منشا خشونت از ديد هانا آرنت

هاناآرنت اين اقبال را در ايران داشته است كه بسياري از كتاب‌هاي او ترجمه و منتشر شده، ولي كمتر كتاب‌هاي او خوانده شده و كمتر از آن انديشه‌هاي او وارد حوزه عمومي شده است. درعوض آنچه در فضاي عمومي به او نسبت داده‌ مي‌شود غالبا مشتي شعار سياسي موافق مشهورات است كه با تبليغات گروه‌هاي سياسي مناسبت دارد. در مقابل، خصيصه تمام نوشته‌هاي او اين است كه در مشهورات سياسي چون و چرا مي‌كند. او در هر بحثي وارد مي‌شود خواننده را با تحليل‌هاي خلاف‌آمد عادتش غافلگير مي‌كند. او كه خصلت سياست دوران ما را دوري از تفكر مي‌داند و مي‌خواهد از «فعاليت كهنه و نامتداول تفكر» در حوزه سياسي و اخلاقي دفاع كند، در ايران با چنين‌تقديري مواجه شده است كه مدافع پيش‌پا افتاده‌ترين و تبليغاتي‌ترين شعارها قلمداد شود و اين عجيب نيست، زيرا سياست ايران نيز چندان علاقه‌اي به فعاليت كهنه تفكر ندارد. ما به مناسبت سالروز درگذشت او در اين يادداشت كوتاه به يكي ازنوشته‌هاي كوتاه ولي مهم او مي‌پردازيم كه بي‌ارتباط با مسائل سياسي جامعه ما نيست. كتاب «خشونت» (on violence) هاناآرنت در ايران توسط عزت‌الله فولادوند ترجمه شد و براي اولين‌بار در سال 59 توسط انتشارات خوارزمي به چاپ رسيد و چاپ چهارم آن سال 1402 منتشر شد. (همه ارجاعات به صفحات همين چاپ است.) هاناآرنت اين كتاب را در ميان مجادلاتي نوشت كه با اوج گرفتن جنبش‌هاي دانشجويي پيش آمد. در آن زمان كتاب «نفرين‌شدگان زمين» از «فرانتس فانون» (نويسنده ضد استعماري سياهپوست و فرانسوي‌زبان) و مقدمه‌اي كه سارتر بر اين كتاب نوشته بود، نفوذ زيادي در ميان دانشجويان پيدا كرده بود. فانون در فصل اول كتابش كه درباره خشونت است از زبان روستاييان الجزايري نوشته بود: «فقط خشونت موثر است.» (ص 33) سارتر نيز در مقدمه خود خشونت را ستايش كرده و مثلا نوشته بود: «كشتن يك اروپايي با گلوله مانند اين است كه با يك تير دو نشان بزنيم... بجا مي‌ماند يك انسان مرده و يك انسان آزاد.» (ص 32) نكته‌اي كه هانا آرنت به ما مي‌آموزد يا تصورات شايع را به چالش مي‌كشد، اين است كه اين سخنان كه در آن زمان با عنوان «چپ نو» مطرح مي‌شد، با تعليمات ماركس سازگار نيست و مثلا جمله‌اي كه از سارتر نقل شد را هرگز ممكن نبود ماركس بنويسد. (همان) آرنت مي‌گويد كه جنبش چپ زير نفوذ تعليمات ماركس استفاده از وسايل خشونت‌آميز را رد مي‌كرد و ترور سياسي، به استثناي چند مورد فردي كه به دست گروه‌هاي كوچك آنارشيست انجام مي‌گرفت، بيشتر از امتيازات جناح راست به شمار مي‌رفت (ص 29) با اين نگاه ديگر نمي‌توان منشا خشونت را يك فلسفه يا گروه سياسي خاص دانست. اين نكته از جانب كسي كه خود ستايشگر دموكراسي امريكا و نقادتوتاليتاريسم است، تذكرآميز است. هانا آرنت با نقد اين سوءفهم‌هاي شايع و غالب مي‌پرسد كه منشا ميل به خشونت در ميان نسل جوان و دانشجويان چيست و چرا سخناني همچون سخنان فانون در ميان دانشجويان نفوذ پيدا كرده است؟ اولين پاسخي كه معمولا به چنين پرسش‌هايي داده مي‌شود اين است كه ظلم و سركوب موجب طغيان و خشونت است. آرنت چنين تبييني را نمي‌پذيرد. اين درست است كه ستمديدگان هر روز خواب مي‌بينند كه جاي ستمگران نشسته‌اند و كسي كه مورد تجاوز قرار گرفته همواره خواب خشونت مي‌بيند، ولي همان‌طور كه ماركس متوجه شده بود خواب‌ها هرگز به حقيقت نمي‌پيوندند.آرنت مي‌نويسد: «نادرالوقوع بودن طغيان بردگان و قيام محرومان و مظلومان مشهور است، چند بار هم كه چنين واقعه‌اي پيش آمده، همان خشم ديوانه‌وار، روياها را براي همه به كابوس مبدل كرده است.» (ص 43) در نهايت هم اين فوران‌هاي بسيار نادر هرگز قدرت برابري با قدرت حاكمه را ندارند. به نظر آرنت اين تصور كه همواره ستمديده‌ترين افراد، انقلاب خواهند كرد در زمره روياهاي پوچ و بي‌حاصل است. (ص 148) او با آوردن نمونه‌هايي نتيجه مي‌گيرد گروه‌هايي كه منافع‌شان آسيب ديده است و مورد تحقير قرار گرفته‌اند غالبا به طغيانگران نمي‌پيوندند. (ص 46) 
اينجا اين سوال پيش مي‌آيد كه پس طغيانگران كيستند و چرا طغيان مي‌كنند؟ به نظر آرنت طغيان‌ها از خصلت اخلاقي برخوردارند: كساني كه قيام مي‌كنند كه غمخوار ديگرانند و شور عدالت دارند و مثلا (به نقل از توصيف چامسكي از يكي از اعتراضات) مي‌خواهند در سرنوشت كساني كه از امتيازات آنها برخوردار نيستند، شريك باشند. (همان) به‌طور خلاصه آرنت اين تصور ساده‌انديشانه را كه ظلم موجب قيام مظلوم و ظلم بيشتر سبب قيام پرشورتر مي‌شود به كلي به چالش مي‌كشد. البته آرنت منكر نمي‌شود كه كساني كه طغيان مي‌كنند بايد بتوانند حمايت ستمديدگان را جلب كنند تا بتوانند قيام را پيش ببرند و براي جلب اين حمايت نيز بايد نشان دهند سخن‌شان در راستاي منافع ستمديدگان است. به نظر آرنت جنبش‌هاي دانشجويي اعتراضي دوران ما از جلب حمايت ستمديدگان عاجزند و به همين دليل نمي‌توانند به يك انقلاب منتهي شوند.
