زن، خشونت، ادبيات داستاني

شبنم كهن‌چي
حقيقت دارد كه داستان، جهاني است برآمده از ناخودآگاه و خيال نويسنده؛ اما فراموش نكنيم هر آنچه در اين جهان جان مي‌گيرد، نطفه‌اي در دنياي واقعي دارد. دردناك و البته هولناك است كه برش‌هاي مهيب و وحشت‌زاي ادبيات داستاني گاهي بي‌اندازه براي‌مان آشناست. سرعت واقعيت البته بيشتر از داستان نوشتن است. آماري كه اين روزها دست به دست مي‌شود، نشان مي‌دهد «هر چهار روز يك زن در نقطه‌اي از كشور به دست يكي از مردان خانواده خود به قتل رسيده.» قتل‌هايي كه به خبرها راه مي‌يابند و بنا به خاصيت «خبر» به عادي‌سازي شدن فاجعه مي‌انجامند. ادبيات اما تنها با روايت رسمي و خبري وقايع كار ندارد؛ بلكه دست به كار واكاوي جزيياتي است در جهانِ شخصيت‌هايي كه قرباني يا حتي عامل جنايت و سركوب و خشونتند. نهاد زنان سازمان ملل به تازگي اعلام كرد تقريبا از هر سه زن، يك زن يك بار در زندگي مورد خشونت قرار گرفته است؛ و اين يعني يكي از ما سه تن سيلي خورده، ناسزا شنيده، موهايش كشيده شده، رانده شده، ناديده گرفته شده، مجبور شده و... به راستي تنها يكي از ما سه تن؟
از سوژه اين آزارها و جنايت‌ها تاكنون داستان‌ها نوشته شده و خواهد شد. چون كار داستان همين است؛ روايتي در بستر «زمان» از آنچه وجود دارد اما شنيده و ديده نمي‌شود؛ و اين يعني مقاومت در برابر فراموشي، مقاومت در برابر مقاومت.
در ادبيات داستاني سيماي زنان، دغدغه‌هاي مشترك آنها و از جمله تحمل خشونت‌، كم دستمايه روايت نبوده است. خشونتي كه نه فقط در ايران كه همه جاي اين كره خاكي جريان دارد. خواه به صورت تحقير، بي‌اعتنايي عاطفي، خواه محروميت‌هاي اجتماعي، اقتصادي و حتي آزار كلامي و...


در ادبيات داستاني ايران، كم نبوده‌ا‌ند نويسندگاني كه با مضمون خشونت عليه زنان، شخصيت‌ ساخته‌اند در جهاني اگر چه مستقل از عالم واقع اما در عين حال در پيوند با ملاحظات و رنج آدم‌هايش.
 
دولت‌آبادي؛ راوي خود‌آگاه و ناخودآگاه
يكي از نويسندگاني كه - خود‌آگاه و ناخود‌آگاه - در آثارش راوي خشونت عليه زنان بوده، محمود دولت‌آبادي است. در رمان «جاي خالي سلوچ به «مرگان» و رنجي كه مي‌برد نگاه كنيد؛ يا ‌روشن‌تر به رفتارهاي خشونت‌آميز «علي گناو» با همسرش: «نك و نال‌هاي اين پدرسگ نگذاشت پلك‌هايم به‌ هم برسند... زنكه قسر! به زمين شوره‌زار مي‌ماند... اگر مي‌مرد از دستش راحت مي‌شدم... اين پدرسگ، خار هم نمي‌زايد... زنكه را در همان شكم اولش يك بار زده‌ام و كره انداخته... كله‌ام باد داشته و زده‌امش، حالا چي؟...»
يا «حله» در «با شبيرو» كه چه‌ها مي‌كشد به خدو برسد و حتي مورد تجاوز قرار مي‌گيرد: «حله احساس مي‌كرد كه نجس است؛ از خودش چندشش مي‌شد و حس مي‌كرد بايد يك جوري خودش را بشويد. بايد يك جوري خودش را پاك كند. برخاست و در حالي كه استخوان تيزي را در ميان پنجه‌هاي خود مي‌فشرد، رو به دريا رفت.»
بيشترين تصوير از خشونت عليه زنان را شايد بتوان در رمان «هجرت سليمان» دولت‌آبادي ديد. خشونتي توأمان جسمي، رواني، اقتصادي و... بايد «معصومه» را ديد وقتي سليمان از كار كردن او در شهر ناراحت بود و مي‌گفت: «به سيخت مي‌كشم... [سليمان اين را] گفت و تركه‌ دستش دور لب معصومه چسبيد. معصومه دهانش را قبضه كرد، خم شد و پشتش مثل پشت گربه بيرون زد و تركه دست سليمان نشست روي برآمدگي پشت او و غلتاندش روي زمين...» و هنگامي كه معصومه براي ماندن در خانه مقاومت كرد «سليمان از جاش كنده شد، به طرف مجري دويد، سر مجري را برداشت، مقراض را درآورد و خودش را پراند روي معصومه، او را با صورت به زمين غلتاند و روي كمرش نشست. موهايش را مثل جلاد به دور دستش پيچيد، مقراض را انداخت توي موها و در يك چشم به هم زدن گيس‌هاي معصومه را بريد و ريخت وسط اتاق...».
 
