتيم.
اينها زياد ناراحتي نداشت؛ ناراحتي اصلي ارتباط ما با رييس سينمايي و در حقيقت استاد سينماي ژاپن آكيرا كوروساوا بود كه در جلسه معارفه با او نشستيم تا راجع به سينماي ايران بهخصوص و بعد هم «هامون» صحبت كنيم، هيچ كدام از ما زبان نميدانستيم و هاج و واج و حيرتزده نشسته و به كوروساوا نگاه ميكرديم تا لحظهاي كه مهرجويي شروع كرد به انگليسي با كوروساوا گفتوگو كردن و واقعا ما را نجات داد. يعني آبروي ما را حفظ كرد. او بعد براي ما توضيح داد كه كوروساوا به سينماي كنوني ايران بسيار خوشبين است و بسياري فيلمهاي ايراني را ديده و احساس كرده جوانهاي با استعدادي در صحنه سينما ظاهر شدهاند كه توانستهاند به خوبي فيلمهايي با محتواي قوي اجتماعي بسازند. مهرجويي درباره آثار كوروساوا از زمان «هفت سامورايي» گفته بود و فيلمي كه در حقيقت سينماي ژاپن را جهاني كرد. خود كوروساوا بيشتر «زيستن» را ترجيح ميداد و ميگفت: در اين فيلم انسانهايي بودند كه معنا و مفهوم زندگي را از طريق خودشان كشف كرده و از نظر ديگران به صورت آدمهايي غيرعادي جلوهگر ميشدند. (اينها را البته مهرجويي برایمان ترجمه ميكرد) جمله مهمي كه هنوز از يادمان نرفته اين بود كه شكيبايي اينجا كاغذي از جيب درآورد و از روي آن خواند؛ اگر كسي به تنهايي سعي كند كه با بديها و پليديهاي جامعهاي مقابله كند ناگزير به نابودي خودش ميرسد. خسرو شكيبايي - كه يادش با ما است - گفت: حضور مهرجويي در آنجا باعث افتخار بود و به ما پرستيژ خاصي داد.
رفيقبازي در فيلم
و خاطره ديگر اينكه در يكي از روزها، كه به گمانم اواخر كار فيلم «آقاي هالو» بود، فيلمبردار هوشنگ بهارلو (همكار قديمي و رفيق شفيق بنده كه عكاس خوبي هم بود) گفت ميخواهد عكسي از من بگيرد. البته نميدانستم چرا يكباره به اين صرافت افتاده تا از من عكس يادگاري داشته باشد! با دوربين و وسايلش به خانه ما آمد و عكس گرفت. وقتي آقاي هالو آماده نمايش شد يك بار مهرجويي و چند بار بهارلو با پوزخند به من گفتند حتما برو فيلم را ببين. از اصرار براي ديدن فيلم به شك و هراس افتادم. با خودم گفتم نكند فيلم بد از كار درآمده و آنها دنبال راه چارهاي براي خاموش كردن منتقدان ميگردند؟ ولي بهارلو و مهرجويي با خنده و شوخي حرف ميزدند. پس جريان چه بود؟
با كنجكاوي به يكي از سينماهاي نمايشدهنده فيلم كه سينما كاپري بود، رفتم و با دقت نما به نماي فيلم را نگاه كردم؛ هر چه داستان جلوتر ميرفت چيز خاصي در آن نميديدم تا رسيدم به صحنهاي كه علي نصيريان، يعني آقاي هالو، پس از در به دري هاي بسيار وارد آن اتاق در كافه پسقلعه (جايي كه فخري خوروش يعني شخصيت زن ماجرا كار ميكرد) ميشد، تا كلوزآپ نصيريان در برابر خوروش آمد. متوجه عكس خودم شدم؛ همان عكسي كه بهارلو به اصرار در خانه ما گرفته بود. همراه با عكس من عكسي از عمر شريف بر ديوار اتاق زن بدنام قصه چسبانده شده بود. از اين شوخي اولش خندهام گرفت اما وقتي به معناي آن و استفاده در آن خانه بيشتر واقف شدم اندك اندك آثار نوعي انتقام و تلافي در من نمايان شد. از آن به بعد شروع كردم به فكر و برنامهريزي.
از آن ماجرا مدتها گذشت تا من تصميم گرفتم «حكيم باشي» را بسازم. فيلم قصه رمالي بود در يك ده دور افتاده كه براي اهالي ساده آنجا رمل و اصطرلاب ميانداخت و گره از كارشان ميگشود. ازجمله صحنهاي داشتم كه زن جواني ميآمد و مشكلي داشت؛ مشكل او البته اين بود كه جواني شهري، بدجنس و نابكار به سبك فيلمهاي فارسي آن موقع، او را فريب داده و گريخته بود و حالا زن ميخواست آن جوانك را پيدا كند. رمال از زن عكس اين جوان را طلب كرد تا رويش رمل بيندازد و وقتي زن عكس را به او ميداد در يك تصوير درشت كلوزآپ، عكس مهرجويي را ميديديم.
مهرجويي پس از اين تلافي تا مرا ديد گفت: فيلم بعديام را ببين. به او گفتم بيا اين شوخي را تكرار نكنيم همين هم شد و چندين سال گذشت و خاطرهاش رو به فراموشي رفت و در عوض رابطهمان محكمتر شد كه سرانجام هم از من و همسرم خواست نقشهاي عمده فيلم با حال او «طهران تهران روزهاي آشنايي» را بازي كنيم.
اينها را گفتم و يك باره احساس كردم دلم برايش تنگ شده؛ چه سرنوشت شومي داشت و چه عاقبت دهشتناكي. هرگز فكر نميكردم استعدادي بيهمتا چون او ما را تنها بگذارد. با اين وجود هنوزم باور نميكنم كه ديگر بين ما نيست. او هميشه با من است در همه جا و در همه لحظهها و همه وقت.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
دانشگاه امن، نه امنیتی
آزمون دشوار «اسد»
گزند حوادث منطقه چقدر ايران را ميگزد؟
عارضهيابي و ارايه راهحل در حوزه امنيت نرم و...
كسي دلار بازار آزاد را گردن نميگيرد
نظم مدرسه از جان دانشآموزان گراميتر است؟
پايان «سوگند»
آخرين شانس
پروژه امريكا و ناتو در سوريه
ريشههاي ظهور مجدد گروههاي سلفي در سوريه
هله برخيز كه انديشه دگر بايد كرد
يك سالگي طرح بازگشت به سنت بنيانگذار
ده شبي كه تهران را تكان داد
تنگنظري و سياسيكاري
پوست خربزه بنزين
هشداري نسبت به فراموشي ميراث تصويري ايرانزمين
خاطرههايي از داريوش مهرجويي براي زادروزش
صندوق توسعه ملي، نهاد نحیف بی دفاع
منشا خشونت از ديد هانا آرنت
از مولانا تا گاندي آرمانگرايي و حقيقتطلبي
آخرين شانس
پروژه امريكا و ناتو در سوريه
ريشههاي ظهور مجدد گروههاي سلفي در سوريه
هله برخيز كه انديشه دگر بايد كرد
يك سالگي طرح بازگشت به سنت بنيانگذار