با همه اين اوصاف اين سوال باقي مي‌ماند كه اعتراضات دانشجويي و مخصوصا ميل به خشونتي كه در آنهاست از كجا آمده است. در اينجا تنها برخي اشارات آرنت پيرامون منشا ميل به خشونت در دوران معاصر را مرور مي‌كنيم. به نظر آرنت پيشرفت سريع و خارج از اختيار علم و تكنولوژي كه به توليد ابزارهايي هر چه كارآمدتر براي نابودي انجاميده است نسل جديد و دانشجويان را نسبت به اينكه آينده‌اي داشته باشند به ترديد واداشته است. پيشرفت ظاهرا ايستادگي‌ناپذير تكنيك هستي ملت‌ها و بلكه كل بشريت را به خطر انداخته و نسل جوان اولين نسلي است كه زندگي در سايه زرادخانه‌هاي هسته‌اي را تجربه مي‌كند. (ص‌38-36) خشونت به شكل جنگ‌ها و انقلاب‌ها براي دانشجويان در حكم عاملي است كه مي‌تواند در فرآيند‌هاي خودبه‌خودي سرنوشت بشر را به دست گرفته‌ و وقفه ايجاد كند. (ص 56) 
عامل ديگري كه هانا آرنت آن را يكي از قوي‌ترين علت‌هاي ناآرامي‌هاي طغيان‌آميز جاري جهان عنوان مي‌كند، ديوانسالاري (بروكراسي) است. آرنت پس از بيان تقسيم‌بندي باستاني حكومت‌ها، يعني حكومت يك‌تن‌(پادشاهي)، حكومت چند تن (اليگارشي)، حكومت بهترين مردم (آريستوكراسي) و حكومت عده‌اي كثير (دموكراسي) مي‌نويسد: «امروز بايد يك قلم ديگر نيز به اين فهرست افزود كه آخرين و شايد سهمگين‌ترين شكل حكمراني است، يعني ديوانسالاري يا حكومت دستگاهي پيچيده از ديوان‌ها كه در آن از هيچ كس، اعم از يك تن يا چند تن يا بهترين افراد يا عده‌اي كثير نمي‌توان مسووليت خواست و بنابراين، به درستي مي‌توان آن را حكومت«هيچ‌كس» خواند.» (ص 62) به نظر آرنت ديوانسالاري از همه حكومت‌ها جبارتر است، زيرا كسي به جا نمي‌ماند كه بتوان درباره آنچه انجام مي‌گيرد حتي از او پرسش كرد. در اين وضعيت نمي‌توان فهميد مسووليت كجاست و دشمن كيست و همين وضع انسان‌ها را به طغيان و اغتشاش مي‌كشاند. مي‌بينيم كه آرنت خشونت را مساله‌اي جهاني و در عين حال انساني و تاريخي مي‌بيند و آن را به جبهه‌بندي سياسي شرق و غرب در آن زمان محدود نمي‌كند، چه برسد كه منشا آن را به شعارهاي گروه‌هاي سياسي تقليل دهد.
تحقيق آرنت به مضاميني كه دراينجا آمد، محدود نمي‌شود. او تلاش مي‌كند ماهيت «خشونت» را از «قدرت» و «نيرو» و «زور» و «اقتدار و مرجعيت» جدا كند و تمايز اين مفاهيم سياسي را روشن سازد. به نظر آرنت خشونت در تضاد با قدرت است و بنابراين در زماني ظاهر مي‌شود كه قدرت كافي وجود ندارد. همچنين آزادي هرگز نمي‌تواند از خشونت ناشي شود. انقلاب‌ها زماني موفق مي‌شوند كه مردم به صورت جمعي بر سر اصولي براي آينده توافق كنند، نه اينكه صرفا قدرت سركوبگر قبلي را با خشونت جايگزين كنند.