اميرشاهي و زخم لابيرنت
يكي از نويسندگاني كه با چيره‌دستي خشونت عليه زنان را روايت كرده، مهشيد اميرشاهي است كه شايد شاخص‌ترين اثرش «لابيرنت» باشد؛ داستاني كه سال 1350 منتشر شد و از اولين جمله تا آخرين جمله، به صورت مستقيم و غيرمستقيم خشونت رواني و فيزيكي مردي عليه همسرش را شرح مي‌دهد: «بي‌حركت نشستم تا خوب كتكش را زد... گفت بست شد؟ گفتم آره.»
اميرشاهي، زني در اين داستان ساخته، برگرفته از زن‌هاي زمانه خويش كه متاسفانه بخشي از جامعه امروز زنان نيز به او شبيهند؛ زني كه نه تنها سلامت جسم خود را از دست داده و قلب و غرورش زخم خورده بلكه احساس مي‌كند حتي هويتش هم به باد رفته است: «خانه، خانه كريم بود، اسم من اسم كريم بود. همي گفت: خانم ميرشهاب... من چند لحظه دور و برم را دنبال خانم ميرشهاب گشتم و بعد متوجه شدم كه خانم ميرشهاب خود من هستم. من خانم ميرشهاب بودم؛ از شب قبل و از شب قبل به بعد.»
چند تن از ما زنان را همسايه‌ها، دوستان، خانواده، آشناها به نام خانوادگي همسرمان صدا مي‌زنند؟ چند تن از ما وقتي دختركي كم سن و سال بوديم در پارك و كوچه و بازار، به نام برادر يا پدرمان صدا مي‌شديم؟ ما در جهان داستان زندگي نمي‌كنيم؛ اين جهان داستان است كه از ما وام مي‌گيرد.
 
«طوبي» ستم‌كش پارسي‌پور
شهرنوش پارسي‌پور در آثارش نگاهي ويژه به زن، جايگاهش و خشونتي كه در خانه و جامعه با آن روبروست، دارد. در رمان «طوبي و معناي شب» طوبي، شخصيت داستان را كه با خشونتي آشكار و پنهان مواجه است، به مثابه «خلا» مي‌دانند و كم عقل، لچك به سر، دست‌وپا چلفتي و... مردان، زنان داستان را پدرسگ، ابله، پيرزن هفهفو، عجوزه هفت هزار ساله، ديوانه و مجنون مي‌نامند. طوبي شهرنوش كم خشونت نديد؛ توسط مردان مست در گورستان آزار ديد، پسربچه‌اي بر دستانش آب دهان انداخت، مرد دوچرخه‌سوار با مشت بر سينه‌اش كوبيد و در جوي آب انداختش و حاج محمود براي تنبيه او، تركه دست گرفت. حاج محمود فقط اين كار را نكرد، سلاح او گويي خشونت رواني عليه طوبي بود: «مرد، خشونت را به عنوان سلاح كاري مبارزه با جواني و زيبايي او، به خود تجويز كرده بود. هرگز كلام مهرآميزي بر زبان نمي‌آورد و هرگز، محبت را روا نمي‌دانست.» حاج محمود، طوبي را يك نفرين مي‌دانست: «اما زن اگر خوش‌قدم باشد، به همراه خود شادماني و نعمت مي‌آورد. با دختر، قحطي و بلا از راه رسيده بود. حاجي از سه كس نفرت داشت: از انگليسي‌ها، از روس‌ها و از طوبي. گاه اينها را به دختر مي‌گفت، به ويژه مساله باران را. باران با زن در ارتباط بود. همراه با زن خوش‌قدم، هميشه باران مي‌آمد و باران نمي‌آمد.»
هر چند اين فقط طوبي نبود كه با خشونت مردان و جامعه دست و پنجه نرم مي‌كرد. كشف حجاب و آزار فيزيكي زنان در زمان رضاشاه، ازدواج اجباري دختران طوبي كه كم سن و سال بودند، كتك، آزار، تحقير: «يك بار، يكي از كاسب‌هاي محل، آفتابه‌اي به دم چادر مادرش بسته بود. وقتي زن راه مي‌رفت، آفتابه با سر و صدا دنبالش كشيده مي‌شد. به خانه آمد. متحير بود، چرا مردم اين همه به او نگاه مي‌كنند. اسماعيل، آفتابه را از چادر مادرش باز كرد، از آن پس اجازه نمي‌داد او به خريد برود.»
تجاوز را هم به ديگر خشونت‌ها بايد اضافه كرد و نقل شاهزاده گيل را خواند: «من به تو بگويم، گاهي اگر دختركان روستايي را تنها بر سر چشمه‌اي گير مي‌آوردم، با آنها مي‌آميختم و از پس كاميابي، همانند تفاله‌اي به دورشان مي‌انداختم.» و از ميان آن دختركان، ستاره 14 ساله بود كه كه باردار شد و دايي‌اش تصميم گرفت او را بكشد: «كاردي را كه از آشپزخانه برداشته بود، زير كتش گرفته بود... دختر، دنبال او آمده بود تا كف پاشير. آنجا وقتي دايي گفته بود، روي زمين بخوابد، اطاعت كرده بود. ميرزا، مدتي فكر كرده بود سرش را ببرد يا چاقو را در قلبش فرو كند. تحمل دست و پا زدن در اثر بريدن سر را نداشت. فكر كرده بود، اگر به قلبش بزند، كار ساده‌تر تمام مي‌شود. چاقو را با يك ضربه به قلب دخترك فرو كرده بود. گفت كه جابه‌جا مرده بود. رنج زيادي نكشيده بود. بعد با ضربه ديگري، شكم دختر را دريده بود، با اين انديشه كه بچه‌اش را راحت كند تا او هم رنج زيادي نكشد.»
 
رواني‌پور و قربانيان جهل و خرافه
از طوبي بگذريم و به «آينه» برسيم. «كولي كنار آتش» نوشته منيرو رواني‌پور. داستاني كه اواسط دهه پنجاه روايت مي‌شود؛ روايتي از رنج آينه، دختري 17 ساله كه تن به مجازات توسط «تمام مردان قافله» مي‌دهد؛ اگر ارتباط زني از قافله با مردي غريبه آشكار شود، مردان خانواده آن زن و قافله، تا 5 روز به نوبت او را شلاق مي‌زنند و اگر زن از شلاق‌ها جان سالم به در برد، او را طرد مي‌كنند. در كنار آينه، زن سوخته نيز قرباني خرافه است، خرافه مردمي كه رسم «گيسوچينان» برگزار مي‌كنند و بر اين باورند كه نجات‌دهنده در قلعه محبوس است و موهاي دختران جوان به عنوان نذر براي او چيده مي‌شود و اگر دختر جواني به كوتاه كردن مويش رضايت ندهد، مانند زن سوخته، او را به دم اسبي مي‌بندند و به آتش مي‌كشند. زني ديگري توسط چهار پسرش مورد ضرب و شتم قرار مي‌گيرد. گل‌افروز به ازدواج اجباري محكوم مي‌شود.
رواني‌پور نيز مثل پارسي‌پور در اغلب آثارش آينه‌اي در برابر جهان واقعيت گذاشته. آينه‌اي كه واقعيت را از صافي قلم، نگاه و تخيل ادبي نويسنده مي‌گذراند.
 
تهران هنوز مخوف است
«تهران مخوف» اولين ‌بار سال 1305 به صورت كتاب منتشر شد. مشفق كاشاني وقتي 26 ساله بود اين رمان را نوشت كه عنوان اولين رمان اجتماعي ايران را گرفته. او با توصيف فساد و فحشا و ناامني اجتماعي در سال‌هاي پس از مشروطيت در واقع يأس عمومي ناشي از به نتيجه نرسيدن انقلاب مشروطه را بيان مي‌كند. داستان حول عشق فرخ و مهين دور مي‌زند اما نويسنده طي آن به علل انحراف مشروطه، روسپي شدن زنان و فساد اداره‌جات مي‌پردازد. اين رمان پر از زنان قرباني است كه به فساد و تباهي كشيده شده‌اند. در اين رمان شاهد تحقير شخصيت‌هاي زن در خانه و جامعه، توهين به آنها و حتي تهديد آنها هستيم؛ «صدايش را بلندتر كرده با لحن تهديدآميزي گفت: خانم اگر پيشنهاد مرا نپذيريد لگد بر بخت خود خواهيد زد زيرا قبل از اينكه شما شكايتي از من بكنيد من خودم بي‌عصمتي و بي‌عفتي شما را به همه آشنايان اعلام و به وسيله روزنامه‌ها به تمام شهر خواهم فهمانيد.»
 
دهه چهل و راويان خشونت
«شوهر آهو خانم» نوشته علي‌محمد افغاني را رنجنامه زنان مي‌دانند. افغاني اين رمان را در سال‌هاي زندان ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ نوشته‌ و پس از خروج از زندان با هزينه شخصي آن را منتشر كرد. داستان در سال ۱۳۱۳ در كرمانشاه رخ مي‌دهد و درون‌مايه اصلي داستان با واقعيت اسف‌بار زندگي زنان در لايه‌هاي زيرين جامعه در آن سال‌ها ارتباط نزديكي دارد و در نكوهش آيين چندهمسري است. در اين رمان مناسبات خانوادگي و ضوابط احساسي و عاطفي مرتبط به آن بازنمايي شده ‌است. اين كتاب جايزه بهترين رمان سال را هم از آن خود كرد. با توجه به مضمون داستان، حتما حدس مي‌زنيد كه چه ميزان از خشونت عليه زنان را در اين داستان مي‌بينيد.
خشونت جنسي عليه زنان فقط مضمون رمان شوهر آهو خانم نيست؛ بلكه گوهر و بلقيس در رمان «سنگ صبور» صادق چوبك هم كارگران جنسي‌اند و خانواده دخترك رمان «سووشون» سيمين بهبهاني هم او را مي‌فروشند. در رمان «شازده احتجاب» گلشيري هم اين رفتار به صورت مكرر اتفاق مي‌افتد و خشونت‌آميزترين صحنه، لحظه‌اي است كه شازده احتجاب بدون در نظر گرفتن مرگ همسر در كنار جسد او به زور و اجبار به فخري مي‌آميزد.
در هر سه رمان مورد اشاره، ضرب و شتم به عنوان خشونت عليه زنان ديده مي‌شود. چوبك در سنگ صبور با صراحت به آزار جنسي و سوءاستفاده از زنان پرداخته و تحقير و توهين را براي ترحم‌برانگيز كردن زنان در اين داستان به كار گرفته است: «مي‌خواستم از زندگي اين گوهر بنويسم. مثه آفتابه خالي مسجد نو ميمونه. اونجا گذاشتنش كه هر كي تنگش بگيره ورش داره آب توش بريزه ببردش خلأ و كارش كه تموم شد گوشة خلأ ولش كنه. آخرشم مي‌نويسم.»
اما تحقير فقط در اين لحن و گفتار نمي‌گنجد. خشونتي پنهان در رمان‌هاي دهه چهل وجود دارد كه در «محدود كردن» زنان شكل مي‌گيرد؛ محدود كردن پوشش، رفت و آمد و معاشرت. در همين سنگ صبور، بلقيس با شوهر معتادش به قهوه‌خانه مي‌رود اما شوهرش به او اجازه ورود نمي‌دهد و او بيرون قهوه‌خانه غذا مي‌خورد. يا در شوهر آهوخانم، تنها وظيفه زن زاد و ولد و جاي او در خانه است.
 
ادبيات جهان و خشونت عليه زنان
برخي از كشورهايي كه در ادبيات آنها توجه ويژه‌اي به خشونت عليه زنان شده است، عبارتند از كشورهاي غربي با سنت فمينيستي قوي كه شامل امريكا و می‌توان به نويسندگاني مانند توني موريسون، آليس واكر و مارگارت اتوود كه به ابعاد مختلف خشونت عليه زنان، از جمله خشونت نژادي، جنسي و طبقاتي پرداخته‌اند، اشاره كرد. همچنين به فرانسه و نويسندگاني مانند سيمون دوبووار كه «جنس دوم» را نوشت و نويسندگاني مانند مارگريت دوراس و آني ارنو كه به نقد جايگاه زن و خشونت عليه او در جامعه پرداخته‌اند و انگلستان با نويسندگاني مانند ويرجينيا وولف و آنجلا كارتر از جمله نويسندگاني هستند كه به بررسي مسائل زنان و خشونت عليه آنها در آثارشان پرداخته‌اند، مي‌شود. كشورهاي امريكاي لاتين كه خشونت عليه زنان و مقاومت در برابر آن از موضوعات مهم ادبيات آن به شمار مي‌رود و نويسندگاني مانند ايزابل آلنده، گابريل گارسيا ماركز و لورا اسكوئيول اشاره كرد كه به خشونت عليه زنان در آثارشان پرداخته‌اند. در ميان كشورهاي خاورميانه و آفريقا كه خشونت عليه زنان اغلب با مسائل فرهنگي و مذهبي گره خورده مي‌توان به نويسندگاني مانند نوال سعداوي و چيمناندا نگوچي آديچي اشاره كرد. در ميان كشورهاي آسيايي نيز مي‌توان به خالد حسيني اشاره كرد كه به مساله خشونت عليه زنان و مقاومت در برابر آن در همه آثارش پرداخته است.
خشونت عليه زنان از ديرباز در تمام جوامع مورد بحث بوده است. از شكسپير كه اتللو را نوشت و زنان را در حال تجربه خشونت‌هاي جسمي و رواني روايت كرد و مرگ دزدمونا به دست اتللو به دليل حسادت؛ تا رمان‌هاي «جين اير» شارلوت برونته در قرن نوزدهم و «تس از خانواده دوربرويل» توماس هاردي و... نشان مي‌دهند كه خودمختاري زنان چگونه محدود شده بود.
با گسترش جنبش فمينيستي، نويسندگان و تحليلگران با صراحت بيشتري به خشونت مبتني بر جنسيت پرداخته‌اند. آثاري مانند «جنس دوم» سيمون دوبووار و «راز زنانه» بتي فريدان به اين نكته مي‌پردازند كه چگونه سركوب جسمي و رواني زنان ساختارهاي پدرسالارانه ريشه دارد.
و نكته آخر اينكه بايد «جنگ جهاني دوم» را بزنگاهي دانست كه پس از آن ادبيات به‌ طور فزاينده‌اي به تروماهاي اجتماعي و شخصي ناشي از خشونت جنسيتي پرداخت. از آن ميان مي‌توان «بنفش رنگ» آليس واكر، «عزيز» توني موريسون، «سرگذشت نديمه» مارگارت اتوود و... را نام برد.
 
 
سایر اخبار این روزنامه